❇️ «فراخوان پشتیبانان جبهه دفاع مقدس»
🟡 کسانی که کار پشتیبانی انجام داده اند و خاطرهای از آن زمان دارند، به آیدی زیر در پیامرسان ایتا پیام دهند.
@beheshtimoghadas
#فراخوان_پشتیبانی_جنگ #دفاع_مقدس
@hoseiniyehonar_arak
✅ *ماجرا*
*کارگاه فیلمنامهنویسی پژوهشپایه*
ویژه فعالان و پژوهشگران دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در سراسر کشور
🔹پیشدوره: آذر و دی ۱۴۰۳ (شش جلسه مجازی)
🔹مرحله اول (ایده تا طرح): بهمن و اسفند ۱۴۰۳ (مجازی و حضوری در قالب اردوی متمرکز)
🔹مرحله دوم (طرح تا فیلمنامه): بهار ۱۴۰۴ (حضوری در قالب اردوی متمرکز)
🔺ثبتنام: تا ۳۰ آبان
▫️دوره، یک کارگاه عملی بوده و صرفا آموزش نیست. لذا هرچند جلسات مجازی یک بار در هفته خواهد بود، پیگیری دوره مستلزم فعالیت خارج از جلسات نیز هست.
▫️ثبتنام محدود و منوط به احراز برخی پیشزمینهها خواهد بود.
▫️طرحهای نگارشیافته در کارگاه، پس از تایید شورای ارزیابی مدرسه فیلمنامهنویسی راه، خریداری خواهد شد.
🔺ثبتنام: B2n.ir/f37191
▫️اطلاعات بیشتر: ۰۹۱۵۳۰۵۱۵۲۸
#کارگاه_فیلمنامه_نویسی
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دبستان دخترانه ساجده
🔸روز دانشآموز در اینجا همه خوشحالاند ولی یک احساس مشترک دارند؛ همدردی با کودکان مظلوم لبنان و فلسطین.
#روز_دانش_آموز #ایران #فلسطین
#مدرسه
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
📚فروش کتاب در دبستان ساجده
🔸شیدا کلاس چهارمی بود، مدام دور و بر میز کتابها چرخ میزد و یکی یکی کتابها را ورق میزد.
گفت: "من کتاب خیلی قشنگ و خیلی گرون میخوام. آخه میخوام جلدش خیلی محکم باشه که پاره نشه". در نهایت که نتوانست به یک انتخاب برسد، پرسید:
-خانم! کتابی که مناسب فقیر فقرا باشه چی خوبه؟
-عزیزم برای چه سنی میخوای؟ چه موضوعی باشه؟
-برای اون سن هایی که میان تو خیابون و شیشه ماشینارو پاک میکنن، واسه اونها میخوام.
آخه بابام آرایشگاه مردونه داره و میخواد اون بچهها رو هم ببره و موهاشونو کوتاه کنه.
منم میخوام یه چندتا کتاب کادو پیچ کنم بدم بهشون.
🔸چند نمونه کتاب معرفی کردم و وقتی دیدم تصمیمش قطعی نیست، پیشنهاد دادم تا با مادرش مشورت کند و اگر موافقت شد برای خرید کتاب به مربی پرورشی مدرسه مراجعه و کتاب را تهیه کند.
🔺دخترک وروجک همراهش پولی نداشت ولی از اینکه خوش فکر بود و دلش پیش بچههای کار، لبهای ما را به خنده و تحسینش واداشت.
#کتاب #مدرسه #میز_کتاب
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔸مهمان خانۀ برادرشوهر بودیم. آقای خانه با کمک همسرش درحال چیدن سفره بود. هنوز خیلی از ظرفها و غذاها باقی مانده بود تا سر سفره گذاشته شوند.
برادر شوهر نگاهی به من انداخت و کمی تأمل کرد. چند لحظه بعد گفت:
- شنیدم طلاهای مقاومت را به مزایده گذاشتین!
- بله! به قیمتای خیلی خوبی فروش رفته.
- اگه یه تعداد انگشتر بدم به مزایده میذارین به نفع لبنان؟
- طلاس؟
- همشون نقرهان!
- میگن شما وابستگی و علاقه شدیدی به انگشتراتون دارین! چطوری دلتون میاد ازشون بگذرین؟!
- اغلبِ آدما از دوست داشتنیهاشون بهخاطر لبنان گذشتن؛ اینها که دیگه چیزی نیست.
- خیلی خوبه! حتماً، بیارید ببینم چه شکلیان.
- چشم! سفره رو که آماده کردم، میارمشون.
بعد از تمامشدن صحبتمان، دلش طاقت نیاورد. وسط چیدن سفره، با عجله رفت سراغِ میز و کشو را بیرون کشید. چهارتا انگشتر نقرهاش را در دست گرفت و با شوق تمام به سمتم آمد. انگشترها را جلوی من گذاشت و یکییکی برایم توضيح داد:
- ببین! این حرز امام جواده و قلم زنی شده؛ یه میلیون و دویست بفروش. این یکی کار دسته؛ پنج میلیون ارزش داره. این «یازهرا» هم یه میلیون و پونصد میخرن. آخری هم این نگین قرمزس که میتونی هشتصد تومن بفروشیش.
