حُسینیهدل
+ بریم چمدونا رو بزاریم تو هتل بعدش بریم زیارت رفتن سمت هتل ، توی سالن نیم ساعتی نشستن تا کارای هما
نمازظهرش رو تو حرم خوند و ساعتای ۲ بود برگشت هتل برای ناهار ، ناهارش رو خورد دلش میخواست بره دوباره زیارت کنه ولی خسته بود تصمیم گرف بره تا اذان مغرب بخوابه و برای اذان دوباره بره حرم تا اذان صبح
رفت روی تخت دراز کشید چشمش به سقف بود و دستش زیر سرش داشت به زیارتش فکر میکرد
ضریح ازون چیزی که تو عکسادیده بود رویایی تر بود ، بزرگ تر بود ، طلایی تر بود
اصلا انگار باهمه ضریحها فرق داشت ضریح امام حسین ، اونم بخاطر شیش گوشه بودنش که با بقیه ضریحا متفاوتش میکرد
اون عطری که داخل حرم بود رو یجای دیگه استشمام کرده بود
اره توی حرم امام رضا دقیقا همون عطر بود چشم ِسرش رو بست و یه نفس عمیق جلوی ضریح کشید یادش اومد از دخیل بستنش به امام رضا ، تقریبا کارش قبل اومدن همین بود که هر روز یا روز درمیون میرفت حرم و دست به دامن امام رضا میشد
دستش رو گذاشت رو سینه اش و به نیت امام رضا تو حرم اباعبدالله سلام داد
باصدای هشدار گوشیش از خواب بلندشد
سریع رفت وضو گرفت و رفت سمت حرم
وقتی رسید تازه قیام کردن
+ السلامُعلیکموالرحمةاللهوبراکات..
تسبیحاتش رو گفت و دو رکعت نماز زیارت خوند هندزفریش و گذاشت و رفت سمت حرم اباعبدالله و چفیشهم رو سرش انداخت و کفشاش هم گذاشت یه گوشه بینالحرمین
یهو مداحیه باورمنمیشهمنحرمرودیدم پلی شد
خودشم باچشای اشکی زمزه میکرد
- باورم نمیشه که به تو رسیدم
باورم نمیشه گریه هامو دیدی
باورم نمیشه که منم خریدی
هق هقاشم شروع شده بود و بغضش مانع
حرف زدن میشد بااین حال بازم زمزمه میکرد
- خوابم یا بیدارم اینجا کربلاست
این لطف ِآقامه آقام با وفاس
با چفیه اش اشکاشو پاک کرد دو رکعت
نماز زیارت به نیت پدرومادرش خوند و
گوشیش رو نیگا کرد ساعتای ۱۰ شب سه
شنبه بود ، یادش از هیئت افتاد اگر الان اینجا نبود مطمئنن توی هیئت بود و داشت چای میریخت و برای کربلا ضجه میزد ..
ولی الان توی کربلاست و به یاد رفیقای
هیئتیش
بلندشد و به نیتشون ۲رکعت نماز خوند و یادشون کرد
رفت سمت ضریح انگار همه چی جور شده بود که اون بره کنار ضریح و ساعتا بشینه و برای خودش مداحی کنه داشت میخوند که یکی زد به شونش ..
+ چقد قشنگ بازم بخون
- حلال کنید مزاحم زیارتتون شدم حالم خوش نیس یا شایدم خوشی زده زیر دلم
+ حالت خوش نیس ولی حال مارو خوش کردی کیف کردم بازم بخون
+ چشامو می بندم دوباره وا می کنم
تو گریه می خندم صحنو نگاه می کنم
خواب نیست رویا نیست
انگاری واقعا منم تو حرمم . . .
#پارت14
#ادامهدارد
#دفترچهخاطراتیهنوکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- منبهجایتوزیارتمیرم -
حُسینیهدل
نمازظهرش رو تو حرم خوند و ساعتای ۲ بود برگشت هتل برای ناهار ، ناهارش رو خورد دلش میخواست بره دوباره
تقریبا همه جای حرمو یاد گرفته بود ، ولی نه به واردی حرم امامرضا همش باخودش تصور میکرد دست مادرشو میگیره و میگه
مامان بیا اینجا ببرمت خیلی خوبه من بار اولی اینجارو اومدم
یا بهش بگه :
- دیدی آوردمت کربلا ؟ دیدی ایندفعه باهم اومدیم ؟
تو اتاقش بود که داشت فکر و خیال میکرد یهو گوشیش زنگ خورد مادرش بود
باخودش گفت
- واااای اخه الان که بغض دارم وقتشه؟
میخواست جواب نده ولی ترسید نگرانش بشن ساعتای ۱۲:۳۰ ، ۱ بود
تماس رو وصل کرد پدر و مادرش بودن تماس تصویری گرفته بودن
+ الووو سلام زیارتت قبول کربلایی من
بغضش رو قورت داد
- سلام مامان جان ، سلام باباجان خوبید ؟ چ خبر
+ ما خوبیم فقط دلتنگ توعیم ولی تو نگران مانباش
- اینجا جاتون خالیه کنارم
اشکاشو داشت با گوشه لباسش پاک میکرد
مث یه بچه ۳،۴ ساله شده بود که مامان باباش رفتن بیرون و اونو خونه بابابزرگش گذاشتن
- مامان ، بابا بهوالله دیگه بدون شما نمیام
+ عههه ازدواج کردی یادت میره حرفت بعد دستشو میگیری دوتایی میاید
وسط بغض خندش گرفت تا چندثانیه میخندید
پدرش روبه مادرش کرد و گفت:
+ میبینی خانم بجای اینکه بگه نه قبلش میایم باهم میخنده عجب رویی داره
- از دست شما بابا ، راستی خونه نیستید کجایید ؟
+ اومدیم حرم با ، بابات از وقتی رفتی شب درمیون میایم انگار دلمون برای تو تنگ میشه به امام رضا پناه میبریم
دوباره اشکاش جاری شد
- خب من برم مراقب خودتون باشید خداحافظ
دستشو فرو کرد میون موهاش کلافه بود ، دلتنگ بود ، گوشیشو برداشت و رفت تو صفحه چت همسفرش :
- حالممم بدههه دلم برا مامان بابام تنگ شده
+ ( استیکرخندهفرستاد )
- عهه نخند مسخره نگا دارم به کی میگم
+ حاضرشو بیا تو لابی هتل باهم بریم حرم
- عااا دمت گرم ، الان میام
سریع بلندشد و لباساش رو عوض کرد و تسبیح و گوشیش و برداشت و چفیش هم انداخت رو سرش
انگار عادت کرده بود سایه چفیش رو سرش باشه و عطر ضریح بپیچه تو ریه هاش
رفتن یه گوشه بین الحرمین نشستن و یه مداح ایرانی کنارشون بود و داشت روضه میخوند اون لحظه هیچ شکایتی نداشت ازینکه چرا پدر و مادرش نیستن انگار فقط خودش بود و گنبداباعبدالله بعداز نیم ساعت ، یه ساعت رفتن سمت هتل چون دوتاییشون خسته بودن
توی راه برگشت بودن رسیدن تو کوچه هتل
- اوه اوه اینا برا ما واینستادن خاموشی زدن
رفیقش با خنده گف :
+ چ سوت و کور و ترسناک شده کوچه
- وای وای ترسیدممم
فضای کوچه پرشد از خندشون که یهو
صدای وحشیانه یه گربه اومد
رفیقش که پرید بغلش خودشم که بلند گف:
- یاااحسیینننننن
بدو بدو رفتن سمت هتل
از دم در هتل تا خود اتاقشون دستشون به دلشون بود و میخندیدن ..
۳روزی که توی کربلا بودن مث یه چشم به هم زدن گذشت و یه دنیا خاطره که تو این ۳روز امامحسین براش رقم زد و رفیقش وسیلهی ساختن این خاطرات بود
همون شبی که فرداش قرار بود برن سمت نجف برای نماز صب رفت حرم تا یه ساعت بعد نماز حرم بود
همش به دلش میگفت بیتاب نباش یه هفته دیگه برمیگردیم دوباره
دم اخری دستش روی سینه گذاشت و گف:
اقاتاهمینجاشم که اومدم فکر اینم برگشتم چجوری جبران کنم این همه لطفت ُ الانم دارم میرم جای پدرت ولی هیجا برام کربلات نمیشه
سرش تکیه به شیشه اتوبوس بود وچشمش به عمودهای جاده کربلا به نجف ، بعضی وقتا از شدت بیکاری عمود هارو تعدادشون رو اندازه میگرفت درحال که روشون شماره داشت
خودشم خودشو درک نمیکرد که چرا توی اتوبوسی که مداحی گذاشتن اون هندزفری میزاره و مداحیای خودشو گوش میکنه
یهو رفیقش صداش کرد ، هندزفریش رو در آورد و گف
- جان ؟
+ این چرا اینطوری میخونه؟🤣
- کییی؟😐
+ همین . . . (اسممداح) جان ما ببین صداشو چجوری میکنههه (به علاوه ادا درآوردن)
- دیوانهههه خدالعنتت نکنه
تو کل راه داشتن به همون سوژه میخندیدن
کلا عادت کرده بود به کارای رفیقش که یچی میبینه یا میشنوه سوژه درست کنه باهاش و باعث بشه این جـ . بخوره از خنده 🚶🏻♂
۳ روزی هم که نجف بودن گذشت ولی تنها چیزی که نگذشته براش اون خداحافظی تلخ دم رفتنی بود و خاطرات کوچه پس کوچه های نجف و گوشهی دنج روبروی ایوون طلا که تو این ۳ شب و روز پاتوقش شده بود
حتی عکسایی که شب اخر تو نجف گرفته هم چشاش اشکی و پف کرده افتاده
دقیقا وقت جدایی از نجف همون حالی رو داشت که تو فرودگاه با پدرش تجربه کرد
ولی چندین برابر بدتر
به همون دلیل از وقتی با نجف وداع کرد امامعلی براش حکم پدرش رو گرفت و شد باباعلیش!
#پارت15
#ادامهدارد
#دفترچهخاطراتیهنوکر
حُسینیهدل
تقریبا همه جای حرمو یاد گرفته بود ، ولی نه به واردی حرم امامرضا همش باخودش تصور میکرد دست مادرشو می
رفتن سمت سامرا و کاظمین
سامرا به دلیل کوچیک بودن اون شهر باید توی خود حرم میخوابیدن موقعی که رسیدن شهر سامرا شهادت امام هادی بود و حال و هوای اربعین و موکبایی که اطراف و داخل حرم بود وسایلشون رو گذاشتن یه گوشه حرم و رفتن دنبال شام
- اوووه اووووه خداکنه غذای ایرانی هم باشه که حسابی گرسنمه
رفتن سمت موکبا بلاخره بعد یه ساعت یه غذای ترکیبی از ایرانی و عراقی پیداکردن و به علاوه اب و ماست گرفتن و رفتن سمت حرم
رفتن و میون جمعیت یجا پیداکردن و بالشت و پتوشون رو گذاشتن و دراز کشیدن
از شدت تنگی جا نمیتونست تکون بخوره اونم همچین ادمی که وقتی ایرانه رو پرقو میخوابید الان پتو امانت گرفته بودن و کنار ادمایی که از کشورهای دیگه اومده بودن خوابیده بود
بعد ۲ ساعت :
+ چرا نمیخوابی
- خوابم نمیاد
+ بریم زیارت ؟
- ارههه ارههه بریم
چفیش رو برداشت و رفتن جای ضریح
بعد یه ساعت که برگشتن دیدن جاشون کسی خوابیده با هزار بدبختی و بگو بخند یجای دیگه پیداکردن و ساعتای ۳ ، ۳:۳۰ خوابیدن
با تکونای رفیقش بیدار شد
- هاااا
+ بیدار شو اذان ِ سریع نماز بخونیم میخوایم بریم کاظمین
بعدخوندن نماز و وداع رفتن سمت کاظمین ، شباهت عجیب ِاون حرم با حرم امام رضا قابل ستایش بود با اینکه چشاش پر اشک بود ولی بازم اون شباهت رو حس میکرد
رفت جای ضریح پدرامامرضا :
- اقا فک کنم منو خوب میشناسید ، حتما تعریف منو بابارضا بهتون کرده و گفته یکی هس چپ میره راس میاد راهش و کج میکنه سمت حرم من و هردفعه میاد تو گوش ضریحم میگه :
- امام رضا میدونی که با تو دلخوشم
امام رضا آرزومه خادمت بشم
- اره اقا من همونم ، الانم اومدم جواز خادمی حرم ِپسرت و بگیرم میطلبی منو به خادمی پسرت ؟
این یه هفته سفر ِنجف و کاظمین و سامراشون تموم شد و داشتن برمیگشتن سمت کربلا
- آقااا داشتیم با اینکه یه هفته ازت دور بودم انقد دلتنگ بشم و بهونه گیرباشم؟ زشت نبود تو هرحرمی که میرفتم میگفتم ولی حرم امام حسین یچی دیگس
یهو وسط حرف زدنش توی شبکه های ضریح و زیر قبه گریهاش گرف به حال خودش
صداشو درآورد و بدون توجه به دورورش گفت:
- حسین رحم کن ، رحم کن به این کربلایی وقتی برگرده کشورش ، نزار دوریمون زیادطول بکشه نوکرتم بزا هنو یه سال نشده بیام دوباره هق هقش تو فضای ضریح پیچید
این ۴ شب هم مث چشم بهم زدن گذشت
ازین رو به این رو شده بود عزا گرفته بود برا اینکه میخواس برگرده
کارش روز اخر این شده بود پایین پا کنار ضریح زیر قُبه مینشست و چفیش هم مینداخت رو سرش و دستش رو قفل ِ شبکه های ضریح میکرد و سرش و بهشون تکیه میداد
شروع کرد به خوندن برا خودش :
- هرکسیهشب ِجمعهبینالحرمینباشه
بایدتمومعمرهمدلتنگحسینباشه
لطفتمیمونهیادمتوشلوغیاراهموبازکردی
نزدیک ِتوایستادمآقاجونمحسین..
#پایانجلداولدفترچهخاطرات
#ادامهداربعدازسفربعدی🚶🏻♂
#دفترچهخاطراتیهنوکر
جمیعاسلاموعرضادب؛
اگرنمیگیدکهداریدلمیسوزونیوهرچیز
دیگهایالحمداللهتاچندساعتدیگهدوباره
عازمِعتباتعالیاتهستم،انشاءاللهدرحرمِ
آقااباعبداللهدعاگوتونم .
امیدوارمبهحُرمتاینحرمملکوتی
حقیرروحلالکنند
درضمنفیلموعکسانشاءاللهارسالمیکنم
ودلتونوهمراهِجادهاگرهرکساحیانا
دلشمیشکنهوتصمیمدارهوقتیبرگشتمننگِ
ریاکاروبچسبونهبهمالفتبدهخواهشا !
#دفترچهخاطراتیکنوکربهتوانِ².
- التماسدعا ، یاعلی
ازینکهبازمسفردومم
همسفرمیکیازرفیقام ِمعلومهکهچقد
رفیقبازم؟
رفیقامامحسینیشخوبه ،
یعنیهمین :)
#همسفراربعینی
حُسینیهدل
هعیییی :)) - قم -
نطلبیدید،نطلبیدیدیهوجورشدقمیکه
تهشبرسهبهکربلابایهزیارتیهربع ِ..
#خواهرِپناهِدلم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زائرایاباعبدالله
-مرزمهران-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وخبهندزفریآوردننیازنبود .
فقطاوجاییکهمامانمپشتتلفن
باگریهگفتن:
ایندفعههمکهبدونمنرفتیکربلا 💔
دآخهچِحکمتیهتوسهشنبهها ؟
اینازسهشنبهچندماهپیشکهرسیدمکربلا
اینمازسهشنبههفتهپیشکهنجفبودم
اینمازامروزکهبایدوداعکنم . .
ولیهمشازهیئتسرچشمهمیگیرهواون
سهشنبهشبا!..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوانهکنندهاس *
حُسینیهدل
خودمونیمولیچقدرقشنگههنوزیهسال نشدهدوبارهبیامحرمت🚶🏻♂.. تصورشمقشنگه:))))) اینینیِصداید
خیلیمردیآقایامامحسین♥️.