🔰 سهبهشت و سهجهنّم: مراتب بهشت و جهنّم
✍ اصغر آقائی
🔻بزرگانی چون #امام_خمینی معتقدند هر یک از بهشت و جهنّم سه مرتبه دارد: ۱) بهشت و جهنّم افعال، ۲) بهشت و جهنّم صفات، ۳) بهشت و جهنّم ذات.
۱.بهشت و جهنّم افعال: محلّ بروز و ظهور باطن اعمال افراد در برزخ و قیامت است.
۲. بهشت و جهنّم صفات: محلّ بروز و ظهور صفات و ملکاتی است که فرد به دلیل استمرار افعال نیک یا شرّ، در خود ایجاد کرده است.
۳. بهشت و جهنّم ذات: محلّ بروز و ظهور ذواتی است که ذات آنان یا با توحید یا با کفر عجین شده است و غیر آن را بر نمیتابند.
🔻هر یک از این سه مرتبه، از قبلی شدیدتر است؛ لذا اکثر انسانها که به دلایل مختلفی اعمال نیک انجام میدهند وارد بهشت و جهنّم افعال میشوند، و کسانی که آگاهانه در مسیر #سلوک_توحیدی قرار میگیرند، وارد بهشت و جهنّم صفاتی میشوند، و برخی نیز که به لقاءالله و #توحید_ذاتی رسیدهاند وارد بهشت شده، و گروه مقابل آنان نیز در جهنّم ذاتی خواهند بود.
🔻افرادی که وارد هر یک از این مراتب میشوند، نسبت به مرحله قبلی کمتر است؛ مثلا کسانی که وارد بهشت ذاتی میشوند و خطاب "وَ ادْخُلِی جَنَّتِی" شامل آنان میشوند بسیار معدودند.
🔻 #معیار بنیادین ورود در بهشت ایمان است که با #ولایت اینهمانی در مصداق دارد، بنابراین چون ولایت از مراتب ولایت باطنی تا ولایت ظاهری را در بر میگیرد؛ ایمان نیز همین مراتب را دارد.
🔻 کلیدواژه ورود در ولایت، و به تبع آن ورود در ایمان، #تسلیم در برابر حقّی است که توسط یکی از دو #حجّت باطنی -یعنی عقل- یا حجّت ظاهری -یعنی پیامبر و امام- برای فرد اثبات شده است.
🔻 بنابراین تمام انسانها، اگر #عنادِ با حق، ذاتیِ آنان نشده بلکه تسلیم در برابر حق ذاتیِ آنان باشد، و از طرف دیگر عمل خویش را نیز همراه و موافق این تسلیم، صالح کنند، اینان در نهایت، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، در کمترین فرض آن، وارد بهشت افعال خواهند شد؛ به شرط آنکه هیچگاه هیچ حق آشکارشدهای را #آگاهانه انکار نکنند؛ و بر تسلیم و عمل صالح خویش استمرار داشته باشند؛ هرچند ممکن است دچار خطاهای موقّتی نیز بشوند.
#نویسندگان_حوزوی_البرز
@howzavian_alborz
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۳)
✍ اصغر آقائی
🌀 گام سوم: با ابراهیم ع: جوان قیامکرده (۳)
🔻گفتگوی #ابراهیم و عمویش آزر، که نمیدانم میتوان نامش را گفتگو گذاشت یا خیر به پایان رسید و ابراهیم با کولهباری از حزن که بر قلبش سنگینی میکرد، از عمویش جدا شد.
🔻کناری رفتم. ابراهیم، که گویی دریایی، جهانی، امّتی است پرشکوه، از کنارم گذر کرد. «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». زبانم به کامم چسبیده بود، جرأت سخن نداشتم. خواستم او را صدا بزنم امّا نشد که نشد.
🔻به خود جرأت دادم قدمبهقدم با کمی فاصله در کوچه پس کوچههای شهر او را تعقیب کردم. از شهر خارج شد و کناری رفت. گویی با کسی نجوا میکند. در زاویهای قرار گرفتم تا هم نجوایش را بشنوم و هم صورت دلربای او را بنگرم. اشکهای او بر گونههایش روان بود و دانستم که با #معشوق ازل سخن میگوید. ناخواسته گریستم.
🔻ابراهیم شروع به #استغفار کرد و از خداوند آن یگانه آمرزشگر، طلب مغفرت میکرد. نام #آزر را که شنیدم، متوجه شدم که برای عموی خویش طلب غفران میکند. دستان بهآسمانافراشته، چشمانِ اشکبار، سرِ بهزیرافکنده، زانوانِ بهادب برخاکنشسته، و صدای حزین، برایم دیگر آشنا بود. گویی دیگر با این حال انس گرفتهام. من بارها و بارها در این سفر دیده بودم که هر فرصتی که به #انسان_کامل دست میداد، زانوی ادب در برابر آن خدای بیکران بر خاک میزد.
🔻ابراهیم به خانه بازگشت. عموی او کنار نخلی برافراشته، خوشه انگوری را در دست گرفته، دانه دانه آن را به دهان میگذاشت و با لذت تمام میخورد. آزر گفت: این غریبه کیست که با خود آوردهای؟ ابراهیم گفت: عمو جان، همان طور که گفتی غریب است و #مهمان من. راستش با این جملهی او کمی به خود بالیدم؛ من، مهمان ابراهیم، خلیل الله شدهام. البته کمی شرمسار هم بودم؛ او خلیل الله و رفیق همراه خداوند و من ...؛ نه وصله ناجوری بودم؛ اما مهر و #مهربانی او چنان بود که احساس غربت نداشتم.
🔻عموی ابراهیم گفت: باشد و خوشه انگوری را همراهِ دو سیب در ظرفی گذاشت به ابراهیم داد و گفت: امروز درباره تو با بزرگ معبد صحبت کردم و سخنهایت را به او گفتم. او بسیار متعجب شد. قرار است فردا با تو به دیدارش برویم، مگر آنکه او آن بادِ کلهات را خالی کند و من را از این یکیبه دو کردنهای بیجای تو رها سازد. من دیگر در برابر بُت بزرگ شرمسارم.
🔻ابراهیم نگاهی به من کرد و با تبسمی مرا به داخل خانه دعوت کرد.
🔻شب پس از اطعام و مهیّاکردن محل استراحت من، خود در کناری به عبادت مشغول شد؛ عبادتی که از سر #تسلیم بود. «وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».
🔻از فرط خستگی خوابم برده بود که با نجوای ابراهیم از خواب بیدار شدم. ساعتی دیگر تا طلوع آفتاب نمانده بود. به صبح که نزدیکتر میشدیم به جای ابراهیم من #دلهره گرفته بودم که در معبد چه خواهد گذشت؟ اما ابراهیم آرام و پرقرار، با قلب سلیم خویش «إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» در حالی که دست به آسمان داشت گفت: خداوندا من تسلیم تو هستم و راضی به قضا و حکم تو «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ».
🔻با این جمله قامت رعنای ابراهیم در پسِ اشکهای جاریِ چشمانم پنهان شد، و من به یاد آن قامتِ رشیدِ برزمینافتاده در میدان، در حالی که دشمنانش دور پیکر بیرمقش حلقه کرده، ضربه میزدند، افتادم؛ و با او در آن معرکه، همنجواشده، گفتم: خداوندا راضی به رضای تو هستم و بر آن صبر میکنم «الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک یا رََبََََّ لا الهَ سِواکَ».
🔻وه که چقدر اوصاف انسانهای کامل به هم نزدیک است.
🔻صبح شد و ما به راه افتادیم، ... سوی معبد ... .
... و سفر ادامه دارد.
#سفر_عشق
#حیات_معقول
#نویسندگان_حوزوی_البرز
@howzavian_alborz