eitaa logo
جملات آموزشی امر بمعروف
128 دنبال‌کننده
154 عکس
200 ویدیو
5 فایل
برای ثبت خاطره تان به آیدی @alam_yalam_beanallaha_yara ارسال بفرمایید آدرس کانال https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
یک خاطره یک روز یک خانم با ارایش غلیظ و ...اومد گفت ببخشید خودکارتان میدید که روی این کاغذم بنویسم؟ برداشتم خودکار گفتم بفرمایید. بله بعدش که رفت بیرون اتاق که بنویسه شروع کردم با خودم کلنجار رفتن که وظیفه مه بهش بگم گفتم یا صاحب الزمان این کوچولو را خجالت کشیدم بخوام از شما کمکم کنید چیزی بگم یک حرف یادم اومد که بگم صدای کفش ها اومد که داره میاد خودکار پس بده بفرمایید خواهش میکنم ببخشید یک عرضی دارم خدمتتان همه ما اشکالاتی داریم و اشکالات و معایب من بیشتر است ولی باید عیب های هم را گوشزد کنیم چادر برای شما خیلی برازنده تر است چشم ولی من سه بچه دارم و سخته چشم شما در جواب ایشان چه میگویید؟ به ایدی کانال بگویید🙏🌷 https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar ایدی @alam_yalam_beanallaha_yara
‍ ‍خــانـــــوم خوشگله شــماره بـدم؟؟؟ ☹️ خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟ 😏 خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟ 😣 ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! 😞 بیچــاره اصــلا” اهل این حرفـــــها نبود… 😔 این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد. به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…دردش گفتنی نبود….!!! 😭 رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خـدایـا کـمکـم کـن…❤️ چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند… 😱 به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد… امــــا… امــا انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😳 انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!!😳 احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد… دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته…!!! 😍 🌹چادر یعنی امنیت🌹 https://eitaa.com/pooyeshesafiran/1878 https://eitaa.com/12319076/410911
بسم‌الله «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، باید برای داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، مسیر پر رنج مرا طی کنند. تازه معلوم نیست آن موقع اصلا سیزده آبانی باشد... صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ زده اطرافمان هم رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید به این و اون باشیم که کلامون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!» نویسنده نامعلوم... ولی خوندنیِ..
# با_آمربه_معـــــــــــــــــروف امروز روزمبعث پیامبربزرگ اسلام رفتیم قطعه ی شهدای بهشت زهرا س. خانم وآقایی پیاده درحال حرکت بودند.همسرم شیشه ی ماشین راپایین دادند و به خانمی که مکشفه بودتذکر دادند. زن خندید، خنده ای همراه باتعجب! متاسفانه براش عجیب بود😱 مشخص بودکسی بهش تذکر نداده بود، آن هم داخل گلزارشهدا.😥😳 مابه حرکتمان ادامه دادیم وزن توجهی نکرد.😧😥 موقع برگشت، شاید ده دقیقه بعد، ازکنارهمان زن ومرد ردشدیم که زن شالش روسرکرده بود.👏👏👏 باخوشحالی بهم نگاه کردیم، واقعاتذکر اثرداره حتی اگر همون لحظه نباشه😄👏👏👏👏👏 برای حفظ کیان خانواده ها 🔻 بی تفاوت نباشیم 🔻 💢 اخبارتذکر لسانی درمتروتهران | عضوشوید👇 @ba_mardom_ir
یک خاطره از یک راننده اسنپ برای امر بمعروف تصمیم گرفتم اسنپ بشم طوریکه وقتی زن بد حجاب سوار شود از سخنرانی های شیخ قمی و روشنکری های او در مورد زندگی جنسی در غرب و ارزش های غربی و نقشه های ز ز آزادی و.... او می‌گذاشتم. وقتی قیافه ها را مذهبی فرض میکردم مخصوصا خانمایی که چادری باشند، سخنان استاد تقوی را در مورد بی تفاوتی و اهمیت امر بمعروف و....از بلوتوث ماشین پخش میکردم ،قیافه ها دیدنی بود. ❤️😳🌷😍😄😄😄😂😂
سلام یکی از بچه‌ها نقل می‌کرد از خانه بیرون اومدم � خانم بی‌حجاب رو دیدم بهش محترمانه تذکر دادم گفتم خانم لطفاً حجابتون رعایت کنید میگه دیدم در دستش وسایل بود کمی روسری رو جلو کشید گفتم احسن دیدم رفت وسایلش رو گذاشت روسری رو مرتب کرد موهاش دیده نمی‌شد بعد وسایل رو برداشت داشت می‌رفت من بهش گفتم خدا خیرت بده دیدم داره می‌خنده نه تنها فحش نداد بلکه لبخند می‌زد اگر تذکرات محترمانه باشه اثر داره جریان ۲۰روزپیش گناباد
نهی از منکر ترس نداره یکی از بچه‌ها نقل می‌کرد مشهد چند تا دختر با هم می‌رفتن یکی از اونها روسری نداشت بهش تذکر دادم گفتم خانم حجابتونو رعایت کنین روسری سرتون کنین میگه دیدم روسری سرش کرد و چیزی نگفت هرعیب که هست ازمسلمانی ماست جرباان یک هفته قبل بوده
16.71M
🎵 نشست تبیینی با موضوع: 🟦 امید آفرینی برای مشارکت در انتخابات با استفاده از منطق نزدیک قله ایم 🟧 دکتر سیدعبدالرسول علم الهدی عضو هیئت علمی و مدیرگروه فرهنگ و ارتباطات دانشگاه جامع امام حسین(ع)
هدایت شده از 16468 جوادحیدری
اطلاعیه جذب مدافع حرم
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° 🔵تغییرات محسوس👏 چند ماهی است که توفیق حضور در جمع آمران به معروف را دارم.😍روزهای اول، وقتی به خانمهای بی حجاب تذکر میدادم،واکنشهای ناپسندو غیر مودبانه ای داشتند. یکی با تمسخر می‌گفت:«من فقط منتظر بودم تو بهم بگی تا سرم کنم» دیگری با پرخاش می‌ گفت: «تو چی میگی بابا!». مکشفه ی بعدی با تعجب، سال بر سر میکرد و می‌ گفت: «چه خبره ؟! ...چی شده؟! تا حالا کجا بودید؟!» اما امروز بعد از چند ماه، خانمی که نزدیک گیت شد، قبل از اینکه کسی تذکر بدهد شالش را به سر کشید و با خنده گفت: «ببین نگفتی،من خودم گذاشتم سرم»👏 من هم لبخندی زدم و زیرلب زمزمه کردم: «الحمدلله»😊 📍برگرفته از مشاهدات خانم آشتیانی و آمر به معروفی دیگر 📍ایستگاه متروی شهدا 📍مورخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ برای حفظ کیان خانواده ها 🔻 بی تفاوت نباشیم 🔻 💢 اخبارتذکر لسانی درمتروتهران | عضوشوید👇 @ba_mardom_ir
28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌کی گفته اگه تذکر بدی دعوا میشه یا لج میکنه؟🙂 👈 اگه میخوای مثل این فراگیر عزیز، یاد بگیری که وقتی گناه میبینی نه حرص بخوری، نه دعوا کنی😎😍
سلام دیروز رفتم لباس بخرم از روبروی فروشگاه که رد شدم سه تاپرسنل دختر جوان هرسه تا روسری هاشون و مدل شمالی که گردنشون پیداست بسته بودن وموها از جلو وپشت بیرون و غرق آرایش...از امام زمان کمک خواستم ورفتم داخل ودیدم که پوستر رعایت حجاب هم نصب کردن موقع بیرون آمدن گفتم عزیزا شماکه اینو نصب کردین چراخودتون رعایت نکردین؟ گفتن حجاب ما که خوبه!!! بامهربانی گفتم نه دیگه باید مثل این عکس باشه ضمنا بدونین بازرساهم میان ومیرن واز فروشگاه بیرون امدم ۵دقیقه بعد که همون مسیر روبرمیگشتم دیدم هرسه تاشون مغنعه مشکی سرشونه دوباره رفتم واز درب فروشگاه با صدای بلند ازشون تشکر کردم و گفتم آفففرین آفرین به شما چه سرعت عملی ممنون چقدر گلین ...خداروشکر
سلام امروز یکی از آشنایان گفت فروشگاه رفتم خرید فروشنده پوشش خوبی داشت فقط موهای جلو سرش دیده می‌شد درپایان گفتم خانم محترم شما که اینقد خوب هستین پوشش خوبی دارید چرا موها رو نمی پوشید گفت چشم می پوشم گفتم خدا خیرت بده و بیرون آمدم اگرهمه محترمانه تذکر بدن اثر داره
یک خاطره از یک کاربر اسنپ در جایی بدون پارک ماشین و شلوغ محل مبدا مسافر بود. تماس گرفتم که در محل مبدا هستم و زودتر بیایید که سد معبر است گفتند ها دیدیم سوار که شدندبشدت بدحجاب بودند. گفتم جای بدی را برای سوار شدند انتخاب کردید. توی راه گفتم خدایا خودت کمک کن بتوانم جمله ها را راست و ریس کنم.باید بگم. مرغ سوخاری وسط ادمای گشنه لامبورگینی یا سانتافه ای که وسط فقرا هی راه بره گفتند ما گرسنه بودیم و زود میخواستیم بریم خوابگاه شما چه رشته‌ای درس می‌خونید پزشکی اها.من دو تا سوال دارم بفرمایید اگه یک مرغ سوخاری کباب شده را هی وسط ادمای گشنه دور بدهند و به اونا ندهند خوبه؟ نه اگر یکی با سانتافه یا لامبورگینی وسط فقرا هی دور بزنه خوبه؟ سکوت کردند و بعدش شروع به بحث سریع وسط بحث گفتم منظورم نفهمیدید؟ نه شما خدا زیبایی داده که اگرفوق تخصص اخر علم هم بشید،زیبایی شما و‌جمال شما بالاتره از لامبورگینی که چه عرض کنم بعد شما میایید زیبایی به این حد را توخیابون به مردمی که در هر خانواده ای مشکلاتی هست نشون میدین اونا چه حالی میشن؟ این کار خوبیه؟ درسته؟ طلایی که تو ویترین نگه داری میشه ارزشمند تره یا... اصلا همین موبایل روپوش داشته باشه بهتره یا بی پوشش؟ با پوشش پس یعنی وجود شما از موبایل پایین تره که خودتونو نمی‌پوشید؟ من میتونستم این حرفارو نگم،شما مثل فرزند خودم هستید و یک نفر هم شاید بشما اینارو تذکر ندهد بله درسته حتی باید تشکر کنید که گفتم ممنون از شما رو حرفام فکر کنید چشم پیاده شدند و به مقصد رسیدند.
روش های امر به معروف
هدایت شده از سطح عمومی درجه۳
1_772597468.pdf
1M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️سوال جنجالی مجری شبکه افق از حجت الاسلام دانایی درخصوص تذکر لسانی برای حفظ کیان خانواده ها 🔻 بی تفاوت نباشیم 🔻 💢 اخبارتذکر لسانی درمتروتهران | عضوشوید👇 @ba_mardom_ir
سلام اینکه خاطرات ما با هیٸت شروع میشه علت داره برنامه ی زندگی ما بر مدار هیٸت ارباب جان وضع میشه😍 یکی از شبا که از رزم برمیگشتیم و میرفتیم سمت هیٸت تقریباً دیر وقت بود هوا هم سرد بود فک نمیکردیم پیاده رو آدم تردد کنه سر یه میلان رسیدیم چندتا مغازه باز بودن و کلاً روشن بود و چراغونی دوتا دختر یکی نوجوان که بچه سال مانند بود یکی تقریباً ۲۴بیشتر کمتر... نوجوان پوشش نامناسب با کلاه نقابی بود که رفتیم بهش تذکر بدیم داشت با تلفن صحبت میکرد،اهمیت نداد اما ما همونجا واستادیم-دوستش که پوشش موجه داشت اما سیگار میکشید طفلک تو حال خودش نبود به هوایی که تنفس میکرد فحش میداد😁نمیدونم چی میریزن تو این سیگار که بندگان خدا تا پُک میزنن به خودشونم رحم نمیکنن 😂 خلاصه تلفن دختر نوجوان که حاکی از قرار مدار بود تموم شد پیاده رو که ما بودیم اندازه ی یه پله بالاتر بود،پرید بالا اومد روبروم با دستش خودش ور انداز کرد گفتم وضعم چشه؟دست زدم به کلاهش گفتم این شال و رو سری نمیشه موهاش کوتاه بود گفت برا این چند لاخ مو میگی؟ گفتم نه پوشش سر تو کشور مشخص شه شال یا روسری یا مقنعه در این حین چندتا مغازه دار اومدن دور ما رو گرفتن اما مغلطه نکردن فقط تماشاچی بودن😆دختر دور برداشت که منو تو قبرت نمیزارن و... منم تند تند جوابش میدادم دیگه کلافه شد شروع کرد به جیغ و فریاد گفتم تو که به حرفم نمیکنی پس مجبورم زنگ بزنم پلیس گفت زنگ بزن بیاد بگم مزاحمم شدی[کی به کی میگفت مزاحم🤔🤣] تا مشغول تماس با پلیس شدم دیدم الفرار... یکی از آقایون عابر که خرید کرده بود گفت چرا نمیزارین مردم آزاد باشن؟ محکم و مقتدرانه گفتم شما چرا تو کار من فضولی میکنین؟برید دنبال کارتون بنده خدا تصور نمیکرد منی که با دختر خانم ملایم حرف زدم با چنان خشونتی بخوام پاسخ اون آقا رو بدم هیچی دیگه سکوت کرد و رفت🤣😂 نکته ی خاصی نداشت فقط همسنگران بزرگوار ما هر جا هستیم چه تنها باشیم چه نباشیم گناه علنی دیدیم باید بی تفاوت از کنارش عبور نکنیم هرجور شه باید به فرد یا افراد خاطی بفهمونیم مردم هم از این اجتماع سهم دارن دوس دارن امنیت روانی هم در فضای جامعه حاکم باشه در پناه حق
هدایت شده از با مردم
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° 💢دارم میرم بیرون مترو، تذکر نده😳 خانمی با گیسوان بلوند و براشینگ شده در حال خروج از مترو بود که مورد تذکرِ یکی از خواهران آمر به معروف قرار گرفت👏👏 «خانم شالتو سر کن» پاسخ داد: «من دارم از ایستگاه میرم بیرون و دیگه نیاز نیست سَرَم کنم» و رد شد تا اینکه به من رسید و گفتم: «خانوم شالتو سر کن» گفت: «میبینی که دارم میرم بیرون» گفتم: «اتفاقا همین که داری میری بیرون، خودش دلیل مُحکمیه برای این که پوششت رو حفظ کنی» تا این پاسخ را شنید شالش را سر کرد و سرش را به نشان تایید و‌منطقی بودنِ پاسخ، پابین آورد و با پوشش رفت 📍برگرفته از مشاهدات آمر به معروف خانم فرجی 📍ایستگاه متروی تهرانپارس 📍مورخ۱۴۰۲/۱۱/۲۶ برای حفظ کیان خانواده ها 🔻 بی تفاوت نباشیم 🔻 💢 اخبارتذکر لسانی درمتروتهران | عضوشوید👇 @ba_mardom_ir
آخر هر هفته، همه خواهر و برادرها منزل پدر جمع می‌شویم. به همه خوش می‌گذرد. به بچه ها خیلی بیشتر... وارد اتاقی شدم که بچه ها مشغول بازی بودند. خودم را به جمع دخترها رساندم. بی مقدمه پرسیدم کی از همه زودتر میگه که ۱۱ اسفند چه خبره ؟ برادرزاده ام با هیجان گفت: عمه من بگم؟ انتخابااااات🗳 صدای دخترا بلند شد... عهههه داشتیم فکر میکردیم گفتم عیبی نداره. حالا یه مسابقه...🎊 در حالی که چند تا برگه کوچک و قلمی که از قبل داخل کیفم گذاشته بودم را در می آوردم، گفتم یه سوال❗️ به نظرتون نماینده ای که قراره انتخابش کنیم باید چه ویژگی هایی داشته باشه❓ هر کس جواب درست تر رو بنویسه جایزه داره...🎁 پای جایزه که آمد وسط، همه مشتاق نوشتن پاسخ شدند.🤩 آن شب به همه دخترا جایزه دادم. پاسخ های بچه ها برایم جالب بود... نماینده باید: با مردم مهربان و صمیمی باشد💌 از تهدیدهای دشمنان نترسدمومن باشد اهل تلاش باشد ساده زیست باشد 🍃 اهل برنامه ریزی باشد و...📝
. |اگ تو این جنگ نیای پای کار و سلاح دست نگیری ، پس کی میخوای از امنیت کشورت دفاع کنی⁉️
👆خدا خیرتون بده اینو نشر بدین حتی به یک نفر