eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
10.8هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
19.1هزار ویدیو
384 فایل
الحمدلله که نوکرتم الحمدلله که ماااااادرمی
مشاهده در ایتا
دانلود
** با صدای پسرکم از خواب پریدم. چشم‌هایش بسته‌بود، اما ناله می‌کرد. دستم را از زیر لحاف بیرون آوردم و با داغی پیشانی‌اش، درجا نشستم. چند سی‌سی شربت تب‌بر دادم و دست و پا و صورتش را تَر کردم. دماسنج را زیر بغلش گذاشتم. تب داشت، اما خطرناک نبود. نفسم را با کمی آسودگی بیرون فرستادم‌. امیر حسین «نارنگی» را با بی‌حالی گفت. برایش آوردم و میوه را دانه دانه به او دادم. جان که گرفت، یکبار با صدای آرام «پدر» گفت. *از این فرصت الهی استفاده و فقط و فقط با کمی خباثت مخلوطش کردم!* شیرش کردم تا ساعت شش و نیم صبح جمعه، پدرش را از خواب هفت پادشاه بیرون بکشد. طفلکِ بی‌خبرم، با چشمان قرمز از تب، پدرش را صدا می‌کرد: - پدر، پدر بلند چو! همسر جان، دیشب حرف آخرش را زد و به کام خواب فرو رفت: *«نه،من رأی نمی‌دم. تو برو، اگر این دفعه خوب بودن، من بار دیگه رأی میدم.»* مثلِ پانزده سال پیش که برای انتخابات ریاست جمهوری هم همین را گفته بود. آخر سر با شوخی و هزار جور ترفند برده و رأیَش را خودم نوشته بودم. اما این‌دفعه با این همه تلاشی که در این چند هفته خرج یک رأی کرده بودم، راضی نمی‌شد. حالا صبح علی‌الطلوع جنابِ همسر با صدای زیبایِ پسر کوچکمان بلند شده بود. نقطه ضعفش روی حلالیت و حق الناس را خوب می‌دانستم. کمی که پسرکم دلبری کرد و خواب را از سر پدر پراند، آخرین تیر را از کمانم بیرون کشیدم و به سمت قلبش پرتاب کردم: «منم، اگه بیای رأی بدی، تمام حقی که بیست ساله گردنت دارم حلال می‌کنم.» سرش سریع تا صورتم بالا آمد: «همه رو؟» - آره، به خدا. هر چی ناراحتی تا حالا داشتیم حلالِ حلال. بلند شد: «برم هلیم بگیرم، بعد بریم رأی بدیم.» دستش را از آستین کاپشن بیرون کشید و درِ خانه را باز کرد: «قول دادیا، یادت نره!» خندیدم و سرم را رو به سقف گرفتم: «خدایا به خاطر تو از نَفسم می‌گذرم.» همسرم قهقهه زد: «حالا انگار من باهاش چقدر بد رفتاری کردم. حواسم هست تو از این حساسیت من سوءاستفاده می‌کنیا!» آراءمان را توی صندوق انداختیم و پا توی حیاط گذاشتیم. همسرم، دست‌هایش را توی جیب کاپشن سورمه‌ای‌ش هُل داد: «خدایا شکرت. الان مثل یه بچه‌ی تازه به دنیا اومده شدم!» *خندیدم و با مشت پشت کمرش زدم: «یعنی فقط از من حلالیت می‌خوای؟!»* - آره فقط تو... در *جان و جهان* هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