eitaa logo
جملات آموزشی امر بمعروف
136 دنبال‌کننده
200 عکس
226 ویدیو
6 فایل
برای ثبت خاطره تان به آیدی @alam_yalam_beanallaha_yara ارسال بفرمایید آدرس کانال https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 🔅🦋🦋🔅 🌷 🟢 تحلیل خاطره امر به معروف برای ماموریت اعزام شده بودند اهواز، با دوستش رفتند کنار پل کارون، وضعیت نامناسب پوشش خانواده‌ها، اون رو ناراحت کرد💔 به دوستش گفت: بیا بریم 🗣 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🙋🏻‍♂آقای محترم هیچ میدونید که اینجا بوی به مشام میرسد⁉️☄💥🔥میدونین اهواز ازشهرهای ❓ میدونید شما میزبان خوب رزمنده های اسلام هستید❓ 👴 پیرمرد گفت: منظورتون چیه؟ حالا باید چیکار کنیم؟ _ بهش گفت: ما چیزی نمی‌خواهیم ازتون، فقط اومدیم ازتون خواهش کنیم، به احترام این رزمنده ها و رو رعایت کنید.🙏 پیرمرد دوزاریش افتاد و صورت محمد را بوسید😚 و گفت: به شرطی که شما هم در اون دنیا ما را کنید😉🤝 یعنی نور شهادت در چهره محمد حسین بوده✨️🌷 🔴 این خاطره، نکات خیلی زیادی داشت☝️ 1⃣ نکته اول 👈 رفتن کنار پل کارون (اولین نکته داشتن در نقاط آسیب دیده است) حضور داشتن در پارک‌ها، در معبر و محل گذر، در تالارها، در تفرجگاه‌ها، در سینماها، خوبه مومنین حضور داشته باشند در این مکان‌ها✌️ هی میرن میچپن در خانه و بعد می‌گویند جامعه خراب شده😒 باشیییییم که بتوانیم بدهیم، برویم بیائیم، حضور داشته باشیم 👥👤👥👤👥 اینها هم می‌توانستند بنشینند در سنگرشان تا صبح قرآن بخوانند 📖 بعد تا شب مفاتیح بخوانند و دوباره تا صبح قرآن بخوانند🤦‍♂️ اما چکار کردند؟!🚶‍♂🚶‍♂رفتند با هم کنار پل کارون، وضعیت نامناسبی که دیدند ناراحت شدند، ناراحتی کافی نیست ❎ 👈 به رفیقش هم گفت: بیا بریم، کشان کشان دوستش را برد!! 2⃣ نکته دوم 👈 کردن با دیگران، دست دیگران را هم را بگیرید ببرید و در امر به معروف شریکشون کنید. چون دفعه های اول فقط ناظره، فقط ساکته، ولی نگاه میکنن ببینن که می‌شود داد و با زبون خوش تذکر به ثمر هم مینشینه ان شاءالله☺️ ⬅️ بعد آمد چه کار کرد؟ رفت سراغ پیرمردی که بود! الناس علی ملوکهم...، علی دین پدربزرگهم، علی دین رئیسهم، مدیرهم😉 3⃣ نکته سوم 👈 بریم سراغ آن کسانی که دارند، هر چند که ایشان می‌توانستند به آن خانمی هم که مثلا حجابش نامناسب بود بدهند، اشکالی ندارد🙌🏻 ولی مرد خانواده و مرد مسن و ریش سفید را به رسمیت شناخته و دیده که از طریق ایشان یا به واسطه ایشان، داده بشه و خب تاثیرگذاریشون اینجا بیشتر بوده و از این روش استفاده کرده ✅ 4⃣ نکته چهارم 👈 با روش شان و شخصیت قائل شدن به طرف مقابل، شروع کردند و بلافاصله نرفته سر اصل مطلب! قبلش یه تشکری کردند😊 با لفظ شروع کرده، با این الفاظ زیبا، بالاخره با تعریف کردن از او و تشکر کردن بابت پذیرایی از رزمندگان، که شما ما را مهمان خودتان کردین و ... بعد طرف میگه چیکار بکنیم؟؟😊 و اینکه میگه ما چیزی نمی‌خواهیم 🤷🏻‍♂ ببینید خیلی جالبه ها ... (اتبعوا من لا یسعلکم اجرا) تبعیت کنید از کسی که اجری ازتون نمیخواهد! 