eitaa logo
کانال حسین دارابی
877.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
64 فایل
مؤسس استارتاپ تربیپ Tarbiapp.com تو زمینه‌های مختلف تحقیق میکنم تا به مطلب درست برسم تحصیلاتم مهم نیست، ارشد عمران، روانشناسی، تاریخ تشیع همه آدرسامون👇 takl.ink/hossein_darabi آیدیم @darabi_hosein . . #ترک_کانال . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از کتاب استاد محمدیان نویسنده کتاب علی از زبان علی [با این‌که همه یارانم به شهادت رسیده بودند و داغ آن همه عزیز و خستگی و تشنگی و اوج تنهایی و غربت بر جانم سنگینی می‌کرد، وقتی گام در میدان نهادم، خاطره حماسه‌آفرینی‌های پدرم را در ذهن‌ها زنده کردم. به هر سو حمله می‌کردم از مقابل شمشیرم فرار می‌کردند و مانند ملخ‌های پراکنده در آن بیابان پخش می‌شدند. سپس به مرکز خود برمی‌گشتم [توان من در جنگ تن به تن، دشمن را از نزدیک شدن به من برحذر می‌داشت. تدبیر را در این دیدند که مرا از راه دور هدف تیر قرار دهند. تیراندازان با همه توان تیراندازی کردند و از آن میان تیری بر گلوی من نشست. تير را بیرون کشیدم. جريان خون چنان بود که دستم پر از خون شد. در حالی‌که خون‌ها را بر زمين می‌ريختم به خدای متعال عرضه داشتم:] به نام خدا. هيچ نيرو و توانی جز از جانب خدا نيست. اين کشته‌ شدن برای خشنودی خداست. خداوندا به تو شکايت می‌کنم از ستمی که به فرزند دختر پيامبرت روا می‌دارند. خدايا تو شاهدی! اين در راه تو، اندک است. خدايا! تو می‌بينی که من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت، در چه حالم. خدايا! يکايک آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاک کن. هيچ کدام‌شان را روی زمين باقی نگذار و هرگز، آنان را نيامرز. ♦  [بيش از هفتاد زخم بر بدنم وارد شد. دیگر آثار ضعف در وجودم نمايان شده بود. لحظاتی توقف کردم تا استراحتی کنم که سنگی بر پيشانی‌ام فرود آمد و خون صورتم را فراگرفت. دامن لباس خود را بلند کردم تا خون چهره را با آن پاک کنم که تيری سه‌شعبه و مسموم بر قلبم اصابت کرد. در اين حال گفتم:] به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا(ص) [سپس سر را به سوی آسمان بلند و با خداوند نجوا کردم:] خدايا! تو می‌دانی که اين مردم کسی را به قتل می‌رسانند که امروز بر روی زمين فرزند دختر پيامبری جز او نيست. ♦  [با اندکی توقف، سيل تيرها و انبوه نيزه‌ها بود که سوی من روانه شد و تمام بدنم مملو از چوبه‌های تير شد. در اين حال، فردی با نيزه چنان ضربه‌ای بر پهلویم وارد کرد که از اسب بر زمين افتادم، و سمت راست صورتم با شدّت به زمین اصابت کرد ♦  [در این هنگام جمعی از لشکر کوفه به‌سوی خيمه‌ها حمله‌ور شدند. در آن حال که توان ایستادن بر روی پاها را نداشتم فریاد برآوردم:] وای بر شما شيعيان و پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و اگر از معاد و روز قيامت نمی‌ترسيد، لااقل در دنيای خود آزاده باشيد. به حسب و نسب خود بازگرديد. [شمر گفت: چه می‌گويی فرزند فاطمه؟ پاسخ دادم:] می‌گويم: من با شما می‌جنگم و شما هم با من. زن‌ها گناه و تقصيری ندارند. پس اين متجاوزان و نادانان و گمراهان خود را از رفتن به سوی خيمه‌ها منع کنيد و تا من زنده‌ام از تعرّض به حرم من بازداريد. [شمر در پاسخ گفت: پسر فاطمه! پيشنهادت را می‌پذيريم و اين حق را به تو می‌دهيم. آن‌گاه به سربازانش دستور داد: از تعرّض به خيمه‌ها خودداری کنيد. به سراغ خود وی برويد و کار او را تمام کنيد.] @hosein_darabi