مواقعی که برای ۲۰ نفر به اندازه ی۳ نفر غذا می آمد، گاهی چراغ را خاموش می کردند که: «ابوالفضلی هر کس گرسنه تر است بیاید جلو و غذا بخورد»
وقتی چراغ روشن می شد، سفره بود و غذای دست نخورده...
#رزمندگان
#شهدا
#دفاع_مقدس🌹
┄┅═══✿🍃🌹✿═══┅┄
🕊کانال #شهید_حسین_معزغلامی ↯
@hosein_moezgholami❤️
•✨⃟⸾♥️⇜
💕 #سلطان_قلبها
▫️علاقه بین آقا مهدى و نیروهایش دو طرفه بود. هر چقدر که آقا مهدى جانش بود و نيروهايش، بچه ها هم جانشان را برای آقا مهدى می دادند.
یکی از بچه ها می گفت: من این قدر آقا مهدى رو دوست دارم که حتی نمی تونم با حضور او مرتکب گناه بشم....
▫️....هر وقت احساس می کنم که مى خوام یه گناهی انجام بدم، یواشکی میرم از گوشه چادر یه نگاهی به آقا مهدى می کنم، یا اینکه به یه بهانه ای میرم و باهاش حرف می زنم و اين جوری از فکر گناه بیرون میآم....
📚 ازكتاب: "نمی توانست زنده بماند" ص۳۷
#شهید_مهدی_باکری
#لشکر_عاشورا
🌴 دوران #دفاع_مقدس
:
┄┅═══✿🍃🌹✿═══┅┄
🕊کانال #شهید_حسین_معزغلامی ↯
@hosein_moezgholami❤️
•✨⃟⸾♥️⇜
سید مهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید چشمهایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسهاش را روی پیشانیام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کمرنگ میشد. در خلسه سنگینی فرو رفتم. نفهمیدم چقدر در آن حالت بودم که سرفهای پرخون خیزاند و خواباندم. دوباره به جان دادن افتادم. روی زمین پا میکشیدم. با هر حرکت, چالهای که زیر پایم درست شده بود گودتر میشد. نمیدانم چند جان داشتم که خلاص نشدم. از هوش میرفتم و به هوش میآمدم. دوباره به التماس افتادم:
- خدایا غلط کردم گناه کردم!
🟥 مربعهایقرمز 🟥
- خاطرات شفاهی حاجحسینیکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس ، به قلمِ خانم زینب عرفانیان -
هم قلم دلنشینه ، هم داستان . در نتیجه به شدت پیشنهاد میشه ..
#معرفی_کتاب☕️
#دفاع_مقدس