حُسینیهدل
رفت سمت آشپزخونه،چند سالی میشد چای ریزهیئتشون بود کارش همین بود تا به عزادرای امام حسین
با اینکه همیشه با توجه به روضه و حرفای مداحعشق بازی میکردوسینه میزدواشک میریختولی اون شب تنهاشبی بود توی این چندسال هیئت رفتنش که حتی یک کلمه از حرفای مداح رو نشنید و فقط لبش تکون میخورد از حرفای خودش به امام حسین گاهی با گریه میگف ، گاهی با التماس :
- مشتی این همه سال برات نوکری کردم ،
- خادمی روضه ها توکردم ،
- هرجا فهمیدم روضس با کله رفتم
- همه منو به چای ریز هیئتت میشناسن ، خودت شاهدی هروقت چای ریختم ذکرلبم
بهشکرانهی این نعمت نوکری الحمدالله بوده
- کی تاحالاازت مزدنوکریخواستم؟
ولی الان میخوام ، میخوام خودت درست کنی قربونت برم
یهو به خودش اومد دید برقاروشن شده
با چفیه اش اشکاشُ پاک کرد و
سریع بلند شد بره سمت آشپزخونه تا
چای آخرروضه رو بریزه یکی یکی لیوانارو
باوسواس مثل همیشه چیند تو سینی و تند تند ریخت ..
همیشه ازونایی بود که تا آخر هیئت
میشست و با رفیقاش از شادی بعد روضه استفاده میکرد
اصن دقیقا همون آخر ِ هیئتا بود که به شادی بعد روضه ایمان آورد و از اعماق وجودش حس میکرد اصن ازیه جایی به بعد هیچ شادی رو با اون شادی بعد روضه عوض نکرد
ولی اون شب تصیم گرف زود تر بره تا با خانوادش حرف بزنه راجب سفرش
لیوانای گوشه و کنارِ هیئت رو جمع کرد و برد تا بشوره
سریع یه دوری تو آشپز خونه زد تا ببینه همچی مرتب ِ و برق و خاموش کرد و رفت
یکی یکی باهمه خداحافظی کرد رفیقاش خندیدن گفتن
+ چ عجب زود داری میری
لبخندی تحویلشون داد و گفت :
- حلال کنید میدونم بدون من بهتون اصلا خوش نمیگذره ولی باید برم کار دارم
رفت سمتِ اون رفیقش که قرارشد باهم برن دم ِگوشش بهش گفت
- دعاکن ،دعاکن بشه
+ نگران نباش خیره ان شاءالله
باچشایی اشکی و پف کرده رفت سمت
خونه و تو راه باخودش حرفایی که میخواست بزنه رو مرور میکرد . . .
#پارت3
#ادامهدارد
#دفترچهخاطراتیهنوکر
حُسینیهدل
(فردا ، بعد بسیج) + سلام خادم۱۲۸ - به به سلاامی دوباره به رفیق ِبسیجی + میگم بعد از ظهر میای ؟ - اصل
#پارت3.
یهبوق . . دوبوق . .
+ الو سلامم خادم۱۲۸
- سلام رفیق بسیجی چی شد مشتی؟
+ بهشون زنگ زدم گفتن باید فرمانده باشی اول مهر برو حتما دنبال کارات که حداقل سال دیگه بتونی بیای
- عه .. باشه ممنون دمت گرم بازم
اگه نگم دلم شکست دروغ گفتم تو یه لحظه امیدم ناامیدشد شایدم تقصیرخودم بوده که الکی امیدوارشدم و خودمو تو کربلا دیدم
مامانم که نمازش تموم شد و سر از سجده برداشت گفت
+ چیشد دوستت چی گفت ؟ بافرماندشون حرف زد؟ قبول کردن ؟ میتونی بری؟
( بغضمو قورت دادم )
- نه مامان جان گفتن حتما باید فرمانده باشم
(غمو تو صدا و چشمای مادرم حس کردم و همونجا بود که دنیا رو سرم خراب شد )
+ اشکال نداره غصه نخوریا سال دیگه انشاءالله
- اره ، سال دیگه..
رفتم تو اتاقمو و مداحی رو گذاشتم عادتم همین بود حتی موقع حاضرشدن مداحی میزارم دیگه چ برسه وقتایی که بیکارم و نشستم
چفیمُ برداشتم و جلوی آینه چشای اشکیمو پاک کردم و تموم سعیمو کردم با مامانم چشم تو چشم نشم
- مامان جان من رفتم
+ التماس دعا ، مراقب خودت باش
غصه هم نخوریا مثل دفعه قبل امام حسین میطلبت
رفتم سمت هیئت بادلی شکسته و ناامید تر از همیشه ، خداروشکر کردم که امشب هیئت هست و میتونم برم درسته هیئت خودمون اونشب نبود ولی خوبیش این بود تو اون هیئت کسی رو نسبتا نمیشناختم و راحت بودم یه گوشه مینشستم و بی سرصدا میرفتم و راحت عزاداریمو میکردم
رفتم تکیه دادم به ستون پاتوق ِهمیشگیم تو اون هیئت اونجا بود یجای تاریک و روبه کربلا
ولی به دنجی ته حسینیه هیئت خودمون نمیرسه ..
از منبر هیچی متوجه نشدم فقط یه تسبیح دستم گرفته بودم و الهی ِبه رقیه میگفتم
نمیدونستم به چ نیتی بگم درحالی که امیدم ناامیدشده و دلم شکسته فقط زیر لب ذکر میگفتم یهو به خودم اومدم و دیدم برقارو خاموش کردن و سخنران میگه :
صلاللهعلیکیااباعبدالله
چفیمو باز کردم و روصورتم پوشوندمش به ثانیه نکشید عطرحرم به مشامم خورد و همون باعث شد هق هقم به هوا بره و شونه هام بلرزه
یهو یاد ِدفعه پیش افتادم همون شبی که رفیقم قضیه کربلارو گفت تو هیئت حال ِاونشبم دقیقا مثل ِهمون سهشنبه شب بود
مطمئن بودم اون شب اقا نگاهی به گریههام کردن دل ِسنگ از حرفام و هق هقام آب میشد چ برسه به دل ِآقام..
دوباره تکرار شد :
- مشتی چی داشت این کربلات منو بیچاره کرد
گفتی هرکی بیاد اروم میگیره ولی نگفته بودن برگرده دربه دره
رحم کن حسین ، رحم کن به این کربلایی
یه نیم نگاهی بکن قول میدم محرم اومد واست قیامت کنم بجون مادرم
دومین شبی بود ازین چندسال هیئت رفتنه که روضه اش با حرفام و هق هقام گذشت
اون دوبار حضور ِامام حسینو روبهروی خودم بیشترحس میکردم
انگار آقا بهم گفته بودن بگو .. هرچی میخوای بگو
برگشتم خونه یه حسی درونم میگفت:
همچی حله،رفتنی میشی . . .
#ادامهدار
#دفترچهخاطراتیهنوکر².