سحرهای ماه مبارک، میهمانِ الهینامهٔ مرحوم علامه حسنزاده آملی بودیم.
خداوند بر مراتب این بزرگمرد، بیافزاید و کاش دعاگوی ما باشد.
غروب عید با آخرین الهینامهٔ کتاب، از شما #دعاجو هستم.
الهی!
شکرت که زنگ تفریح من گشتوگذار در کتب و دفاتر علمی و تماشای آنهاست چنانکه ولی تو امام علیِ وصیّ (ع) فرمود :«الکتب بساتین العلماء».
#الهینامه
#علامه_حسنزاده_آملی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.24M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۳
صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۳
🔷 الم. [اَ ل َ] (ع مص) دردمندشدن. (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل)
🔷 معتوه. [م َ] (ع ص) دلشده و بیعقل و سبک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلشده و بیعقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان. (غیاث)
🔷 اذفر (اَ فَ) [ع .] (ص.) خوشبو، پربو: مشک اذفر.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیهقی، باتلاق و ماهیشور زیرِ دماغِ زنِ باردار
اول
نماز صبح را که میخوانم، از خانه میزنم بیرون. وارد ابوذر میشوم و از گنارگذر وارد اتوبان و بعدش خروجی آرژانتین و دوربرگردان و میدان آرژانتین و دو اتوبوس سفیدِ پارکشدهٔ کنار میدان که دارند مسافر میگیرند را میبینم و دلم آشوب میشود. محل آشوب نمیگذارم و از ورودی ترمینال بیهقی ماشین را میرانم سمت مرکز معاینه فنی. نیمی از صورت متصدی ورودی معاینه چروکِ سوختگی دارد. میپرسد: «نوبت گرفتی؟» میگویم: «آره»
وارد سولهٔ چکاپ ماشین میشوم. ده دقیقهای کارش تمام میشود. حالا ساعت ۴:۲۵ شده است.
دوم
مهام میقانی رمانی دارد به اسم «در سیدخندان کسی را نمیکشند.» بازرس نقیبی که مامور رسمی پلیس آگاهی نیست کمک سرهنگ مسبوقی میکند تا پروندهٔ جانیِ سیدخندان حل بشود. نقیبی، نصفهشبهای زیادی را بیدار است. یک کارآگاه غیررسمی آگاهی تهران که از زنش هم جدا شده و مغزش درگیر حل پرونده است، نمیتواند سیگاری نباشد و تنها سوپرمارکتی هم که نیمههای شب در محدودهٔ سیدخندان و تپههای عباسآباد باز است، سوپر ترمینال بیهقی است. اصلا انگار پدیدهای به اسم زمان، تاثیری در ترمینال ندارد. تنها بنا و ساختمان دیگری که سراغ دارم که بیزمانی، مهمترین خصلتش است، کاباره و کازینو است. پنجره ندارد تا افراد ساکنش متوجه گذر زمان نشوند. که بیدغدغه، مست کنند و دار و ندارشان را ببازند. همینقدر وقیح و متعفن.
سوم
چند روز پیش، از کتاب «آواز کافهٔ غمبار» در صفحهٔ اینستاگرامام تعریف کرده بودم که دیدم خانم سارا گریانلو نویسندهٔ رمان «گاف» پیام داد: «من این کتابو تو ترمینال خوندم.
انقد لحظات لذت بخشی رو تجربه کردم که با وجود منفور بودن مکانِ مطالعه دلم میخواست لحظه ها بیشتر کش بیان.
هنوز کِیفش زیر دندونمه». جواب دادم که: «آخ آخ
پس ترمینال برای شما هم جای آزاردهندهایه». جواب داد: «خدا همه رو از شر این مکان محفوظ بدارد.»
چهارم
موضوع آتلیه ترم هفت لیسانس، طراحی یک برج بیستطبقهٔ اداری در کنار یک ترمینال اتوبوسرانی بود. سایت و موقعیت مکانی پروژه، زمین مستطیلشکل شمال ترمینال بیهقی بود که الان کاربری پارکینگ دارد. سمند بابا را گرفتم و با محمد که سالهاست برادرم شده، راهی ترمینال شدیم برای عکاسی از سایت و در اختیار گروههای دیگر گذاشتنِ عکسها. اما مگر کسی باورش میشد مصطفا جواهریای که رَنکِ یک آتلیه در درس طراحی بود، طرح هفتش را بیفتد؟ طرحِ ترمینال را افتادم و در باتلاقش گیر کردم.
