هدایت شده از سای
قربانی میکنم ترس را که جرأت مندی پیدا کنم در انجام تکلیفی بزرگ به نام امر بمعروف و نهی از منکر
که تمام واجبات را زیر بنا است.
قربانی میکنم بیتفاوتی را نسبت به همنوع که آن دنیا نگوید،این 👉👇👆👈شخصی است که دید من خطاکارم و بمن نگفت.
قربانی میکنم هر آنچه مانع از کمک به همنوع است در راه درست.
قربانی میکنم نفس را که بشکند تا بهتر بتواند سیره انبیأ و ابراهیم را انجام دهد.
قربانی میکنم مستحباتی را که مانع واجبات است.
عید قربان مبارک.
https://splus.ir/varzesh_taghzie_aramesh
بزرگواران تابحال از شدت فکر و توجه خواب امر به معروف هم میبینیم
اشتباها مون رو کم کنیم اگر داریم
مثلا من تو ی روز ی اشتباه کردم قبلش کارم خوب بود انگار ولی بعد بخاطر خستگی اشتباه کردم
#خاطره
رفتم به یه خانم در حال تماس گفتم خواهرم ی لحظه
توجه نکرد
گفتم خواهرم ی لحظه
پاچه شلوارتون مدلشه بازه راه میرین تا وسط ساق پا معلومه
لطفا رعایت کنین
هرکسی میبینه
خواستم بگم محرکه
ولی خلاصه با لبخند رفت
ولی بعد خیلی جلوتر ی خانم کشف حجاب رو با ی ذره تندی گفتم شالتون افتاده
و رفتم
الهی همواره صبور باشیم
سلام خدمت هم گروهی های گرامی...زیارت قبول عیدتون مبارک باشه..
بعد از دعای عرفه از حرم که تموم شد سوار خط ۵۰شدم یکدفعه دیدم پشت سرم یک کشف حجاب نشسته بهش گفتم خانومی شالتو افتاده سرت کن محل نداد دوباره بهش گفتم عزیزم اگه پلاک اتوبوسو بردارن راننده بنده خدا از نون خوردن میفته گفت باشه ولی سرش نکرد 😡😡 یکدفعه دیدم یک دختر ۱۱ ساله با حجاب کامل سوار شد که دلش درد میکرد من از جام بلند شدم گفتم بیا بشین مامانش گفت نه شما بشینین منم بلند گفتم بخاطر حجاب دخترمون بلند شدم تا بشینه بعد دیدم اون دختره کشف حجاب شالشو انداخت رو سرش ولی
باز گردنش دیده میشد 😜😜شروع کردم با دوستم صحبت کردن بهش گفتم دیروز رفتیم پارک جات خالی بود بهش گفتم میدونی با گروه رصد رفتیم جناب سرهنگ هم باهمون بود دوستتم هوا رو فهمید گفت آره ما هم دیشب جای دیگه مأموریت بودیم که دیدم دختره شالشو خیلی قشنگ سرش کرد 😊😊اینم از خاطره امروز من به همراه دوستم
راستی خاطره دیشب پارک پفک خورون ما 😅 که با فاطمه جونم که عضو این گروه هست رو هم بگم🌼🌼
جاتون خالی رفتیم چیپس و پفک خریدیم با فاطمه جان و خواهر زاده گلش بشینیم تو پارک نوش جان کنیم دیدم نیمکت رو به رو دوتا دختر با یک پسر کوچیک که یکی از دخترها شالش افتاده بود نشسته بودند منم پفک برداشتم رفتم به طرفشون با خنده و بلند گفتم سلام خوبید؟
گفتند ممنونم
گفتم دلمون نیومد پفک تنهایی بخوریم بفرمایید تعارف کردم بعد یکم مقاومت چند تا پفک برداشتند
بعد که نمک گیر شدند 🤣🤣گفتم عزیز دلم دختر قشنگم شالت افتاده من نمیتونم تحمل کنم ببینم پسرها بهتون به یک چشم دیگه نگاه کنند😔 قربونت بشم شالت سرت کن گفت چشم و شالش رو سرش کرد منم برگشتم و خیالم راحت شد
حتما شما هم امربه معروف رو هم با پفک امتحان کنید 🤣🤣🤣
هدایت شده از طهورا۷/۳ ابراهیمی
سلام
دیروز جلوی پاساژ موسی بن جعفر دختر نوجوان کشف حجاب رادیدم که همراه مادرو برادرش بود .بادخترم رفتیم جلو و بهش محترمانه وبالحن خوب تذکردادم ،دختره چیری نگفت ولی برادرش عین کوه پشتش دراومد وگفت نمیخواهیم حجاب داشته باشه ،بفرمایید خوشحال شدم ! منم گفتم شماپشتشی معلومه نباید حجاب کنه!
بعدش زیرلب چیزی گفت که متوجه شدیم عاصی شدند از تذکرات مکرر ....خلاصه اینکه دیگه نیومدن پاساژ ورفتند
من بودم میگفتم برادر یعنی غیرت
شما مگه رو خواهرت غیرت نداری؟ چطور دلت میاد این همه مرد نگاه هرزه شون به خواهرت بیفته تو دلشون هزار جور فکر کنند و شب به یاد خواهر شما به رختخواب برن
اینطور موقع ها دست رو نقطه حساس غیرت بزارید و بگید و رد شید
احسنت پس تو کیفمون پفک هم داشته باشیم البته تمر هندی و آلوچه و اینجور چیزا دخترا دوست دارن شاید زودتر جواب بده😁
سلام وعید همگیمبارک🌹
دیروز سوار اتوبوس شدم یه خانم کشف حجاب آمد کنار من رو صندلی نشست😨آروم در گوشی بهش گفتم دخترم شالت افتاده مامان جان سرت کن😊گفت من راحتم😁
یه مکث کوتاه کردم ..بعد موبایلمو از کیفم در آوردم و یه ویس برای دوستم فرستادم😁گفتم (با سلام ...اتوبوس خط ....با کد ....خدمات دهی به فرد مکشفه.....لطفا سریع اقدام بفرمایید..😂متوجه شدم این خانم داره این پا اون پا می کنه بپوشه نپوشه؟ولی معلوم بود غرورش بهش اجازه نمی ده شالشو سرش کنه😔چند لحظه بعد مثلا پیامی رو خوندم ودوباره ویس گذاشتم (ممنون پیامتون دریافت شد یاعلی) ودیدم این بنده خدا باعجله ودست پاچه از اتوبوس پرید بیرون....برگشتم از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم شالشو داره سرش می کنه😊
اینم از تجربه ی من.....نمی دونم چه قد کارم درست بوده یا نادرست 🤔به هر حال تجربه ی من بود😊
سلام به همگی می خواستم بگم من چون خیلی تابلو عکس میگیرم وقتی از چندتا بی حجاب عکس گرفتم البته سریع رد شدم تا چیزی نگند چون توی محله خودمان بود ونمی خواستم تابلو بشم فرداش که با کمی تغییر چهره که عینکم و چادرم رو عوض کرده بودم واونا منو نشناختن ولی من اونا رو شناختم دیدم که تو ظاهرشون خیلی تغییر ایجاد شده بود وفکر کرده بودن من مامور اطلاعات چیزی هستم و مانتوی بلند و شال سر کرده بودند وخدا رو شکر کردم که از عکس گرفتن من تر سیده بودند 😂😂😂😂
خاطره رزم کوهپارک در عید قربان ۱۴۰۲ 🌹🌹🌹
تصمیم رزم محلی قبلا توسط دوستان پویشی مطرح شده بود تا این که روز عید قربان ، این ایده عملی شد ، هماهنگی برای پیش نماز وفراخوان دعوت ، اوردن چند تا زیر انداز ومهر وسجاده از منزل ، وقتی به کوهپارک رسیدم هنوز حدود یک ساعت ورب به اذان بود ، چند تا از خواهران پویشی هم به کمک امدند ومردم را با هر نوع پوشش وحجابی دعوت به نماز جماعت کردیم ، جالب بود تذکر به حجاب نداشتیم ولی وقتی با لبخند به سمت یک کم حجاب ویا مکشفه می رفتیم و ضمن تبریک عید دعوت به نماز می کردیم ، متعجب می شدند که ما براشون ارزش قائل شدیم وبرخی حتی حجاب می گرفتن به نزدیک اذان که رسیدیم جمعیت زیادی تو محوطه تفریحی بودن حتی ان خواهرمون که مانتو کوتاهی داشت وحتی دختری که حجاب خوبی نداشت برای نماز شرکت کرده بودن منتها بیشتر از این زیر انداز ومهر نداشتیم شرمنده برخی شدیم واین تجربه ای شد که برای افراد بیشتر تدارک ببینیم ونکته جالب این که برخی دوستان پویشی با خانواده امده بودن شاید به علت این که محیط تفریحی وشادی برای فرزندان دلبندشان فراهم بود .
واین کودکان در حین بازی مشق عشق می کنن وکارهای فرهنگی واثر گذار ما از نگاه تیز بین خودشان رصد می کند وروزی می رسد که انها با تمام وجود به یاری امام زمانشان می شتابند .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطره جذب مخاطبین محجبه برای همراهی گروه 🌺🌺🌺🌺🌺
به پیشنهاد یکی از رفقا قرار بود علاوه بر تاثیر گزاری در محیط ، بی تفاوت زدایی کنیم وقشر مومن را با دعوت به گروه ، همراه کنیم ، تو ان مدت فقط توانستم با دونفر صحبت کنم که فقط یک نفر خواستار لینک گروه شد .
اخر رزم ناراحت بودم که چرا جذب خوبی نداشتم تا این که به حرم امام رضا ع مشرف شدم ، امدم که کمی دعا بخوانم خانم جوان وخوش برخوردی به من برگه ای دعا داد همان جا شروع به خواندن برگه دعایش کردم ووقتی برگه را برگرداندم متوجه پدر شهید ومادری که مرحوم شده بود ، به سمتش برگشتم گفتم پدر ومادر شما هستند ؟ گفت بله، نزدیک تر رفتم گفتم خیلی خوشبختم امشب در کنارشما هستم متوجه شدم پدرش جانباز ۸۵ درصد بوده وسالها در حالت جسمی سخت وبا بدن تاول بوده اما بعد شهادت ، متوفی اعلام شده وهیچ مزیتی از بنیاد واسه شهید شدنش ثبت نشده وفقط در قطعه شهدا ء به خاک سپرده شدن همان طور که درزمان بیماری با سختی مالی روزگار سپری کردن ، وقتی بهشون گفتم شما حاضرید که در گروه پویش ما باشید با افتخار وسر بلندی پذیرفت وخودش هم همین دغدغه را داشت وخواهش کرد که دوستان با روش های قول لین جذب داشته باشن ، همچین افرادی که پدرانشان ، شهید واقعی ومخلص هستند برای گروه افتخار هست شاید افراد زیادی جذب نکردم اما معتقدم که یک فرد موثر در زمینه ظهور بهتر از دهها فردی که غیر از القاء ناامیدی ، هیچ کارموثری برای ظهور اقا ندارن .
دل نوشته یکی از دوستان پویشی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