حُسینیهدل
#پارت9 + دیگه سفارش نکنماا - هنوز سفارشای دفعه قبل تو گوشم هس مامان جان😂 + کاش مثل دفعه قبل ایندفعه
#پارت10
دوباره رسید اون شبایی که همه خواب بودن و من خیره به راه بودم دوباره رسید روز و شبایی که توراه نمیتونستم سرجام بشینم بی قراربودم که کی میرسم
فرقش این بود دفعه قبل روهوا خیره به زمین بودم و هندزفری تو گوشم ایندفعه خیره به روبرو و جاده(https://eitaa.com/hosseinie_128/1585)
- خب بلندشو نوبت منه جای پنجره بشینم
+ بزا تا فردا من بشینم فردا تو
- عههه بچه پرو از مشهدتا خود قم نشستی جای پنجره
+ خب حااالاا بیابشین😂
(یادمه قبل اینکه کارام درست بشه واسه اینکه بهم امید بده میگفت:
+ ببین از الان بگم من جای پنجره میشنمااا
- آرهههه باشه منم گذاشتم
- نه جدا من اگه مدت طولانی تو اتوبوس باشمو کنار پنجره نباشم نفسم میگیره
+ اخ راس میگی یادم رفته بود من مث ماهیا آبشوش دارم میتونم تا مدت طولانی نفسمو نگه بِداارمممم😐
+ وااای گمشووو🤣🤣)
ادایی برا رفیقم در آوردمو کفشمم گذاشتم زیر صندلی و رفتم کنار پنجره
هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و مداحی رو پلی کردم و خیره شدم به جاده ای که گاهی از تاریکیش چشمم درد میگرفت
یادِ دل ِ خودم افتادم . .
آره دلماهم همینطور سیاه و تاریکی اگه یه وقتی نوری پدیدار میشه تو اون برهوت تویی قربونت برم آقای اباعبدالله💔
اگه یه وقتی یه روشنی پیدامیشه واس خاطره اینه که تو تاریکی روضه هات نشستم و گریون بودم برات
اگه یه وقتی یه روشنی پیدامیشه تو اون تاریکی واسه اینه که انقدر برات سینه زدم که سینم سیاه و کبود میشه!
داشتم عکسای کربلامو نگاه میکردم یهو عکسی که تو بینالحرمین با برادرم گرفتم رسیدم ناخداگاه رفتم تو لیست تماس هام و با برادرم تماس گرفتم ..
+ الو ؟ جانم
- بهههه سلام بربرارِ گرام خوبی هیئتی جان؟ چ خبر کربلایی ؟ کجایی
+ سلااامم عرض به خدمتتون فعلا ایرانیم درخاکِ وطن
- عههه کی وجود پربرکتتون رو میبرید از ایران؟
+ . . .
- بخند بخند برادر من ، همسفرخوبی نبودی دفعه قبل من از دلتنگی مامان بابا برات گلایه میکردم صاااافففف میرفتی میزاشتی کف دستشون
+ بسه دیگه خوشمزه مامان نیس قربون صدقت بره بگه اخ بگردم بچمو دلش واسم تنگ میشده
- نگفتید کجاهستید؟
+ قمیم هنوز
- عه پس من زودتر میرسم ، تااخرشب مرزیم
+ مراقب خودت باش بامامانم درتماس باش همش میگفت از خودمون عکس بفرستیم براش
- باشه حواسم هست ، التماسدعاکربلایی
انشاءالله که ببینیم همو کربلا خداحافظ
مرز مهران که رسیدیم توی صف بودم که از گیت رد بشیم یهو برقهای مهران رفت و تاریکی مطلق ناخداگاه بلند گفتم :
- یاااااا حسیننننننن
خداوکیلی قلبم به تپش افتاد فکر کردم اتفاقی افتاده و الاناس که مرز رو ببندن
ولی الحمدالله به ثانیه نکشید که برقها برگشت و این گلوی من بود و سوزشش از دادِ ذکر ِیاحسین ، یه حالی مثل موقع هایی که تو هیئت ذکرمیگم(:
۳:۳۰ ، ۴ بامداد بود که از مرز رد شدیم . . .
#ادامهدارد
#دفترچهخاطراتیهنوکر