#امام_باقر_شهادت🏴
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت..
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
#سیدپوریا_هاشمی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت 🏴
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت
داری از درد چه بدحال به خود می پیچی
مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی
چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی
چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی
زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده
خنده ی حرمله را در نظرت آورده
خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید
عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید
زهر نه، گریه ی بسیار تو را خواهد کشت
روضه ی دست علمدار تو را خواهد کشت
سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری
با رقیه دل تان سوخته چندین باری
مو به مو، طعنه ی اغیار به یادت مانده
ازدحام سر بازار به یادت مانده
دل پر خون تو، از غصه لبالب می شد
چادری در ملأعام معذب می شد
#وحید_قاسمی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت 🏴
عمریست گرچه پای علم گریه کرده ایم
ما را ببخش بهر تو کم گریه کرده ایم
آقا چراغ روضه به لطف تو روشن است
از لطف توست گر همه دم گریه کرده ایم
ما پا به پات کرب و بلا را گریستیم
ما با تو یاد آن همه غم گریه کرده ایم
چشمت به آب خورد جوان دید گریه کرد
ما نیز یاد قامت خم گریه کرده ایم
یاد تنی که موقع تشییع سر نداشت
با اشک های اهل حرم گریه کرده ایم
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
از ظلم و جور اهل ستم گریه کرده ایم
فکر توایم فکر بقیع و غریبی ات
باب الرضا قدم به قدم گریه کرده ایم
#محمود_یوسفی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت🏴
ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
کربلا بود برای تو منایی دیکر
کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر
در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر
غربتت را نسرودم من شاعر آری
راستی تو چقدر شاعر و ذاکر داری؟!
شده آزرده تو را از عمل ما ، خاطر
بی سبب نیست اگر شد حرمت بی زائر
از حدیث تو نگفتیم ولو در ظاهر
گرچه محتاج ترینیم به قال الباقر
همه ی سال پی یک شب تقویم توایم
ما فقط مرثیه خوان شب ترحیم توایم
دست بر دامن مهرت نرساندیم چرا
گاهگاهی که رسیدیم ، نماندیم چرا
پایمان را به بقیعت نکشاندیم چرا
باقرالعلم ! ز علم تو نخواندیم چرا
بگذر از ما که برای تو موثر نشدیم
نه که بی صحن و رواقی تو ، مسافر نشدیم
کودکی های تو در اوج مصیبت طی شد
کودکی های تو همراه شهادت طی شد
پای آن خیمه که می رفت به غارت طی شد
زیر شلاق ستم وقت اسارت طی شد
طی شده کودکیت گوشه بین الحرمین
گه در آغوش پدر گاه در آغوش حسین
کربلا جلوه غم بود برایت مادام
کربلا کشت تو را ، کشت تو را بدتر شام
کربلا بود و حسین و تو و سجاد ، تمام
کربلا بود و امام بن امام بن امام
من تو را یک تنه یک کرببلا می بینم
من تو را در همه مرثیه ها می بینم
داغ بی آبی و فقدان عمو را تو بگو
روضهخوان باش خودت ، روضه او را تو بگو
پرده بردار ، بیا راز مگو را تو بگو
بوسه ی تیغ به رگهای گلو را تو بگو
تو بنا بود بمانی به امامت برسی
روضه خوان باشی و هر شب به شهادت برسی
#محسن_ناصحی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت 🏴
تو را غرق محن کردند اما..
غریبت در وطن کردند اما...
غریبانه تو جان دادی، ولیکن
تو را غسل و کفن کردند اما...
#سیدمجتبی_شجاع
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت🏴
اي خيمۀ عشق از تو بر پا مانده
اي از تو دهان علم هم وا مانده
از آتش اشكهايتان معلوم است
در كرب و بلا كودكي ات جا مانده
#عباس_احمدی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت 🏴
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
#حسن_اسحاقی
@hoseiniye_ye_del
#امام_باقر_شهادت🏴
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم
به یُمن گریه ی شب تا به صبح بیدارم
به آب مینگرم روضه میشود تکرار
به یاد العطش روزهای دشوارم
هنوز لحظه ی گودال خاطرم مانده
هنوز فکر حسینم ، هنوز می بارم
هنوز قابل لمس است جای دست سنان
به تازیانه ی خود داده بسکه آزارم
تمام کودکی ام با رقیه یکجا سوخت
هنوز هم که هنوز است من عزادارم
اگر که زنده ام امروز ، جان خود را من
به عمه جان کتک خورده ام بدهکارم
نرفته از نظرم عمه ام زمین میخورد
نرفته از نظرم گریه های بسیارم
هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا
من این سیاهه ی غم را چگونه بشمارم
تنم میانه ی بازار برده ها لرزید
بلا کشیده ی شام سیاه بازارم
#علیرضا_وفایی_خیال
@hoseiniye_ye_del