eitaa logo
حوزه علمیه امام جعفر صادق( علیه السلام)
307 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
69 فایل
حوزه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام مفتخراست تا کانال ارتباطی خودرا به علاقمندان به دین مبین اسلام معرفی نماید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 مرور بخش‌هایی از بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار مردم قم: ✏️ سیاست راهبردی امام آوردن مردم به صحنه؛ سیاست راهبردی دشمن خارج کردن مردم از صحنه شرکت نکردن در انتخابات، همان سیاست راهبردی دشمن است ✏️ ما بر سرکوب عوامل واقعی و پشت پرده حادثه تروریستی کرمان اصرار داریم ✏️ امروز ایستادگی مردم غزه، آمریکا و رژیم صهیونیستی را عاجز کرده ✏️ توده مردم همه‌کاره‌اند تأکید امیرالمؤمنین علیه السلام بر تکیه به عامه مردم است نه نورچشمی‌ها ✏️ همه باید برای حضور مردم در صحنه تلاش کنند ✏️ حضور مردم قم در نوزده دی سرآغاز جریان سرنگونی رژیم وابسته مستکبر ظالم شد 💻 Farsi.Khamenei.ir
شعری منتشر نشده از علّامه طباطبایی رحمه الله علیه دوش که غم پرده ما می درید خار غم اندر دل ما می خلید در برِ استاد خرد پیشه ام طرح نمودم غم و اندیشه ام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خرد پیشه و نورانی ام بُرد ز دل، زنگ پریشانی ام گفت که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان شاد باش رو به خودت نسبت هستی مده دل به چنین مستی و پستی مده زآنچه نداری، ز چه افسرده ای وز غم و اندوه، دل آزرده ای گر ببرد ور بدهد دست اوست ور ببرد ور بنهد ملک اوست ور بکِشی ار بکُشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان می شود وآنچه دلت خواست نه آن می شود https://narjes-dolatabad.kowsarblog.ir/
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 ماجرای جالبی را مشاهده می‌کنید از شهیدی که پس از گذشت 17 سال از شهادتش، زنده می‌شود و به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا کمک می‌کند تا مشکلاتش حل شود. 🔷 مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،وسط بازار ازحال رفتم. 🟡 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون 🔴🔻 @Gam2wom
درحالی که قطعات فولادین برج ایفل تا به امروز ۱۲بار تعویض شده است! بافت خشتی یزد ۸٠٠سال باد و باران‌ را پشت سرگذاشته است.
🔺نقل شده که در روز اعدام ثقه‌الاسلام توسط روس‌ها، یک عده قمه می‌زدند. سر ظهر عاشورا. بعضی از مجاهدین رفتند به این‌ها گفتند آقا شما که دارید قمه می‌زنید، به جای این‌که بیایید توی سر خودتان بزنید، قمه‌هایتان را اقلا به این روس‌ها نشان بدهید که حداقل بترسند. گفتند: 🔹آقا عاشورا را سیاسی نکن، امام حسین را بگذار برای ما بماند دیگر. حاضر شدند قمه‌ها را بزنند توی سر خودشان و در روز عاشورا عده‌ای از رهبران مشروطه‌ی اسلامی در همین تبریز به دار کشیده شدند. هیچ‌کس هم ککش نگزید! ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
😂 خنده حلال 😂 یکی از اساتید حوزه نقل میکرد روزی یکی از شاگردانش بهش زنگ میزنه و درخواست میکنه که استاد فورا براش یه استخاره بگیره. استخاره میگیره و میگه: بسیار خوبه و معطلش نکن و سریع انجام بده. چند روز بعد ، شاگرد اومد پیش استاد و گفت: میدونید استخاره را برای چه کاری گرفتم؟ استاد: نه؟ شاگرد: توی اتوبوس نشسته بودم. دیدم نفر جلویی من، پشت گردنش بسیار صاف و باب پس گردنیه ! خلاصه بدجور هوس کردم یه دونه نثارش کنم . دلم میگفت بزن، عقلم میگفت نزن، چون هیکلش از تو بزرگتره و داغونت میکنه. این شد که تماس گرفتم و استخاره خواستم و شما گفتید فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش😳 انتظار داشتم، بلند بشه و دعوا راه بیندازه. اما یه نگاهی به من انداخت و گفت: استغفرالله. تعجب کردم و پرسیدم: ببخشید چرا استغفار؟ گفت: چند دقیقه قبل از کنار یک امامزاده رد شدیم. یک لحظه به ذهنم خطور کرد که این امامزاده ها الکی هستند و دکان باز کرده اند که پول جمع کنند. با خدا گفتم: ای خدا، اگه اشتباه میکنم، یه پس گردنی بهم بزن. تا این درخواستو کردم، تو از پشت سر، محکم به من زدی. 😃 😃 •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈
پیغام یا توقیع امام عصر (ارواحنا فداه) به‌آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی از آیت الله سید جواد میرسجادی نوه مرحوم سید نقل شده است که: مرحوم آقا روزهای پنج‌شنبه و جمعه به‌کوفه می‌رفت و من هم خدمت ایشان بودم. هیچ‌کس غیر از من و شیخ نصیر (که برای آقا غذا درست می‌کرد) نزد آقا نبود. اگر کسی کاری داشت می‌آمد و می‌رفت و فقط من می‌ماندم. یکی از روزها که در منزل کوفه خدمت آقا بودم، درب خانه به‌صدا در آمد. رفتم درب خانه را باز کردم، دیدم شیخ محمد شوشتری کوفی است. (شیخ محمد شوشتری کوفی از فضلای اهل شوشتر و ساکن نجف اشرف بود؛ ولی به واسطه‌ی عشق به امام زمان علیه السلام درس و بحث را تعطیل و در مسجد سهله اطاقی گرفته بود و در آن‌جا مشغول عبادت و در صدد ملاقات با امام زمان علیه السلام بود و به‌واسطه‌ی طولانی شدن سکونتش در کوفه و چله‌های متعدد در کوفه، به‌شیخ محمد کوفی معروف شده بود.) نزد آقا رفتم و گفتم: شیخ محمد کوفی با شما کار دارد. آقا کاملا او را می‌شناخت، اجازه دادند که بیاید. از پله‌ها بالا آمد. آقا در اتاق تنها نشسته بودند. به‌مجرد این‌که وارد اتاق شد، شروع به‌گریه با شدت و صدای بلند کرد. بعد از لحظاتی رفت جلو دست آقا را بوسید و مقابل ایشان نشست. آقا فرمود: شیخ محمد چرا گریه می‌کنی؟ شیخ محمد گفت: آقا! یک عمر دنبالش بودم ندیدمش! وقتی که دیدمش نشناختمش!! وقتی شناختمش ندیدمش!!! حالا شما بفرمایید باید گریه کنم یا نه؟! آقا گفتند: مطلب چیست؟ گفت: من مسجد کوفه بودم، طبق معمول وقتی خسته می‌شدم می‌رفتم مسجد سهله. هوا به‌شدت گرم بود؛ دو ساعت از ظهر گذشته، عصا زنان، تنها، در بیابان به‌سوی مسجد سهله در حرکت بودم. در این میان شنیدم شخصی از پشت سر به‌من گفت: شیخنا سلام علیکم! دیدم یک کامل مردی، لباس عربی به‌تن دارد. جواب سلامش را دادم و خوش‌حال شدم در این بیابان کسی هم‌راه من است. با زبان عربی از حال و وضعم سؤال کرد. گفتم: من در مسجد کوفه و مسجد سهله هستم. می‌خواهم خدمت امامم برسم و تا به‌حال مشرف نشده‌ام. فرمود: از کجا زندگی‌ت اداره می‌شود. گفتم: سید ابوالحسن به‌من نان و یک دینار هم شهریه می‌دهد. روزهای جمعه می‌روم نجف، زیارت حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) و نان یک هفته را از نانوا گرفته و با یک دینار ماست و پنیری تهیه کرده می‌آیم اینجا مصرف می‌کنم تا هفته‌ی بعد. اسم سید ابوالحسن را که بردم، فرمود: قل له أرخص نفسك، واجعل مجلسك في الدهليز، واقض حوائج الناس یعنی: به‌او بگو خودت را راحت و ارزان در اختیار مردم قرار ده، در دالان منزلت بنشین (تا مردم به‌راحتی سراغت بیایند)؛ تا این‌جا مطلب خاصی برای‌م نبود و چیزی روشن نشد. بعد فرمود: نحن ننصرك یعنی: ما تو را یاری می‌کنیم. تا این را شنیدم به‌خود آمدم! برگشتم نگاه کردم دیدم کسی نیست!! در این‌جا شیخ محمد دوباره شروع کرد به‌گریه کردن و کلام سابقش راتکرار می‌کرد: یک عمر دنبالش بودم... . وقتی که نحن ننصرك را فرمود، شناختمش که آن موقع دیگر ندیدمش! آقا قلم و کاغذ را برداشت و به‌شیخ محمد فرمود: آن کلام را که شنیدی تکرار کن! او هم تکرار کرد (قل له: أرخص نفسك...). آقا عبارت را نوشت و آن کاغذ را وسط کیفی که در جیب داشت گذاشت! هر وقت مرحوم سید خیلی ناراحت می‌شد، کیف را از جیب در می‌آورد، به‌آن کاغذ نگاه می‌کرد و شارژ (خوش‌حال) می‌شد! دوباره کاغذ را وسط کیف گذاشته، در جیبش می‌گذاشت. آن کاغذ مدتی بعد از فوت آقا نزد من بود، بعد مفقود شد. 📚حیات جاودانی، صفحه ۱۷۹ @Ayatollah_esfahani