پنجم
ناصر ارمنیِ امیرخانی را چهارده سال پیش خواندم. خیلی در ذهنم گنگ و محو است. یکخطی یکی از داستانهایش این بود که آدمها و اتفاقات، روی مکانها میتوانند تاثیر وضعی بگذارند و اگر در اتاقی معصیتی پا بگیرد، میتواند سالها بعد روی شفافیت یک انگشتر عقیقِ داخل آن اتاق اثر بگذارد و کِدر بکندش. ماندهام نطفهٔ ترمینالها را با چه لجنی بستهاند؟
ششم
هوا دارد روشن میشود. برگهٔ تاشدهٔ تایید معاینهفنی روی صندلی شوفر افتاده. ماشین، رو به دکلهای گندهٔ ژنراتور برق جنوب ترمینال است. مصلای بیریخت سمت چپم و چراغهای کممصرفِ روشنِ تنها سوپرمارکتِ بازِ اینساعتِ تپههای عباسآباد هم سمت راستم. احتمالا اگر سیگاری بودم میرفتم سراغش و یک پاکت بهمنکوتاه میگرفتم و هر بیستنخش را دود میکردم بلکه این تعفنِ ترمینال را هم با جزجز سوختنِ هر نخش، بسوزاند و محو کند. از وقتی یادم میآید ترمینالهای اتوبوسرانی حالم را خراب میکردند. شبیه وقتی که یک ماهیشورِ بزرگ را بگیری زیر دماغ یک زن باردار. فرقی نمیکرد جنوب، غرب یا بیهقی. ترمینال، ترمینال بود. یک باتلاقِ بیزمانِ غمآلودِ بدنطفه. همیشه فراری بودهام ازش. همیشه تا میتوانستم، با قطار سفر میرفتم تا با اتوبوس. هرچقدر ایستگاه قطار میدان راهآهن سرحال است، ترمینالها شَرحالند.
من، آدمِ دستوپا زدن در باتلاقِ ترمینال نیستم. با سینهٔ پای چپ، کلاج را میگیرم، دنده را به چپ و بالا هل میدهم، دستی را میخوابانم و از کنار تنها سوپرمارکتِ بازِ اینساعتِ تپههای عباسآباد رد میشوم و میروم سمت خانه.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
980K
#قافخوانی؛ قسمت ۳۴
صفحات ۱۴۴ تا ۱۴۷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
در سفر، روزها مثل زندگی در #مینیاتور میگذرد: دیدارها، از دستدادنها، جداشدنها. در زندگی واقعی سالها سپری میشود تا با کسی پیوند دوستی ببندی؛ در سفرها چند دقیقه گفتوگو کافی است.
#ترجمه
آقا #پابلو_د_سانتیس
ترجمه #بیوک_بوداغی
#نشر_آگه
صفحه ۲۷
دربارهٔ تصویر👇
مینیاتور شهر #سلطانیه در استان زنجان
این اثر توسط «نصوح مطراقچی» در سال ۱۵۳۷م ترسیم شده و در موزه «توپقاپی» استانبول نگهداری میشود.
در سمت راست این مینیاتور «گنبد سلطانیه» و در سمت چپ مقبره «چلبی اوغلی» از آثار دوره ایلخانان دیده میشود. سایر آثار در طول زمان تخریب شدهاند.
چون روز معمار هم بود :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
این جملات، برای حدود ۱۱۰ سال پیش است.
از روزنامهٔ شکوفه؛ دومین روزنامهٔ زنان ایران.
#جریده_فریده
#نشر_اطراف
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.05M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۵
صفحات ۱۴۸ تا ۱۵۰
🔷 تِهامَه، دشتی ساحلی در امتداد دریای سرخ در غرب شبه جزیره عربستان است.
برای بیشتر دانستن از تهامه، اینجا را ببینید.👇
https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%87%D8%A7%D9%85%D9%87
🔷 راحله: مرکب؛ خواه نر باشد، خواه ماده. (آنندراج) (غیاث اللغات)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.03M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۶
صفحات ۱۵۱ تا ۱۵۳
🔷 الحاح: (اِ) [ع.] (مص م .) اصرارکردن، پافشاری کردن. ج. الحاحات.
🔷 حشمت. [ح ِ م َ] (ع اِ) شکوه. شکه. (لغت نامه ٔ اسدی). احتشام . جاه و جلال . جاه . دبدبة. بزرگی. حرمت . احترام . آب . محل . قدر. منزلت.
🔷 هیبت. [ هََ ب َ] (ع اِ) هیبة. ترس و بیم . (منتهی الارب) (آنندراج)
🔷 نیارستن. [ن َ رِ ت َ] (مص منفی) نتوانستن. (آنندراج ). از دستش برنیامدن . (از انجمن آرا).
🔷 درآویختن(دَ. تَ) (مص م .) ۱- گلاویز شدن، چنگ زدن. ۲- آویزان شدن.
🔷 فرمان یافتن ( ~ . تَ) (مص ل .) ۱. دستور گرفتن. ۲. مجازاً: مردن، درگذشتن.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ما ملتی #تاریخی هستیم.
اغلب در تاریخ زندگی میکنیم.
فقط حواسمان نیست که در تاریخ هستیم؛ نه از این جهت که زیست کنونی ما، تاریخِ آیندگان خواهد بود. (که منکرش نیستیم.) از آن جهت که مسألههایمان، مسألههای جدیدی نیست. تنها زمانِ وقوعش تغییر کرده...
از روزنامهٔ شکوفه؛ دومین روزنامهٔ زنان ایران.
#جریده_فریده
#نشر_اطراف
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
1.21M
#قافخوانی؛ قسمت ۳۷
صفحات ۱۵۴ تا ۱۵۷
🔷 ناقة. [ق َ] (ع اِ) شتر ماده. (منتهی الارب).
🔷 عم. [ع َم م] (ع اِ) برادر پدر. (منتهی الارب)
🔷 رحل. [رَ] (ع اِ) پالان شتر. ج، اَرْحُل ، رِحال. (منتهی الارب).
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هشتمین کتاب ۰۲
#ترجمه
#پابلو_د_سانتیس
#بیوک_بوداغی
#نشر_آگه
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف