حُسینیهدل
#پارت4. شب ِ سوم ِمحرم رسید ، اونشب هم مثل ِشبای دیگه تویه دستم چوبپر بود و تو دست دیگم تسبیح و روی
#پارت5
بااون حال خراب که نمیشد برم خونه
راهمو کج کردم به سمت حرم
معمولا اینجور وقتا که دربهدرمو جایی رو ندارم پاتوق همیشگیم اگه هیئت نباشه حرمِ
هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو رفتم به سمت حرم ، نرسیده به حرم فاصلهای به اندازهی ۱۰ دقیقه پیاده روی میدونی هست که ۳تا شهید گمنام مزارشون اونجاس
نمیدونم چرا ولی یهحسی بهم میگه یکی ازین شهدا همون شهیدیه که چندماه پیش برای کارای گذرنامم بهش متوسل شدم و زیر تابوتش رو گرفته بودم ، به یه ساعت نرسیدکه مادرم زنگ زدن و گفتن گذرنامم رسیده و شک ندارم که کارِ اون شهید بود
اینکه زمان های ِ هردوشهید دفن شدن نزدیک همه بیشتر این حسُ بهم میرسونه که این شهید همون شهیدِ
قبل از حرم رفتم مزارشهدا یه کنار وایستادم تا خلوت بشه و بتونم راحت زیارت کنم
زیارت عاشورایی خوندمو رفتم سمت حرم
هفتهای دو،سه بار با رفیقام حرم اومدنم ثابتِ
بجز وقتایی که حالم بده و نیاز به تنهایی دارم
اون روزهم ازهمون روزا بود
قبل ازینکه برم زیارت نمازمو خوندم و
رفتم پاتوق همیشگیم ، مسجدگوهرشاد
انگارامامرضاهم میدونست اونجاپاتوق منه
هردفعه که میرفتم جام خالی بود و میتونستم برم بشینم نشستم روبروی ضریح و زانوهامو جمع کردم تو خودم و سرمو تکیه دادم بهشون مثل بچه هایی که قهر کردن
نه درستش اینه :
مثل بچهایکه چیزی رو میخواد ولی بهش نمیدن همونطوری که هندزفریم تو گوشم بود شونه هام شروع کردن به لرزیدن هیچی نمیگفتم نه گلهای ، نهخواهشی ، انگار امامرضا تو اون لحظه اشکامو بیشتر دوست داشتن
یه لحظه جای خالی چفیمو حس کردم اخه عادت کرده بودم بهش که اشکامو باهاش پاک کنم و بوی عطر ضریح به مشامم بخوره
یهو با چشای تار گنبدو دیدم یادِ اولین نگاهم به گنبد امام حسین افتادم اشکامو پاک کردم :
- آقا من نامرد نیستم که هروقت حالم بدباشه فقط بیام حرمت ، خودت که میدونی چ خوب باشم چ بد میام پیشت ولی منم اینو میدونم هروقت باحال بد اومدم حالمو خوب کردی
ایندفعه هم درست کن قربونت برم ،
منکه بیشتر از امام حسین دلتنگی کربلامو جای خودت میارم و پنجره فولادت . .
نگاه به ساعت کردم ساعتِ ۳ بود بلندشدم و رفتم سمت خونه
بعد یه ساعت رسیدم
- سلاااام براهل خانه من اومدم
+ سلام عزیزدل مامان ، زیارتت قبول
چی شد چ خبر ؟
(قضیه رو تعریف کردم)
+ خب الحمدالله بازم جای شکرش باقیه
- مامان جان بهتراز هرکس میدونی من از نوشتن اسمم توی ذخیره ها خاطره خوبی ندارم ، اگه ایندفعه هم مثل راهیان شد چی؟ اگه رفیقم رفت و من جاموندم چی ؟
+ امام حسین همیشه برات خاطره های خوبی ساخته . . نمونشم همین خاطراتِ کربلات مگه به منو بابات نمیگی بهترین خاطرات زندگیم خاطره های کربلاست
ایندفعه هم خود امام حسین برات از ذخیره نوشتن خاطره خوبی میسازه
دلم لرزید باحرف مامانم تویه لحظه تموم خاطراتم اومد جلوی چشمام
اونشب یکم آروم ترشدم ولی هنوزم توفکر و خیال بودم ، مامانم که حالمو میدید بهم میگفت :
+ اینطوری که میبینمت دلم میگیره اگه منو دوست داری اینجوری نباش
+ اصلاا خانم از کجا مطمئنید که من رضایت میدم بره دوباره اگرم اسمش دراومد؟
- بهه سلام برپدرِگرام ، عرضم به خدمتتون شما دفعه قبل اجازه دادید ایندفعه هم اجازه میدید
+ بله درسته ولی یادته دفعه پیش چی گفتم بهت؟
- حرف که زیاد زدید ، نهه یعنی عرضکردید
ولی کدومش ؟
+ همون حرفی که عرض کردم دیگه نمیزارم تنها بری و دفعه آخرته
- دلتون میاد نزارید برم پیش امامحسین ؟
+ نهوالله ازون گذشته اگه نزارم میری پیش بابارضات میگی بابام اجازه نداده(صداشونم مثل خودم کردن)
- عههه بابا چرا اونجوری میگید
+ نه فقط خواستم طبیعی بشه
-ممنون که طبیعی کردید و از حالت مصنوعی درآوردید . . .
#ادامهدار
#دفترچهخاطراتیهنوکر².
حُسینیهدل
گفت که : چیکارکردیبهتکربلادادن ؟ گفتم : ضجهزدم!
ولیمیشدامشببجایهیئتمثلهفتهپیش
توحرمتباشم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعیهمنیادِدههاولمحرم
افتادم ؟
حُسینیهدل
+ دنیایهعکسِاینطوریبهمنبدهکارِ :)
میگفتکه :
مامزدمونروگرفتیم ، حالاوقتِکارِ ..
+راستمیگفت
#هیئتینوشت!
#اندراحوالات
خداکنهبیوفتهبازنگامبهحرم . .
امامرضامددکنهبیامبهحرم ،
بِدمتوبینالحرمینسلامبهحرم (:🚶🏻♂