eitaa logo
حسینیھ‌ آنلاین
621 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
[بسم‌الله] مرجع مداحی و نوحه و استوری های ناب مذهبی - ما و فراق ِحرم ؟ عجب زجری . - اینجا ؟ محل ِزندگی ِیک‌ مشت عاشق که دوری از کربلا، براشون طاقت فرساست . ان‌شاءالله‌وعدھ‌ٔ همه‌کربلای‌معلا🕌♥ لینک ِ ناشناسمون🌿↯ https://daigo.ir/secret/51396013698
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نوحه آنلاین
تمنّای حسینتمنّای حسین_۲۰۲۳_۱۲_۲۱_۱۷_۰۰_۲۷_۸۹۸.mp3
زمان: حجم: 9.09M
تمنای حسین…♥️ _ ؛ کتاب حافظم را باز،واکردم چه فالی شد "الا یا ایهاالساقی،ادرکاساً ..." شب یلدا تمام‌آرزوهایم‌ گره‌خورده‌به‌شش‌گوشه شب‌یلدا‌حرم‌بودن، حرم‌بودن‌شب‌یلدا🕌 | حاج‌محمود آرامش‌دلهاتون : nohe_onlin
هدایت شده از نوحه آنلاین
@Aminikhaah1_2466906135.mp3
زمان: حجم: 12.95M
شب یلدا 🍉 حجت‌الاسلام آرامش‌دلهاتون : nohe_onlin
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ رسانه زرد چیست؟ 🔻 که اشکهای مثلا احساسی و دور از شان یک را برجسته می‌کند و آنرا بزک می‌کند، اما حرکت زشت و دور از شان همان شخص را می‌کند...
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگردیم بہ شب یلدای سال گذشتہ🥲💔:))))
• انار، هندوانه ‌!؟ خیر، شب یلدا فقط چایی روضه می چسبد【☕️】 💔
دیشب حالم خوب نبود و ساعت ۲۲ رفتم درمانگاه؛ موقع رفتن پیش خودم فکر میکردم الان دیگه خلوته و دکتر رفتنم زیاد طول نمیکشه ولی وقتی وارد درمانگاه شدم خیلی تعجب کردم، اینهمه بیمار تو این ساعت شب اینجا چیکار میکنند؟!! القصه؛ ایستاده بودم تا نوبتم بشه. صدای یه دختر کوچولوی خوش زبونِ سه ساله نظرمو جلب کرد. بشدت سرماخورده بود و تب شدید داشت و دکتر براش آمپول نوشته بود و تو نوبت تزریق آمپول بودند. دختر کنار مادرش روی صندلی نشسته بود و با حالت التماسی به مادرش می‌گفت؛ مامان خواهش میکنم نذار منو آمپول بزنند. باشه؟! مامان من میترسم. مامان قول بده که منو برای آمپول زدن نمیبری مامان خواهش میکنم مامان بیابریم خونه مامان بیا از اینجا بریم و... وقتی هم که نوبتشون شد؛ پدرش اومد بغلش کرد و برد روی تخت تزریقات و اومد بیرون و تو راهرو ایستاد و از قرار معلوم مادرش کنارش بود. از اینجا ببعد دیگه گریهٔ التماسی نبود بلکه فقط جیغ و شیون بود. میگفت باباجون من میترسم بابایی بیا منو از اینجا ببر و دیگه صدای حرف زدن بچه قطع شد و انگاری کسی خرخره بچه رو گرفته باشه و فقط صدای خرخره می‌اومد. اکثر افراد حاضر ناراحت شده بودند به حالت اعتراض، رفتند پشت در اتاق تزریقات و میگفتند؛ کشتی بچه رو ؛ الان سوزن میشکنه و... بالاخره بعد ۱۵دقیقه؛ دختر سه ساله که نفسش بند اومده بود؛ در آغوش مادر از اتاق تزریقات اومدند بیرون و حاضرین در صحنه؛ یه نفس راحتی کشیدند. حالا نوبت من شده بود. خداجون من از جهنم میترسم؛ قول بده منو جهنم نمیبری؟! خدا جون خواهش می‌کنم از سر تقصیراتم بگذر خداجون من خیلی میترسم خداجون خواهش میکنم منو ببخش خدایا، من از جهنم سوزانت میترسم.😭
- تک‌ و تنها میریم‌ پیش‌ خــدا فقط خودمون و اعمـــــالمون ؟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان شاءالله وعده همه کربلای معلی اجرتون با ساقی دشت کربلا