eitaa logo
"هیئت‌الرسول‌وبسیج‌دانشکده‌علوم‌قرآنی‌بجنورد"
225 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
252 فایل
بسم‌اللھ... •فعالیت‌این‌کانال‌به‌نیت⇩ ظهور‌آقا‌امام‌زمان‌"عج" •اطلاع‌رسانی‌ _ بسیج‌ دانشجویی‌‌ دانشکده‌ علوم‌ قرآنی‌ بجنورد _ هیئت الرسول 'ص' دانشکده علوم قرآنی بجنورد •ناشناس: https://daigo.ir/secret/5851405521 📍دانشکده علوم قرآنی بجنورد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌺🍃 🍃🌺مومن باید در بین جمع باشد ✅خدای متعال می ‌دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می ‌نشینند عبوس نمی ‌کنند، بلکه با مردم خوش و بش می ‌کنند، می ‌کنند، به اصطلاحِ دیگر "ادخال سرور" در قلب مؤمنین می ‌کنند. 😒می ‌دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره ‌شان را بگیرند، به مردم بی ‌اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما مورد خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است... ❤️🍃[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان است، برای اینکه دیگران را کند سخنان خوشحال ‌کننده می ‌گوید ولی وقتی که تنها می ‌ماند به فکر و فرو می ‌رود ... و عبرتها به نظرش می ‌آید. 📚آشنایی با قرآن، ج10، ص39 🌺🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷شهید عبدالحمید شاه‌حسینی معاون گردان از لشکر۱۰ سیدالشهدا‌ء(ع) ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ شهید شمیران‌نشینی که جبهه را به آمریکا ترجیح داد 🌼 | شهیدعبدالحمید شاه‌حسینی متولد بالاشهر تهران بودو تمام اعضای خانواده‌ش گرین‌کارت آمریکا داشتند.همون ایامی که خانواده‌ش مشغول فراهم کردنِ مقدمات ادامه تحصیلش توی آمریکا بودند،سر از لبنان و همنشینی با چمران،درآورد.توی ۱۸سالگی هم جای موندن و لذت بردن از زندگی پرناز و نعمت در شمیران،ترجیح داد بره جبهه 🌼 | شوخ‌طبع بود و توی جبهه به بچه‌های جنوب شهر تهرانی بشوخی می‌گفت:شهدای شمیران افضل مِن شهدای میدون خراسان...واقعا هم راست می‌گفت؛اینکه کسی بتونه از زندگی لاکچری و دنیای پر زرق و برق بگذره و جونش رو برا خدا بده،هنر بزرگی کرده 🌼 | بین رزمنده‌ها عرف بود بهمدیگه می‌گفتند: انشاء‌الله شهید بشی..اما شهید شاه‌حسینی درجواب این حرف می‌گفت:زبونت رو عقرب بزنه؛من نمی‌خوام شهید بشم،می‌خوام بجنگم.. ولی روز آخر وقتی سوار کامیون شدیم برا رفتن بمنطقه عملیاتی،یکی از بچه‌ها به شاه‌حسینی گفت: الهی شهید بشی...اینبار عبدالحمید نگفت زبونت رو عقرب بزنه، گفت: آره! انشاء‌الله.من هم از رفقام جاموندم. چبعد هم چشماش پر از اشک شد...توی مسیر کنار دستم بود.اون ایام هواپیماهای بعثی زیاد بالا سر فاو پیداشون میشد.یهو یه هواپیما رو از دور دیدم. عبدالحمید گفت:اون هواپیما داره میاد ما رو بزنه.عجیب بود که همون هواپیما اومد و ما را زد.همه‌ بچه‌ها شهید شدند جز من. عبدالحمید افتاده بود روی دستم.لباش تکون می‌خورد، اما نمی‌تونست حرف بزنه. دستش هم بپهلوش بود که شهید شد