...غریب گیر آوردنت
سلام بر تو «محمد تولایی»
راستی، شهید شدی
تو که پیکان داری
خانهای اجارهای داری
سه بچه داری
.
راستی، نگران روضۀ امسال محرّمت نباش!
چه روضهای خواندی...
علیاکبری خواندی
اسم پسر شیرخوارت، محمدحسن است؛
اسم دختر ۳ سالهات زهراست؛
اسم پسر ۴ سالهات علی است؛
چه هیئتی داری، گریهکنانش عجب حالی دارند...
.
راستی، روضهات سنگین است؛
تیزی خنجرِ بالای قلبت، خواسته چه کند؟
نمیدانم...
حالا به بچههایت چه بگویم؟
آنها هیچ؛ به مادرت چه بگویم...
.
آخر برای چه تو را زدند، آنهم بیهوا؟
«غریب گیر آوردنت...»
.
شنیدم گفته بودی اگر روزی از بیمارستان مرخص شدی، لباس تمیز روحانیت را برایت بیاورند تا با آن بیرون بیایی...
.
اما مگر نمیدانستی آقایمان حسین علیهالسلام، لباسش را هم غارت کردند...
.
داشتی میرفتی خانه، پیش بچهها
آنها هنوز منتظرت هستند...
بگو چه کنیم با طفل شیرخوارت، بگوییم تیر سه....
.
هیچکس برای تو پخش زنده و مرده تلویزیونی نرفت. کسی با تو کاری ندارد! آخر، حکومت آخوندی است.
این همه امکانات، زیادت هم هست!
آب خوردی یا لبتشنه ماندی...
.
بعضی میگویند طلبهها ماهی ٢ونیم میلیون میگیرند. خب یک ماشین بهتر میخریدی، یا بادیگاردی میگرفتی. مگر نمیدانستی... هرقدر اینجا کمتر بخوری، بیشتر مقصّری. با اینهمه پول که داشتی، پیکان هیچ، چرا بیمارستان خصوصی قبولت نکردند. میرفتی خارج؛ تو که خیلی پول داشتی...
حتماً یک چیزی به تو میرسد؛ وگرنه سه بچه و پیکان و خانۀ اجارهای و کلی بدوبیراه چه دارد که تازه آخرش هم بمیری؟! .
قبول کن با منطق جور درنمیآید!
چی گیرت آمد «#محمد_تولایی»
ما که نمیفهمیم