eitaa logo
حُسینیه‌دل
305 دنبال‌کننده
492 عکس
237 ویدیو
0 فایل
ما با کدام سجده شُکر کنیم که افتاده دستِ تو کار و بار ما . . " . . - کپی ؟ فعلا فقط فورواد
مشاهده در ایتا
دانلود
حُسینیه‌دل
گفت که : چیکارکردی‌بهت‌کربلا‌دادن ؟ گفتم : ضجه‌زدم!
ولی‌میشدامشب‌بجای‌هیئت‌مثل‌هفته‌پیش توحرمت‌باشم!
- بسمِ‌ربِ‌پاسپورت‌های‌خاک‌خورده..!'
نفس‌تازه‌کند‌برگردد . . پ.ن : برپایی‌موکب‌ِ‌‌شهادت‌امام‌رضا - همی‌الان -
- بسمِ‌ربِ‌پاسپورت‌های‌خاک‌خورده..!'
مِیلَش‌بہ‌هیچ‌بِهشتی‌نِمی‌ڪشد هَرکس‌نِشَستہ‌ڪُنجِ‌حرمتان(:
+ + +
حُسینیه‌دل
+ دنیا‌یه‌عکس‌ِاینطوری‌به‌من‌بدهکارِ :)
میگفت‌که : مامزدمون‌روگرفتیم ، حالا‌وقتِ‌کارِ .. +راست‌میگفت !
بازبایدسرکنم‌باخاطراتِ‌ اربعین(:💔
خداکنه‌بیوفته‌بازنگام‌به‌حرم . . امام‌رضامددکنه‌بیام‌به‌حرم ، بِدم‌توبین‌الحرمین‌سلام‌به‌حرم (:🚶🏻‍♂
حُسینیه‌دل
#پارت5 بااون حال خراب که نمیشد برم خونه راهمو کج کردم به سمت حرم معمولا اینجور وقتا که دربه‌درمو ج
. چند روزی گذشت ازون ماجرا ولی همچنان بی خبری بود که کلافم میکرد فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره به هزار امید میرفتم سمتش به امیدِ اینکه از اداره باشه و بگن چندنفر انصراف دادن و من جایگزین شدم ولی هر روز ناامید تر از دیروز . . تو این چند روز ، روزی نبود که رفیقم زنگ نزنه و خبر بگیره هیچ وقت حرفای امید دهندشو یادم نمیره : + ببین اینطوری نکن خودتو هااا ناامیدی بدترین گناهِ خودت میدونی + من مطمئنم باهم راهی میشیم اصلا بهم وحی شده خودت که تو این یه سال منو شناختی آدمی نیستم که الکی حرفی رو بزنم + راستی مداحی آماده کردی اونجا بخونی؟ من چندتا آماده کردم حالا باهم هماهنگ میشیم برات بخونم ببین خوبه که تو موکبا بخونیم درجواب ِ همه حرفاش فقط یه چیز میگفتم: تو خودت رفتنت درست شده نگرانی نداری ، منم که مثل اسپند رو آتیشم .. فقط کافی بود بهش پیام بدم امروزم هیچ خبری نشده به یه ساعت نمیکشید که زنگم میزد و میگفت کجایی ؟ حاضرشو بریم حرم میگن آدمارو تو سفرمیشناسن ، ولی من رفیقمو قبل سفرشناختم:)) اون روزم بهش پیام دادم مثل هرروز : - نمدونی دیشب چ خوابی دیدم .. خواب دیدم باهم راهی شدیم ، تو خواب دیدم بین‌الحرمینم(https://eitaa.com/hosseinie_128/1292) + ببین این یه نشونه اس ، اصلا حاضرشو بریم حرم آروم بشی طی ِ دوهفته هر روز صبح اول میرفتیم اداره خبر میگرفتیم و بعدش با بغض و ناامیدی میرفتیم حرم بعضی وقتا که دقت میکردم میدیدم رفیقمم بیشتر از من ناراحت نبوده باشه کمتراز منم نبود ، انگار کاراونم گیربود مامانم همیشه میگفت : عجب رفیقی داری هر روز از کارش میگذره پابه‌پات‌ میاد ، حیفِ ولش نکن کم پیدامیشه ازین رفیقا .. بعداز یه هفته یه روز صبح گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود - الوو ؟ + . . . ؟ - بله بفرمائید خودم هستم + لطفا هرچه سریعتر پاسپورت و کارت ملی‌تون رو بیارید اداره ، برای کاروان اربعین زبونم بند اومده بود انگار خواب میدیدم - مطمئنید ؟ اخه من نفر چهارم توی لیست ذخیره ها بودم ، چطور ممکنِ درعرض یه هفته ۳ نفر انصراف بدن ؟؟ + شده دیگه ، اگه ناراحتی به نفر بعدی زنگ بزنم - نههه نههه الان میارم مدارک رو + خب حالا عجله نکن امروز که دیره الان ساعت ۹:۳۰ ، توی پرونده بسیجت نگاه کردم از خونتون تا اینجا تقریبا یه ساعتی راه ِ تابیای همون ۱۱ اینا میشه ، فرداساعتای ۸ بیار مدارک رو که پرونده اربعین رو میخوایم ببندیم - بله چشم حتما ، خداخیرتون بده + یادم نرفته چقد تواین هفته هرروز میومدی و خبرمیگرفتی ببخش اگه ناامیدی بهت میدادم اخه برای خودمم عجیب بود و غیر ممکن که ۳نفر درعرض چند روز انصراف بدن - شماهم حلال کنید من مزاحمتون میشدم کارِ دیگه ای از دستم برنمیومد . . . ².