سریع از تکتکشان عکس گرفتم. دو دل بودم که آیا خریداری پیدا میشود یا نه! بااینحال، دلم نیامد هدیهاش را پس بزنم. با توکل بر خدا انگشترهایش را قبول کردم و به یکی از دوستانم که مسئول فروش بود، پیام دادم. با موافقت او اطلاعرسانی را شروع کردیم.
🔸روز اول گذشت و خبری از مشتری نشد؛ روز دوم و سوم هم همینطور. دیگر ناامید شده بودم، تا اینکه بعد از گذشت یک هفته مطلع شدم، آقای خیّری که قبلا از ما طلا به قیمت بالاتر خریده بود، اینبار هم تمامی انگشترها را حاضر است از ما بخرد؛ و باز هم گرانتر از قیمت فروشنده. درنهایت ایشان ده میلیون پرداخت کرد و هرکدام از انگشترها را به یکی از برادرانش بخشید.
#پشتیبانی_جنگ #جبهه_مقاومت
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
23.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸امروز مردم در امنیت تمام به زیارت عتبات میروند. این امنیت مرهون خونهایی است که بر زمین ریخته میشود. غیور مردانی که در حال مبارزه با خصم هستند و دارند برای امنیت ما میجنگند. پشت سر این غیور مردان ملتی قهرمان هستند که زیارت کربلا را وا میگذارند و با پشتیبانی از جبهۀ مقاومت به محضر امام حسین(ع) میرسند.
🔺حال که جهاد اصغر بر زنان فرض نیست آنها هم تصمیم گرفتهاند با جهاد اکبر که یک گوشه از آن بحث انفاق است این نبودشان در جبهه را جبران کنند.
#پشتیبانی_جنگ #جبهه_مقاومت
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
📚در هفته کتاب و کتابخوانی چه گذشت؟
🔰 فروش کتاب انتشارات راه یار در مدارس دخترانه اراک
❇️ ابتدایی ساجده
❇️ متوسطه اول حاج توکلی
❇️ متوسطه اول کوثر
شما هم میتوانید برای برپایی میز کتاب با شماره 09184876209 تماس بگیرید.
#میز_کتاب
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔸برای آموزش رانندگی ثبت نام کرده بودم. احسان وقتی فهمید میخواهم رانندگی یاد بگیرم خیلی ذوق کرد. همیشه میگفت: "آخ جون مامان وقتی رانندگی بلد باشی دیگه مدرسه هم خودت میتونی من رو ببری".
🔸یک روز برای تمرین در خیابان مصطفی خمینی در حال رانندگی بودم که راهنمایم دید دوتا بچه با دوچرخه مدام دارند دنبال ما پا می زنند و میآیند. به من گفت: " خانم کارخانه اون دو تا بچه را میشناسی؟ خیلی راهه که دارن همراهمون میان!".
توی آینه نگاه کردم و دیدم بله! احسان با خواهرش هستند. با اینکه خودش راهنمایی و الهام خواهرش هم ابتدایی بود، اما دوتایی با دوچرخههای خودشان از خیابان مشهد که منزلمان بود تا مصطفی خمینی آمده بودند و با ذوق تمام دور ماشین ما میچرخیدند تا ساعت تمرین من تمام بشود و بعد از تمرین باهم به خانه برگردیم.
پروژه شهید «احسان قدبیگی» یکی از اهداف گروه تحقیق تاریخ شفاهی حسینیه هنر است
🪧 روایتی از مادر شهید قدبیگی
✒️فرهوده جوخواست
#شهید_قدبیگی #روایت
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak
🔹دوره راهنمایی بود که من بخاطر یک بیماری سخت معدهام، در بیمارستان تهران بستری شدم و جراحی انجام دادم. احسان بخاطر دلبستگی شدیدی که به من و خانواده داشت بخاطر دوریام خیلی بی قراری میکرد. در طول روز چند بار زنگ میزد و گریه میکرد و میگفت مامان کی برمیگردد. من هم بهش وابسته بودم دلم طاقت دوریاش را نداشت مدام میگفتم من را ببرید خانه.
🔹دو هفتهای میگذشت که تهران مانده بودم تا اینکه بالاخره مرخص شدم. از وقتی که پا به داخل خانه گذاشتم مدام دورم می چرخید و من را میبوسید و حالم را می پرسید.
🔹بااینکه دیگه مرخص شده بودم اما باز هم استراحت مطلق بودم و نباید در خانه کار میکردم. با این وضعیت احسان خیلی کمک کارم بود. از خرید بیرون تا پخت و پز و جارو کشیدن در خانه.
با اینکه درسهایش سنگین بود اما مدرسه و درس مانع نشد که حواسش از من پرت بشود. مثل پروانه دور من میچرخید.
🔹این خصلتش تا زمان جوانیاش ادامه داشت. حتی وقتیکه خسته از سرکار و دانشگاه به خانه برمیگشت و باز هم در کمک کردن به من و همسرش دریغ نمیکرد.
🔰آغاز پروژه تاریخ شفاهی #شهید__احسان_قدبیگی در #حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak