🍃دلم تو را می خواهد
دلم عجیب گرفته.
باز هم نمیشود.
لبخند، غریبه شده با لبهایم.
گویی لبم دیگر
جای امنی برای لبخند نیست
که این قدر فاصله میگیرد از آن.
دلم عجیب گرفته.
باز هم نمیشود.
این دلِ گرفته
کارش بریدن نفس است.
نفسم هم دارد بند میآید.
مثل این که شُشهایم
جای امنی نیست
که هوا این طور فرار میکند از دور و برم.
دلم عجیب گرفته.
باز هم نمیشود.
آینۀ چشمهایم
عکس آسمان را دیگر
نشانم نمیدهند.
آسمان عکسش را
نمیاندازد در نگاهم.
گویی چشمهایم جای امنی نیست
که آسمان خودش را
از مدار نگاهم بیرون کرده.
دلم عجیب گرفته.
باز هم نمیشود.
دنیا دارد میرقصد در برابرم
اما این رقص
دیگر توان باز کردن دلم را ندارد.
حنای دنیا و رقصهایش
چقدر بیرنگ شده برای دلم!
من میدانم چرا دلم گرفته.
دلم تو را میخواهد.
تا تو نیایی
دلم باز نمیشود.
آقا!
خستهام از این دل گرفته.
چقدر خوب میشود
تا از این دل، نبریدم
همین امشب
صدای شب بخیرت را بشنوم
و یقین کنم که آمدهای پیشم.
دلم را به شب بخیری باز کن.
شبت بخیر گرهگشای دلهای گرفته!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃خیال آب
امشب در فکر و خیالم ردیف کردهام
چیزهایی را که فراموش نمیکنم.
یکی یکی دارند از مقابل چشمانم رد میشود.
کاش رد میشدند و میرفتند
نه، میروند و برمیگردند.
اگر چه قیاسش جسارت به توست
امّا دست خودم نیست
خیالم اهل قیاس است.
من هیچ گاه نوشیدن آب را فراموش نمیکنم.
حتّی در خواب
تشنه که میشوم بیدار میشوم.
در هنگام شادی
به وقت مصیبت
در اوج هیجان
نه نه هیچ وقت نوشیدن آب را فراموش نمیکنم.
تو به خیالم فرمان بده
که در این چند دقیقه
قیاس را رها کند.
این قیاسها تیغ بُرانند
دلم را تکه تکه میکنند.
خب تو کمتر از آب که نیستی
و نیاز من به تو
کمتر از نیازم به آب نیست.
چند ساعت یا چند روز میشود بدون آب زندگی کرد؟
آیا بدون تو حتّی لحظهای میشود نفس کشید؟
حالا چرا آب نوشیدن را حتّی در خواب فراموش نمیکنم
امّا یاد تو را در هشیارترین لحظههای زندگی
به باد غفلت میسپارم؟
اگر باران از آسمان نیاید
و رودهایمان بخشکند
چرا لحظهای دستمان از آسمان جدا نمیشود
و اشکهایمان برای چشم برهم زدنی نمیخشکند
و حنجرههایمان حتّی برای دقیقهای آرام نمیگیرند
دعا پشت دعا دعا پشت دعا
برای باریدن باران و خروشیدن رودها
تو مگر از باران کمتری
که روزها و هفتهها میگذرد
و یک بار از ته دل
زبانمان به دعا گل نمیکند
و دستمان رو به آسمان نمیرود.
بار شرمندگی این قیاس بیشتر از آن است
که تاب ادامۀ این گفتگو را داشته باشم
شبت بخیر حضرت آب!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃یادت را روزی ام کن!
من قبول کردهام که فراموشکار نیستم.
کسی که همه چیز یادش میماند
و تنها تو را فراموش میکند
فراموشکار نیست.
کاش همه چیز را فراموش میکردم
تا برای فراموش کردن تو
بهانهای داشتم که کمی آرامم میکرد.
من فراموشکار نیستم.
همه چیز در ذهنم خوب میماند
حتّی خاطرههای کوچک سالها پیش
و آدمهایی که چند روزی بیشتر
خاطره نساختهاند برایم.
هم محبّتها در خاطرم میماند
و هم کینهها را فراموش نمیکنم.
کسی یک بار و فقط یک بار
محبّتی در حقم کرده
و من سالهاست که محبّتش را
در ذهن نگه داشتهام
و هر وقت که میبینمش
خودم را مدیون محبّتش میدانم.
حتّی وقتی که خودش نیست
تا نامش میآید
پیش این و آن از محبّتی که در حقّم روا داشته سخن میگویم
و پشت سرش سبد سبد گلواژههای تقدیر نثارش میکنم.
من فراموشکار نیستم
و کسی چه میداند که فراموشکار نبودن
عقدهای جانکاه شده برایم
و چگونه فریاد بزنم که:
اگر بناست تو را فراموش کنم
دوست ندارم چیزی به یادم بماند حتّی نامم.
خوش به حال فراموشکارها!
اگر بپرسی چرا تو را فراموش کردهاند
میگویند ما هیچ چیز را در یادمان نگه نمیداریم.
حالا که نصیب و روزی من یاد تو نیست
ای کاش فراموشکار شدن را نصیبم میکردی!
من از خودم ناامیدم
میشود تو تکلیف مرا معلوم کنی؟
میخواهی توفیق یادت را روزیام کنی؟
اگر آری، کاش زودتر کاسۀ دلم را پر از این روزی میکردی
و اگر نه، زودتر توفیق فراموشکاری را نصیبم کن.
من خاطری را که تو در آن جا نمیگیری نمیخواهم.
این خاطر، یک زبالهدان بیشتر نیست
نفسم بند آمده از بوی تعفّن این زبالهها.
زودتر خلاصم کن آقا!
شبت بخیر قشنگترین یاد خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃تیغ غفلت
قبلاًها وقتی کسی را میدیدم
که به خود آسیب میزند
هر چه فکر میکردم، نمیتوانستم درکش کنم.
مگر میشود کسی خودش به خودش آسیب بزند؟
کسی را دیدم که تیغی به دستش گرفته
و روی دستش میکشد
و وقتی خون، قطره قطره از دستش میچکد
لبخند میزند و گاهی کارش به قهقهه هم میکشد.
تنها تصویری که از این آدمها در ذهنم نقش میبست
تصویر کسی بود که حتّی از ذرّهای عقل محروم است.
وقتی میشنیدم کسی خودش را کشته
مینشستم و ساعتها در فکر فرو میرفتم
که چه طور میشود کسی خودش به زندگی خودش پایان دهد.
این کار حماقت میخواهد یا جسارت و یا هر دو را؟
آخر چه قدر حماقت؟
چه قدر جسارت؟
امّا از وقتی که یقین کردهام من هم خودآزارم
گویی آرام آرام دارم میفهمم این آدمها را.
آقا!
هر چه گشتم و گشتم
تیغی تیزتر از تیغ غفلت از تو نیافتم
هر چه فکر کردم و فکر کردم
جان را لطیفتر از تن دیدم.
کار هر دم من کشیدن تیغ غفلت است
روی روحی که دور از تو نگهش داشتهام.
این تیغ را میکشم و همراهش لبخند میزنم
صدای قهقهههای من در کنار این روح پرخراش
صدای غریبهای نیست برای تو.
حالا میشود انکار کرد
که بهرهام از عقل حتّی به اندازۀ ذرّهای نیست؟
مگر میشود تردید کرد
کسی که خودش را از تو محروم میکند
از هر چه زندگی است محروم میشود؟
چه طور میشود این قدر حماقت داشته باشم
که خودم را از تو محروم کنم؟
شاید هم جسارتم زیاد شده که بیترس و واهمه
تو را کنار میگذارم از زندگی
و خیال میکنم هنوز هم زندهام.
چه قدر سیاه است تصویری که
این روزها دارم از خودم میکشم.
کاش چیزی میگفتی تا سیاهی این تصویر
ذرّهای هم که شده کمتر میشد.
مثلاً میگفتی غفلت از تو تیغ نیست
و تو را کنار گذاشتن خودکشی نیست.
اگر نه، کاش میگفتی غفلتم از تو آن قدرها نیست
که بشود نامش را خودآزاری یا خودکشی گذاشت.
شبت بخیر آرامش زمین و آسمان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃بهشت من
چند شب است که دارم التماس میکنم
در دلت را باز کنی تا از این خانه بروم
امّا گویی صدایم را نمیشنوی
حتّی سوسوی امیدی هم نمیدهی
تا دلم خوش باشد در دلت را باز خواهی کرد و من خواهم رفت.
چه طور باید بگویم
با چه زبانی، با چه واژههایی
تا باورت شود که من به خاطر تو میخواهم از دلت بیرون بروم.
من از درد سر شدن بیزارم
ولی حالا هم دردسر تو هستم و هم درد دلت.
کسی را که مرهم درد نیست و خودش درد است
باید بیرون کرد از دلی که هزار هزار دل به دنبال اوست.
چه قدر بگویم بگذار بروم آقا؟!
بگذار تو را از دست خودم رها کنم.
در این سالهایی که در دلت خانه داشتم
جز پاکی چیزی ندیدم.
چه طور راضی شدهای به نگه داشتن آلودهای چون من؟
دل تو بهشت خداست
مگر بهشت جای آلودگان است؟
در این که من آلودهام شکی نیست
در این که دلت بهشت خداست هم تردیدی نیست.
ولی گویی باید شک کرد در این قانون
که بهشت جای آلودگان نیست.
بهشتتر از دل تو کجاست؟
و آلودهتر از من کیست؟
هر چه بیشتر در دلت میمانم
خودم را به عذاب خدا نزدیکتر میبینم.
این چه بهشتی است
که حس عذاب میدهد به من؟
در بهشت دل تو بودن، بزرگترین نعمت خداست
اعتراف میکنم که من کفران این نعمت کردهام
و حالا صدای پای عذاب خدا را میشنوم
که درست پشت سر من قرار دارد.
چه قدر ندای «لَئِن کَفَرتُم إنَّ عَذابی لَشدید» را خوب میشنوم.
دیگر توان در این بهشت بودن
و شنیدن صدای پای عذاب را ندارم.
بگذار بروم پیش جهنّمیها
آن جا همیشه منتظر عذابم
برای همین هم زجرم زیاد نخواهد بود.
فقط باید در بهشت، صدای پای عذاب را شنید تا فهمید
زجرآورترین احتضار را در همین بهشت میشود چشید.
دیدی حالا؟
اگر مرا از دلت بیرون کنی
از این احتضار دم به دم رهایم کردهای.
باز هم منتظرم آقا!
میخواهم از دلت بروم بیرون.
در را باز کن.
شبت بخیر بهشت من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃مهربانی
چند شب التماس کردم
مرا از خانۀ دلت بیرون کنی، بیرون نکردی.
خواستم بار دوشَت نباشم، خودت نخواستی.
عزم کردم از دلت بروم
تا یکی از دردسرهایت کم شود، نگذاشتی.
گفتم بیخیالم شو، تا خیالت آسوده شود
در را محکم بستی، یعنی نمیخواهی بیخیالم شوی.
گفتم بگذار بروم
اگر به دردت بخورم
خود خدا مرا به دلت برمیگرداند
حرفم را گوش ندادی.
من کار خودم را کردم.
باید تلاش میکردم که راضی کنم تو را
ولی نتوانستم.
گویی من حریف دل تو نیستم.
تو مهربانتر از آنی که در خیالم بگنجد.
باشد، برمیگردم
به همان جایی که در دلت برایم خالی گذاشتهای
زیر عکسم که روی دیوار دلت کوبیده شده.
بر میگردم و باز میشنوم صدای مناجات تو را با خدا
که داری التماس میکنی
راه آدم شدن مرا هموار کند.
بر میگردم و مینشینم زیر باران اشکهایی که
برای خوب شدن من میریزی.
بر میگردم و میسوزم
با داغی که از آدم نشدن من به دلت مانده.
هنوز هم نمیدانم چه قدر مهربانی!
امّا اگر چه میدانی
بگذار راستش را بگویم:
من دوست نداشتم از خانۀ دلت بیرون بروم.
اگر در را باز میکردی
پیش از آن که قدم بیرون خانۀ دلت بگذارم میمردم.
این از بدی من است یا از جهالت و نادانیام نمیدانم
ولی چند شب داشتم امتحانت میکردم.
هر بار که به تو التماس میکردم
هزار بارش را به خدا التماس میکردم
که حتّی برای لحظهای خیال بیرون کردن من از دلت
در سرت نیفتد.
نه این که نمیدانستم مهربانی!
امتحان مهربانی تو
برای اطمینان دلم بود.
ولی حالا که فهمیدهام این قدر مهربانی
بیچارهتر از همیشه شدهام.
باید چه کار کنم با این همه بیچارگی؟
کاش میشد این را به همه فهماند
که این اندازه تحمّل مهربانی
خودش ریاضتی کشنده است.
باید به اندازۀ من بد بود
و مولایی چون تو مهربان داشت
تا فهمید معنای این ریاضت را.
شبت بخیر مولای من!
#بهانه_بودن
# شب_ بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃خانه دل تو
همیشه وقتی که از خانهام بیرون میرفتم
و بعد از چند روز، حتّی بعد از یک روز بر میگشتم
همه میشنیدند که تا میرسیدم به خانه میگفتم:
هیچ کجا، خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
حالا که برگشتهام به دلت که تنها خانۀ من است
با همۀ وجودم دوباره میگویم:
هیچ کجا خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
آقا!
ممنونم که در را باز نکردی.
من فقط خیال رفتن داشتم
ولی همین خیال چنان بلایی بر سرم آورده بود
که خودم را آن سوی درِ خانه تصور میکردم.
من نمیخواستم بروم.
فقط میخواستم ببینم تو چه قدر مرا دوست داری
و چه قدر از دستم خسته شدهای
امّا همین قدر که سر سوزنی احتمال میدادم
که نکند در را باز کنی و مرا از خانه بیرون کنی
گویی که سالهاست از خانه بیرون بودهام.
هیچ کجا خانۀ آدم نمیشود.
عجب آرامشی دارد خانه!
یک چیز بگویم باورت میشود؟
به قدری خیال بیرون کردنم از خانه
برایم وحشتناک بود
که هنوز هم دارم از ترسش میلرزم.
چه کار کنم هنوز هم باور نمیکنم که این قدر مهربانی!
و هنوز هم میترسم یک روز از دستم خسته شوی
و مرا از خانه بیرون کنی.
من در این عالم فقط یک خانه میشناسم
آن هم خانۀ دل توست.
من اگر از دلت بیرون بروم
در کاخ باشم یا کوخ، در بهشت یا جهنّم
دیگر هیچ فرقی نمیکند.
کسی که در خانۀ دل تو جایی برای خودش باز نکرده
بیخانمان است، حتّی اگر سند شش دانگ همۀ خانههای روی زمین
به نامش خورده باشد
و حتّی اگر همۀ بهشت را در اختیارش گذاشته باشند.
من روی قول تو حساب باز میکنم.
یک مرد اگر در این عالم باشد، آن یکی تویی.
مرد است و قولش.
کاش به من قول میدادی
هیچ گاه مرا از دلت بیرون نخواهیکرد.
خودت میدانی که این قول چه قدر دلم را آرام میکند.
قول من قول نیست
امّا تو که جنس بیبها را گران میخری!
قولم را قول حساب کن و این حرفم را بشنو:
من هم قول میدهم کمتر آزارت دهم.
شبت بخیر صاحبخانۀ مهربانم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃راه آسمان
بعد از چند روز منتظر نشستن و چشم به در بودن
که آیا در را باز میکنی یا نه
حالا بر گشتهام به خانهام.
آمدهام ایستادهام در برابر عکسی که از من روی دیوار دلت کوبیدهای.
چرا این عکس این شکلی است؟
باورت میشود که تا امروز
خوب به این عکس نگاه نکرده بودم؟
در این که این عکس، عکس من است، تردیدی ندارم
امّا چرا شبیه من نیست؟
مگر عکس هر کسی، نباید شبیه خودش باشد؟
تو که اشتباه نمیکنی.
نامم را زیر عکسم نوشتهای.
پس حتماً عکس، عکس من است.
ولی چرا این قدر تفاوت؟
مثل همیشه پاسخ تو به من، سکوت است
پس باید خودم فکر کنم
تا راز این تفاوت را بیابم.
بگذار کمی فکر کنم.
فهمیدم.
این، عکسِ حالای من نیست.
تو عکس منِ محبوبت را گذاشتهای روی دیوار دلت.
با تماشای این عکس میشود فهمید
که تو مرا چگونه باشم بیشتر دوست داری.
چه قدر ساده فکر میکردم در بارۀ تو.
خیال میکردم این عکسهایی که یکی یکی روی دیوار دلت گذاشتهای
کارشان قشنگ کردن خانۀ دل توست
درست مثل کاری که ما با خانههایمان میکنیم.
امّا حالا فهمیدهام که این عکسها
ما را آن طور که تو دوست داری نشان میدهند.
با تماشای این عکسها
چه راحت میشود راه آسمان را پیدا کرد.
من از خودم فراریام
امّا این عکس را دوست دارم.
تو همۀ آرزوهای مرا در این عکس جمع کردهای.
چه قدر خوشحالم که تو میدانی
من آرزویی جز شبیه این عکس شدن در سرم نیست.
این عکس را در جایی جز خانۀ دل تو نمیشود پیدا کرد.
حالا فهمیدهام چرا وقتی که میخواستم بروم
هر چه کردم، نشد این عکس را از روی دیوار دلت بردارم.
هر کسی به دنبال راه آسمان است
باید بیاید در دل تو و عکسش را ببیند.
از هیچ کجا جز خانۀ دلت
نمیشود راه آسمان را آغاز کرد.
سخت در اشتباهاند آنهایی که میخواهند به آسمان برسند تا تو را بیابند
غافل از این که باید تو را یافت تا به آسمان راه یافت.
شبت بخیر حضرت آسمان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃روح امید
چگونه باید شکر کنم
برای این عکسی که از من
روی دیوار دلت گذاشتهای؟
با وجود این عکس
چه آسان شده پیمودن راه آسمان!
و دیگر ابهامی در راه زمین تا آسمان من نیست.
تو هر چه بهانه بود را
با این عکس از من گرفتهای آقا!
از وقتی که برگشتهام به خانهام
حتی برای لحظهای نمیتوانم چشم بردارم از این عکس.
جزء به جزء آن، حرف میزند با آدم.
امّا سر تا پای آن شعار مشترکی دارند.
آدم این عکس را که میبیند
بخواهد یا نه، یاد خدا میافتد.
آری، همۀ حرف را با این شعار در این عکس به من گفتهای:
تو دوست داری طوری باشم
که دیدنم مردم را یاد خدا بیندازد.
بمیرم برای تو!
داری کسی را تحمّل میکنی
که دیدنش مردم را یاد هر کسی بیندازد
یاد خدا نمیاندازد.
وقتی فاصلۀ میان آنچه هستم را
با عکسی که تو از من به تصویر کشیدهای میبینم
تازه میفهمم که هر که را تا امروز امیدوار خواندهام
بهرهاش از امید، قطرهای از دریای امید تو هم نبوده.
چه قدر امیدواری که امید داری
در این عمر کوتاه
من از جایی که هستم
به جایی که تو دوست داری برسم.
امیدت به قدری زیاد است
که وقتی به آن فکر میکنم
هر چه یأس دارم را
به کوهی از امید بدل میکند.
من میدانم که تو اهل کار بیهوده نیستی
اگر امید داری
حتماً امیدت پر از حکمت است.
اگر خبری نبود
رشتۀ امیدت را پاره میکردی.
فقط میتوانم بگویم
التماس میکنم
تا جان در بدن دارم
امیدوار بمان آقا!
شبت بخیر روح امید!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃چشم انتظار
چشمهای عکسی که از من
روی دیوار دلت، خانه کرده
چه زیبا حرف میزنند با آدم.
من این چشمها را خیلی دوست دارم.
چه قدر گیراست نگاهشان.
هر عکسی را که تا امروز دیده بودم
چشمهایش طوری بود
که گویی دارد به من نگاه میکند
امّا نگاه این عکس طور دیگری است.
مثل همۀ عکسها به من نگاه میکند
ولی قشنگ معلوم است که دارد با من حرف میزند.
اصلاً من با دیدن این عکس فهمیدم
که میشود با نگاه هم حرف زد.
راستش کمی میترسم
به این چشمها خیره شوم.
چوب سرزنشی در نگاه این چشمها هست
که وقتی نگاهشان میکنم
گویی هر لحظه، هزار بار میخورد به سرم.
الآن چند دقیقهای هست که ترسم را کنار گذاشتهام
و خیره خیره نگاه میکنم به این چشمها.
تلاش کردم با چوب سرزنشش کنار بیایم
تا حرفهای دیگرش را هم خوب بشنوم.
خیلی گلایه دارد از خراشهایی که روی دل تو انداختم
و میگوید این خراشها التیام نمییابد
مگر این که من تغییر کنم.
چشمها مفهوم چشم انتظاری را خوب میفهمند.
این چشمها دارند با صدای بلند میگویند
تو خیلی وقت است که چشم انتظار تغییر منی.
میدانم چشم انتظار گذاشتن تو کار خوبی نیست
ولی وقتی میفهمم که تو چشم انتظار من بودهای
خیلی بیشتر از هزاران خیلی، خوشحال میشوم.
چشم انتظار بودن تو برای من
یعنی دنیا دنیا امید.
در دنیایی که یأس از در و دیوارش میبارد
این چشم انتظاری
روحی است در پیکر بیجان امید.
شبت بخیر چشم انتظار من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃مثل تو
شباهتها همیشه در ظاهر نیست.
میشود دو نفر، چشم و ابرویشان شبیه هم نباشد
ولی مثل هم باشند
طوری که وقتی یکیشان را دیدی
گویی دیگری را دیدهای.
شباهتها همیشه در ظاهر نیست.
میشود یک کور، شبیه فرد بینایی باشد
و یک گنگ، شبیه سخنوری توانا
و یک سیاه، شبیه یک سفیدپوست
و حتّی یک زشت، شبیه یک زیبا.
آقا!
من که تو را ندیدهام؛ امّا دلم میگوید
این عکسی که از من روی دیوار دلت گذاشتهای
شبیه خود توست. خودِ خودِ تو.
من که تو را ندیدهام و نمیدانم چه شکلی هستی
امّا وقتی این عکس را میبینم
کمتر دلم برای تو تنگ میشود.
اصلاً انگار با تماشای این عکس
نشستهام و دارم خیره خیره صورت تو را نگاه میکنم.
این عکس چرا این طور است
که وقتی نگاهش میکنی
بیشتر از آن که چشم و ابروی آن
صید نگاه آدم شود
شباهتش به تو به دل آدم الهام میشود.
این همه عکس روی دیوار دلت نشسته
و دارم یکی یکی نگاهشان میکنم
یکی سفید و یکی سیاه
یکی سرخ و یکی زرد است
یکی چشمهای درشت دارد
و دیگری چشمهایی ریز
یکی موهای بلند و دیگری اصلاً مو ندارد
یکی ابروان کشیده، یکی ابروانی که به زور دیده میشود
و آن یکی پیشانی بلند و ...
ولی این عکسها همه شبیه هم هستند.
چرا هر کاری میکنم نمیتوانم فرقی بگذارم میان این عکسها؟
چرا این همه تفاوت ظاهری
روی این شباهت را نمیپوشاند؟
چه قدر این شباهت باید بزرگ باشد
که این همه تفاوت، قدرت پوشاندنش را نداشته باشند؟
باید مثل تو شوم
این بزرگترین حرفی است
که این عکس با من میزند
و یک روز میشوم مثل تو، میبینی!
شبت بخیر، بلندترین آرزوی عالم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
https://eitaa.com/hrm_shohada
🍃اکسیر اعظم
من حرف زدن با تو را دوست دارم.
حر ف زدن با تو اکسیر اعظم است.
اگر مردم عادت کنند به حرف زدن با تو
چه بازارهایی تعطیل میشود در این عالم!
یکی، همین بازارهایی که مسلخ عمر آدمها شده
امّا به قدری شیرین و جذّاب ساختهاند
که مردم خودشان با پای خودشان به این مسلخها میروند
و تمام میکنند نفَس عمرشان را.
چه کسی تردید دارد
حرف زدن با تو میل آدم را به دنیا کم میکند؟
اصلاً دیگر میلی به دنیا میماند
برای کسی که شیرینی حرف زدن با تو را چشیده؟
میل آدمها به دنیا که کم شد
یا وقتی که مردم به دنیا بیمیل شدند
بازارها خلوت میشوند.
مگر میشود طعم شیرین حرف زدن با تو را چشید
و در همان حال، با گشتن در بازار و تماشای دنیا لذّت برد؟
آنها که طعم حرف زدن با تو را چشیدهاند
راه رفتن در بازارهای دنیا برایشان
مثل راه رفتن در بیابان روی خار مغیلان است.
مجبور که میشوند، راه میروند
امّا چون حرف زدن با تو عقلشان را به کار انداخته
از قید اجبار که در آمدند
فرار میکنند از این بیابان.
اینها وقتی در این بیابان راه میروند
برای این که سوزش این خارها را دوام بیاورند
با پر واژههایی که در گفتگوی با تو به دست آوردهاند
خودشان را نوازش میکنند.
گرمای طاقت فرسای این بیابان
تنها با خنکای نسیم گفتگو با تو قابل تحمّل است.
چه قدر زیباست شنیدن حرفهای اینها
وقتی که در بازار راه میروند و زیر لب با تو گفتگو میکنند
و چه قدر دلم به درد میآید
وقتی که میبینم مردم عمرشان را زیر بغل زدهاند
و دارند در بازارها سر میبُرند.
پای هر دکّانی که میرسند
کمی از عمرشان را سر میبرُند.
بازار گردی که تمام میشود
عمر آن روزشان را بیسر رها میکنند در بازار و بر میگردند.
کاش مردم میفهمیدند واژه به واژهای که با تو حرف میزنند
به اندازۀ الماس الماس و حتّی بیشتر میارزد.
این طور اگر میشد
برای حرف زدن با تو خودشان را میکشتند
و چه مرگ زیبایی!
من امید را از تو یاد گرفتهام
پس امیدوار منتظر میمانم
تا وقتی که هر روز بارها و بارها این مرگ زیبا را به تماشا بنشینم.
شبت بخیر گرمی بازار خدا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#حرم_شهدای_گمنام_سرآسیاب
https://eitaa.com/hrm_shohada