#داستان_کوتاه
باغبانی چنان عاشقانه درختان ، گیاهان و بوته های کوچک بوستانش را دوست می داشت که حتی شاخ و برگ های خشکیده و پوسیده را دور نمی ریخت و همه را در باغ جمع آوری می کرد. کم کم تمام فضای باغ کوچکش پر شد از شاخ و برگهای پوسیده و بوستان زیبا در ظاهر، به انباری از زباله بدل شد به راستی بسیاری از ما همچون آن باغبان نیستیم؟! پی در پی کوهی از نگرانی، ناراحتی، شکست، سرخوردگی، ترس و نا امیدی هایی را تلنبار می کنیم که بهتر است دور ریخته و فراموش شوند تا باغ زیبای زندگی مان به زمینی بایر بدل نشود.
@sabkzendegia
#داستان_کوتاه
#خوشبختی
به دانشمندی گفتند خوشبختی چیست؟
گفت حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است.
⚠️هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه، جواب بزرگتر میشه.
حالا فرض کنید توقع به صفر نزدیک شود، خوشبختی می رود به سمت بینهایت.
شرط خوشبختی این است که توقعات را پایین بیاوریم.
@sabkzendegia
✍#قضاوت
#داستان_کوتاه
🔖 پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود. اماوقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد. و چون دستهی عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت.
🔸دیگران فکر کردند که چون او پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را برعکس بر زمین نهاده.
🔸به همین خاطر با حالتی که خالی از تمسخر نبود😓 به وی گفتند: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
💎پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است؛ میخواهم فرش خانهتان خاکی نشود...
⚡️زود #قضاوت نکنیم🙏 🌷⚡️
🌱@hoseiniyaminkamal🌱
▫️
❕ #روانشناســی
📚 #داستـــان_کوتاه
🌓 #شبتـــون_بخیـــر
✍ مردی متوجّه شد که گوش همسرش شنواییاش کم شده. ولی نمیدونست این موضوع رو چطوری باهاش در میون بذاره. به همین دلیل، نزد دکتر خانوادگیشون رفت و مشکل رو با اون درمیون گذاشت.
💭 دکتر گفت: برای اینکه بتونی دقیقتر به من بگی که میزان ناشنوایی همسرت چقدره، آزمایش سادهای وجود داره، انجام بده و جوابش رو به من بگو؛ در فاصلهٔ ۴ متری همسرت بایست و با صدای معمولی مطلبی رو بهش بگو. اگه نشنید، همین کار رو در فاصلهٔ ۳ متری تکرار کن. بعد در فاصلهٔ ۲متری، و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بده.
💭 اون شب همسرِ مرد توی آشپزخونه سرگرم تهیهٔ شام بود و خودِ مرد توی اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الآن فاصلهٔ ما حدود ۴ متره. بذار امتحان کنم، و سؤالش رو مطرح کرد، جوابی نشنید؛ بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخونه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سؤالش رو تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: «شام چی داریم؟» و این بار همسرش گفت: «عزیزم برای چهارمین بار میگم...»😎
🔰 گاهی هم بد نیست، که نگاهی به درون خودمون بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور میکنیم در دیگران وجود داره، در وجود خودمون باشه.
⏩@hoseiniyaminkamal