🔸برای آموزش رانندگی ثبت نام کرده بودم. احسان وقتی فهمید میخواهم رانندگی یاد بگیرم خیلی ذوق کرد. همیشه میگفت: "آخ جون مامان وقتی رانندگی بلد باشی دیگه مدرسه هم خودت میتونی من رو ببری".
🔸یک روز برای تمرین در خیابان مصطفی خمینی در حال رانندگی بودم که راهنمایم دید دوتا بچه با دوچرخه مدام دارند دنبال ما پا می زنند و میآیند. به من گفت: " خانم کارخانه اون دو تا بچه را میشناسی؟ خیلی راهه که دارن همراهمون میان!".
توی آینه نگاه کردم و دیدم بله! احسان با خواهرش هستند. با اینکه خودش راهنمایی و الهام خواهرش هم ابتدایی بود، اما دوتایی با دوچرخههای خودشان از خیابان مشهد که منزلمان بود تا مصطفی خمینی آمده بودند و با ذوق تمام دور ماشین ما میچرخیدند تا ساعت تمرین من تمام بشود و بعد از تمرین باهم به خانه برگردیم.
پروژه شهید «احسان قدبیگی» یکی از اهداف گروه تحقیق تاریخ شفاهی حسینیه هنر است
🪧 روایتی از مادر شهید قدبیگی
✒️فرهوده جوخواست
#شهید_قدبیگی #روایت
#حسینیه_هنر_اراک
@hoseiniyehonar_arak