.
🕌#ناگفتههاییازانتقال
🕌#ضریحامامحسینعازقمتاکربلا
▫️#قسمت_اول
انتقال ضریح امام حسین(ع) از قم تا کربلای معلی با اتفاقات عجیب، تکاندهنده، زیبا، شیرین و به یاد ماندنی همراه بود؛ از معلولی که به واسطه ضریح شفا گرفت تا کبوتر عاشقی که از ضریح دل نکند و زائر کربلا شد.
در تاریخ بینظیر بود، در طی 21 روز انتقال ضریح، هفت میلیون نفر در طول هزار کیلومتر به استقبال بیایند و کاروان انتقال ضریح به کربلا را با اشتیاق، مشایعت کنند
مدیر هیئت امنای ساخت ضریح امام حسین(ع) و حرم امامین عسکرین (علیهما السلام) اظهار داشت: هدف اولیه ما ساخت ضریح بود، اما در ادامه مسیر متوجه شدیم که باید به این وسیله، فرهنگ عاشورایی را ترویج کنیم. ما فیلمهایی داریم که امکان انتشار آن وجود ندارد. چه بسیار خانمهایی بودند که در طول مسیر، حجاب و پوشش مناسبی نداشتند اما با مشایعت کاروان حمل ضریح، متحول می شدند و حجابشان را درست میکردند. بعید میدانم در تاریخ دیگر چنین تجربهای اتفاق بیفتد.
مدیر هیئت امنای ساخت ضریح امام حسین(ع) و حرم امامین عسکرین (علیهما السلام) تصریح کرد: مراجع تقلید و دفتر آیت الله سیستانی تاکید داشتند ضریح را به خاطر مسائل امنیتی با هواپیما و به صورت پنهانی منتقل کنیم اما ما بر اساس فرمایشات رهبری، طوری برنامه ریزی کردیم که این ضریح به صورت عمومی و از میان مردم کشورمان به سوی کربلا راهی شد.
آن مسئول محترم ضمن اشاره به برخی فضاسازیهای رسانهای در زمان انتقال ضریح درباره این که چرا ضریحی که هنوز به کربلا نرسیده را مقدس میشماریم، گفت: هر چیزی که منسوب به حضرت امام حسین(ع) باشد، مقدس میشود. وقتی برای خرید دو تُن نقره به خزانه بانک مرکزی رفتیم، فکر هم نمیکردیم که ما را به این خزانه راه بدهند. وقتی داخل شدیم و نقرههای مورد نظر را تحویل گرفتیم و گفتیم که این نقرهها قرار است در ضریح امام حسین علیه السلام استفاده شود، کارکنان و مأمورانی که در خزانه بودند، روی این نقرهها افتادند و حال معنوی خوبی شکل گرفت. در حالی که قبل از آن، آن نقرهها هم مثل بقیه طلاها و نقره ها در گوشهای افتاده بودند. نام امام حسین علیه السلام به این نقرهها عزت داد.
چگونه میشود ساعتها ایستادن مردم شوشتر زیر باران شدید برای رسیدن ضریح را در فیلم و متن، نمایش داد؟
مرد تعمیرکاری، که مغازه مکانیکی اش همان جا بود با تعجب بیرون آمد و مات مات کمی ضریح را نگاه کرد و وقتی فهمید ماجرا چیست، دوید توی خیابان. صورتش را شش تیغه کرده بود و تمام لباس هایش روغنی بود. خواست دست هایش را بگذارد روی شیشه های جلوی ضریح که خودش هم متوجه سیاهی و روغن روی دست هایش شد. دست هایش را پشت کمرش برد و صورت خیسش را گذاشت روی شیشه. آن طرف تر، دو آشپز از رستوران کنار خیابان بیرون آمده بودند، با لباس های سفید کار و یکی شان فرصت نکرده بود کلاهش را هم بردارد. کم کم مردم جمع می شوند. تعمیرکار برای این که مردم به لباس هایش برخورد نکنند و روغنی نشوند، عقب تر ایستاده بود. حال خوبی پیدا کرده بود. روزیِ تعمیرکار از خیلی ها مثل من بیشتر بود آن روز.
#پایانقسمتاول
#اینروایتِشیرینادامهدارد🕌🌿