کاریکاتور اثر استاد میثم جعفر خانی
هنرمند اراکی
#کاریکاتور #هنر #ایران
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔷پشتیبانی جنگ ادامه دارد...
شب قبل ضایحه بیروت را بمباران کرده بودند و وضعیت لبنان حسابی بهم ریخته بود. از سید حسن نصرالله خبری نبود و همه نگران بودیم. روز بعد مقام معظم رهبری پیامی درمورد لبنان دادند. پیامی که بند انتهاییاش همهی ما را به تکاپو انداخت.
«حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند؛ مسجدالاقصیٰ را برگردانند.»
این پیام یعنی صادر شدن حکم جهاد از امام به امت! کمی بعد خبر شهادت سید حسن نصرالله به شکل رسمی منتشر شد.
🔸با همهی ناراحتی و خشمی که از رژیم صهیونسیتی در دلمان خانه کرده بود حالا فرمان را باید جدی تر پیگیری می کردیم.در دفتر حسینیه هنر جلسهای تشکیل دادیم تا ببینیم چه کاری باید کرد.
🔸بارها خاطرات اوایل انقلاب و دوران دفاع مقدس را با سوژه هایمان مرور کرده بودیم. شنیده بودیم که چطور هر کسی با هر توانی که آن روزها داشت برای دفاع از اسلام تلاش کرده بود.
🔸کارها را زود سامان دادیم و فراخوان دریافت کمک های نقدی را بازنشر کردیم. سیل پیامک واریزها خیلی زود سرازیر شد. طی دو روز ۶۰ میلیون پول نقد جمع شد و حتی خانمی طلاهایش را اهدا کرد. حلقه نامزدی که حتما خاطراتی را پشت سر گذاشته بود.
به قولی دوستی که میزان کمک مهم نیست، مهم آن تحول روحی که با حکم جهاد ایجاد میشود و آن حس پیوستگی با جبهه مقاومت است که میتواند امت را امت کند ان شاءالله.
#لبنان #ایران #مقاومت
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
قیام کنید!
ساعت ۵ عصر بود. وسط دورهمی که با دوستانم داشتیم زنگ گوشیام به صدا درآمد. همسرم پشت خط بود. تند تند صحبت میکرد:
ـ خانوم! اگر میتونی سریع آماده باش تا بریم.
ـ کجا؟!
ـ بریم تهران برای نماز جمعه فردا
ـ پس چرا دیروز که بهت گفتم قبول نکردی؟
ـ آخه برنامهام جور نبود؛ اما حالا دیگه میتونم بیام فقط زودتر حاضر شو.
گوشی را که قطع کردم، یک لحظه درون خودم رفتم و یاد زیارت اربعین افتادم که بعضیها قصد زیارت نداشتند؛ اما با یک تصمیم ناگهانی به خیل زوار پیوستند.
سریع از بقیه خداحافظی کردم و خودم را رساندم خانه. شتابزده کمی وسلیه برداشتم و آماده شدم منتظر همسرم نشستم. همهاش با خودم فکر میکردم که تا همین چند دقیقه پیش به یکِ یک دوستانی که راهی تهران بودند غبطه میخوردم؛ اما حالا خودم هم در حال راهیشدن بودم. تا همسرم از راه برسد، یک ساعتی گذشت. به محض اینکه رسید، سریع از پلهها آمدم پایین و سوار ماشین شدم. ساعت ۱۰ شب به تهران رسیدیم. شب را، طبق هماهنگیها، در خانۀ خواهرم ماندیم. ساعت ۹ صبح خودمان را به اتوبوس های بیآرتی رساندیم. نیم ساعت معطل شدیم تا ماشین قدری پر شد و بالاخره راه افتادیم طرف مصلی. در بین راه هم مردم یکی یکی خودشان را به ماشین میرساندند تا به میعادگاه برسند. تصویر دختر بچههایی که با لبهای خندان و شعف خاصی سوار بیآرتی میشدند، برایم بسیار شیرین بود. در این بین مادرهایی هم بودند که یا بچه به بغلشان بود و یا دست در دست فرزندشان داشتند و پا به داخل اتوبوس میگذاشتند.
قسمت دوم
طولی نکشید که صندلیهای ماشین پر از مسافرانی شد که حکم رزمنده را داشتند. در بین راه، مدام استرس داشتم که نکند بخاطر شلوغی و حضور پرشور مردم، در خیابان بمانیم. خدا خدا میکردم که مصلی پر نشود و بتوانیم برویم داخل. زودتر از حد تصورم رسیدیم و بالاخره پا به محوطه گذاشتیم. از همسرم جدا شدم و بدو بدو خودم را به گشتیها رساندم. صف طولانی خانمها و انتظار برای گشتنشان امیدم را قطع کرد و با خودم گفتم با این وضعیت حتماً ظرفیت حیاط تکمیل میشه و جا به ما نمیرسه! جمعیت آنقدر زیاد بود که هر چند دقیقه یک قدم به سمت جلو بر میداشتیم. باید تلخیِ معطلی را یک جوری میگذراندیم؛ برای همین بعضی خانمها شعار میدادند و بقیه هم با آنها همراهی میکردند: «اسرائیل فکر نکنی ما زنیم تو دهنت میزنیم» «یا حجت بن الحسن، ریشۀ صهیون بکن» «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» و... . در همان حال، وقتی به پشت سرم نگاه میکردم میدیدم گروه گروه خانمها دارند به سیل جمعیت اضافه میشوند. ساعت ۱۰:۳۰ بالاخره به خادمین مصلی رسیدم و بعد از گشت گیت بازرسی، پا به داخل حیاط مصلی گذاشتم. به محض ورود، شکوه جمعیتی را دیدم که زیبایی دو چندانی به فضای مصلی بخشیده بودند. دیگر از جنب و جوش افتاده و یک جا قرار گرفتم. لحظات را به انتظار نشستم تا با شنیدن صدایی در لحظۀ ورود به احترام قیام کنم.
✒️ فرهوده جوخواست
#مصلی_تهران #رهبر
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak