تب و تابی که در حیرت فروشم، «مُفت مژگانش!»
گرانسنگ است هر زخمی که دید آئینه، ارزانش
من از «شرم غلاف» و «لاف شرم»، آشفته می مانم
که پشت و روی تیغش را ببوسم جای دستانش!
ضریحش گر نگیرد دستِ نومیدم، نمیدانم
کدام امّید خواهد داد دستم را به دامانش...!؟
مزارش را شریف آیا به ظنِّ خود نمیخوانند!؟
ببین که تا کجاها پر کشیدند اهلِ افغانش
به قیل و قالی از پائین به بالا میرود نرخی...
شود فرّاش قبر حضرت سلمان، سُلیمانش!
تعارف گر کند چشمش به دمنوشِ غزل، ای دل!
سرم را بشکن و چون توبه نشکن نرخ فنجانش
به «ارث» و «مالکیّت» شبهه میشد گر نمیچرخید
کلید خانهی الله در دستِ نیاکانش!
موذنزاده در فردوس از قلبِ سلیم خود
کند تعلیمِ موسیقی به لالان و بلالانش
عمویی شیرکُش دارد... اُحُد گردد فدای او!
برادرزادهای دارد... که اهل کوفه، قربانش!
کمی از رحمتش بیرون زده از چاکِ عقلِ ما
و گرنه در تبِ محشر، پناهندهست شیطانش
گدای سرچراغیهای بازار نجف گشتم
کشیدم منّت سود از ترازوهای میزانش
به پابوسِ نجف، خورشید اگر هر روز میآید
سرِ صبحی، اجازه گیرد از «شاهِ خراسانش»
«علی» فرقی ندارد با «علی»! «آئینه»، «آئینه» ست!
نجف، مشهد شود در حیرتِ آئینه گردانش
به هنگام ورودش، آمده با اشک، باورکن!
هر آن زائر که دیدی ساعت برگشت، خندانش
سپرده کولهبار حاجتش را دستِ شاه و بعد
سبکبارانه بر میگردد امشب سمتِ اُستانش...
چقدر ایرانیان مانوس با سلطان خود هستند...!
خدا از ما نگیرد...! چون که ایران است و سلطانش...!
#احمد_بابایی
@hoseiniye_ye_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کنم با فراغ دلبر خویش
این غمِ ناتمام را چه کنم؟
عمر من پا گذاشت در پیری
گر نبینم امام را، چه کنم؟
چند قرن است عشق دنبالِ
سیصد و سیزده نفر گردد
آی مردم، دعا کنیم امشب
صاحب ذوالفقار برگردد
غرق دلشورهایم و حق داریم
ای دو عالم فدای هیبت تو
غرق دلشورهایم و میترسیم
شیعه عادت کند به غیبت تو
#احمد_بابایی
#امام_زمان ❣
@hoseiniye_ye_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه تنهاست...! غزه مظلوم است!
فرق نامرد و مرد، معلوم است
سرِ ما رفته روی نی، مردم!
بیکفن مانده غزه، ای مردم!
شب خون، روز امتحان، غزه!
زخم حلقوم کودکان، غزه!
بغض، راه گلوی ما بسته است
آب را شمر روی ما بسته است
بسته بال و شکسته پر، غزه...
کودکان تشنهاند در غزه...
برگ ریزان به باغ میبینم
داغها روی داغ میبینم
بین آتش، عروسکی مانده است
زیر آوار، کودکی مانده است
دیدهام طفل بیسری اینجا
خشک شد شیر مادری اینجا
هان نگو غزه! کربلا این است
قتل عام فرشتهها این است
شب غزه، بُروز عاشوراست
مردم! امروز، روز عاشوراست
خاک را غرق خون غزه ببین
کربلا را درون غزه ببین
حق و باطل به هم فراز شده
پای صهیون به خیمه باز شده
کربلا جاری است ای مردم
روضه تکراری است ای مردم
#احمد_بابایی
#غزه
@hoseiniye_ye_del
🇵🇸 حسینیهٔ دل
وسط کشف کودکانهی من
موج زنجیرها تلاطم کرد
خیمه آتش گرفت عصر دهم
کفش من راه خانه را گم کرد
پابرهنه به خانه برگشتم
خواهرم پاک کرد اشکم را
داد قولی که کفش نو بخریم
خواهرم گفت: او کریم است و
زیر دِین کسی نمانده کریم
کربلا میروی به زودیها
شب میلاد، کربلا بودیم
یک خیابان، ستارهباران بود
خواهرم چون کبوتران حرم
سرِ خوان کریم، مهمان بود
کربلا را ندید خواهر من
یک خیابان، مسیر خوشبختی
بزم دیدار نوکر و ارباب
یک خیابان، تلاقی دو حرم
یک طرف، مهر، یک طرف، مهتاب
هرطرف رو کنی خدا پیداست
یک طرف مهر بود و قهر فرات
یک طرف ماه بود با مشکش
دست بر سینه، زائری آرام
عکس سلفی گرفت با اشکش
شب میلاد و گریه!؟ عاشق بود!
به سپید و سیاه، خرده مگیر
اهل اشک از قبیلهی ابرند
خادمان تو هر چقدر صبور
زائران، همچو رعد بیصبرند
زائران، بیبهانه میگریند
این عجب نیست زائران حسین
با دل شاد گریه میکردند
پدر و جدّ و مادرش چون ما
شب میلاد گریه میکردند
گریهدار است «نام» او حتی!
چمدانم پر از شکایت بود
گِلهها داشتم ولی حالا
همه ی شعرهام یادم رفت!
آه... ای یار خوش قد و بالا
شاعرت را به قتلگاه بکش
پیرمرد از عشایر کوفه
دید در کنج میکده مستم
«اِشربِالمای، ها هَلابیکُم»
داد لیوان آب در دستم
یاد طفل رباب افتادم
بین دو رود، زندگی، جاریست
در تلاقی ماه با خورشید
نوعروسی عفیف، لب وا کرد
«بله» تا گفت عطر سیب وزید
کِل کشیدند ایل امِّ وهب
در دفاع از حرم، به میدان رفت
گفت: امروز جای ماندن نیست
عاقد، انگار روضهخوان شده بود
رفت داماد و نوعروس گریست!
باغ گل گشت خیمهی قاسم...
ارمنی بود و دومین سفرش
گنبد ماه را نشان میداد
دم بابالحسن هیاهو بود
او که قنداقه را تکان میداد
همسرش چند سال نازا بود
عشق را با فُلوس می سنجد!
عقل، سرگرم فقر و صرّافیست
جای سوغات، وقت برگشتن
یک بغل از ضریح او کافی ست
هرگز از کربلا کفن نخرید!
این خیابان که قلب تاریخ است
قبلهی آخرالزمانیهاست
یکی از پشت سر، صدایم کرد
لهجهاش مثل آسمانیهاست
«حججی» بود با همان لبخند
زُل زد و شربتی تعارف کرد
در گلو ردّ بغض شیرینی
ناگهان ساعت حرم میخواند
غزلی با صدای «آوینی»
«تو مپندار کربلا شهریست...»
بسکه مشتاق مَصرعت بودم
مِصرعی هیئتی، به شعر وزید
«همه جا کربلاست» تا محشر
کوریِ چشم ابنِ سعد و یزید
خبری از سنان و خولی نیست
یک خیابان که خلق میبینند
شهدا را کنار پیر خمین
پرچم سرخ میزند فریاد
رحمةالله واسعهاست حسین
«کوثری» باز روضه میخوانَد
کربلا خاک نیست ای مردم!
بلکه جغرافیای تاریخ است
گودیِ قتلگاه، در باطن
روضهی یثرب و در و میخ است
فاطمه روی خاک افتاده...
زائران تو بعد عصر دهم
همه در قتلگاه افتادند
نسل در نسل، سمت کرب و بلا
پابرهنه به راه افتادند
راستی! از رقیّهات چه خبر!؟
چشم تا کار میکند اینجا
روضهی فاش، بر زمین مانده
دلم از روضه بر نمیگردد
همچو پایی که روی مین مانده
باز شد راه کربلا با «خون»...
یادم آمد که دور او پُر بود
از هیاهوی قوم تکفیری!
چقدَر روضه، غیر تکراریست!
باز هم یک گریز تصویری:
ازدحام است دور ششگوشه...
سینهاش پارهپاره، چون کندوست
شوکران را عسل گرفته حسین
گفتم اصغر کجاست؟ رندی گفت:
کودکش را بغل گرفته حسین
از سرِ اصغرش سوال مکن!
شب میلاد، کربلا غوغاست
هرکه در کربلاست خوشبخت است
کودکان، پابرهنه، دور حرم
میدوند و خیالشان تخت است
که یکی هست خواهری بکند
«کربلا» زینبیّهی زهراست!
چشمهایم به خیمهگاه افتاد
رفت از کربلا به «کوفه» ، دلم
کاروان، دست بسته، راه افتاد
«دَخَلَتْ زَینَبٌ عَلَی ابْنِ زِیادْ»
شب میلاد یا که عصر دهم،
صبح صادق، غروب گودال است
شعر من «تلّ زینبیّه» شده
دل من بسکه رو به گودال است
دست و پا میزنی هنوز، حسین!
در قنوتش سکوت کرده اگر
غزلی سر بریده میخوانَد
جای اذن دخول، شاعر تو
ایستاده، قصیده میخواند!
شاعرت را ببخش... دیوانه ست!
#احمد_بابایی
#اربعین🏴
@hoseiniye_ye_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کنم با فراغ دلبر خویش
این غمِ ناتمام را چه کنم؟
عمر من پا گذاشت در پیری
گر نبینم امام را، چه کنم؟
چند قرن است عشق دنبالِ
سیصد و سیزده نفر گردد
آی مردم، دعا کنیم امشب
صاحب ذوالفقار برگردد
غرق دلشورهایم و حق داریم
ای دو عالم فدای هیبت تو
غرق دلشورهایم و میترسیم
شیعه عادت کند به غیبت تو
#احمد_بابایی
#حضرت_مهدی❣
@hoseiniye_ye_del