3 روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت:«تو حالت خوبه ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟
گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می روم، می گیرم، می آورم.»گفتم: احوال بچه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه
بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتب برایش انداخت که بخوابد، گفت:«لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچه ام باشم.»
آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد.»
همسر شهید همت
#عاشقانه_شهدایی
🌸🆔@shahideakbarzade
مراسم عقد انجام شد بعد از مراسم آقا عبدالله خواست تا با من حرف بزند اولین برخورد زندگی مشترک مان بود
قبل از صحبت از من خواست تا یک مهر برایش بیاورم چون روحیه ایشان را می شناختم از باب شوخی گفتم: "مهر؟ مهر برای چی؟ مگرحاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟"
دیدم حال عجیبی دارد نگاهی به من کرد و گفت:"حالا شما یک مهر بیاورید."اما من دست بردار نبودم گفتم:"تا نگویید مهر برای چه می خواهید،نمی آورم" گفت: "می خواهم نماز شکر بخوانم و از اینکه خداوند چنین همسری به من داده از او تشکرکنم؛دیگر حرفی نزدم رفتم و با دو جانماز برگشتم
همسر شهید عبدالله میثمی
#عاشقانه_شهدایی😍
🆔@shahideakbarzade
#خاطرات_شهدا
17 آبان 94 شب من در آشپز خانه مشغول آماده کردن شام و جلیل محو نوشتن متنی در دفترش بود که حتی صدای گریه فاطمه را نشنید ،چند بار صدایش زدم نگاهی به من کرد دفتر را زمین گذاشت و به سراغ فاطمه رفت
بعد از شهادتش متوجه شدم که وصیت نامه اش می نوشت،همان شب به مسجد رفت زیارت عاشورا خواند و برگشت ساکش را پیچید و آماده رفتن
شهید #جلیل_خادمی
#عاشقانه_شهدایی😍
🆔@shahideakbarzade
#خاطرات_شهدا
دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم، در این مدت هر لحظه اش برایم خاطره است ،یکی از خاطرات ماندگار که به خصوصیات محمد مربوط می شود، هدیه دادن او به من بود شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم، البته این یادآوری ها همیشه با هدیه ی مادی همراه نبود، هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد می کرد،در این نامه ها مسئولیت من و خودش را می نوشت،نامه ای نبود که بنویسد و از امام رحمة الله یادی نکند
همسر شهید جهان آرا
#عاشقانه_شهدایی
روحش شاد
#خاطرات_شهدا
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمان ها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم
رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش، ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم رنگش عوض شد و سکوت کرد
گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من!
همسر #شهید_همت
#عاشقانه_شهدایی😍
#خاطرات_شهدا
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند، حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید»
آقایی که شما باشید ما همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!
#عاشقانه_شهدایی😍
🌹🆔@shahideakbarzade
پیام شهدایی
همسر مهربانم، دسته گلهایم (فرزندانم) را به تو و تو را به خداوند منان میسپارم. دعا کن شهید شوم.
وقتی با پیکرم روبرو شدی، لبخندی بزن و به من تبریک بگو. شهادت بزرگترین آرزوی قلبی من است.
شهید مدافع حرم سیدابراهیم سادات
#عاشقانه_شهدایی😍
نمی دانستم چه كار كنم.
عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن.
شهید عبدالمهدی کاظمی
#عاشقانه_شهدایی😍
🆔@hosna_sh_a
۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت؛ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم که متوجه گذر آن زمان نبودیم
⚜خانه ما طوری بود که به جرأت میتوانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچگاه غـم در آن جا داشته باشد.
راوی : شهید محسن فرامرز گرگانی
#عاشقانه_شهدایی😍
🆔@hosna_sh_a👳