5⃣ نکته پنجم 👈 هیچی نخواستن، خیلی مهم است عزیزان، یک جاهایی که میبینین نمیتونیم و کنیم برای این است که دستمان زیر منگنه‌ی طرف مقابل، همون شخص بزرگوار هست. ما هیچی نمی‌خواهیم از شما عزیزان، فقط اومدم از شما خواهش کنم🙏 شاید تو ذهن اون پیرمرد این بوده که الان این آقا میگه پیکنیکتون رو میشه بدید؟ الان میگه یک ذره از غذاتون میشه بدید؟ نمیدانم بالاخره یک خواسته ای یا پولی میشود کمک به رزمندگان کنید؟🤦🏻‍♂ 🙏نه ما چیزی نمی‌خواهیم حاج آقا، فقط اومدیم خواهش کنیم که بچه ها به خاطرش می‌خواهند بروند خط مقدم، اینها را رعایت کنید. 🟡 خیلی نکته مهمی است.☝️ 6⃣ نکته ششم 👈 درسته که در امر و نهی بهتره حالت استعلا درش باشه، ولی بعضی وقتا که خواهش کردن اثرش بیشتر هست، میتوان خواهش کرد، مخصوصا ایشان که سنی ازشون گذشته بود👴 و بعد هم اینکه، تذکر زیبا چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.💘 پیر مرده بلند میشه صورتش رو میبوسه و التماس دعای شفاعت هم از او دارد😘 خدا کمک کند تمام این رو بتوانیم مثل شهدا بلکه به مدد الهی و مدد شهدا، بهتر از شهدا در امر به معروف و نهی از منکرهامون به کار بگیریم🤲😊 ✍ در دوره‌ی سیره‌ی شهدا🕊
# رسالت# سلام.من چند وقت پیش سوار اتوبوس مسیر هشت شدم دیدم دختری جوون کلا سرلخت و موهاش رو بافته بود،تقریبا وسط اتوبوس نشسته بود و هنذفوری تو گوشش بود.صندلی های عقب خالی بود و من رفتم با دو تا دختر کوچکم عقب نشستم.فهمیدم که عمدا این کار رو کرده. گفتم موقع پیدا شدن بهش تذکر بدم که هر چی شد تنش کمتر بشه.وقتی می خواستم پیدا بشم آروم دستم رو روی شانه ش گذاشتم و گفتم عزیزم روسریت افتاده سرت کن.اما یک دفعه عمدا از جا پرید و جیغ زد و به من حرف های زشتی زد.من هم بلند بهش گفتم ساکت باش چرا جیغ می زنی حتما برای این کارهات پول گرفتی که این کارها رو می کنی دوبار بهش گفتم یهو ساکت شد و چیزی نگفت انگار کمی ترسیده بود چون من دقیقا همون چیزی رو گفتم که انتظارش رو نداشت.من پیاده شدم و پیش راننده رفتم و به ایشان با ناراحتی ولی با روی خوش گفتم آقای راننده این که نمیشه که هر کس هر کار دلش می خواد بکنه و به دیگران توهین هم بکنه.البته راننده بنده خدا زیاد تقصیری نداشت چون قبول کرد و گفت اتوبوس آنقدر شلوغه که من جای خانم ها رو نمی تونم ببینم.خلاصه از تذکرم با اینکه اون خانم خیلی بی ادب بود خوشحال بودم.البته من با اون خانم اول با زبان خوب و لین حرف زدم وقتی دیدم عمدا به من حرف های زشت می زنه برای همین اینطوری بهش گفتم.ببخشید فکر کنم دیروز روز خاطره بوده https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar
ساجده رزم 10اسفندخیابان راهنمایی بایکی از دوستان همرزم ،وارد تذکر لسانی شدیم،اول طبق معمول خلوت بود،وباز هم مثل همیشه بعد ی مدت کوتاهی همدیگرو خبر کرده بودن،حسابی پیاده رو مملو از جمعیت شده بودوالبته کشف حجاب هم بود. نامه هایی از چگونگی اسلام آوردن زنان بزرگی که در اروپا ،آمریکا ودیگر کشورهای آسیایی مسلمان شده بودند رو همراه خودمون کرده بودیم ونامه هارو داخل پاکت‌های سفید گذاشته بودیم،نامه هایی از سر عشق هدایت دختر نوجوان وجوان ایرانی داشتیم. درضمن تعدادی از نامه ها رو لوله کرده وبا رمان طلایی روی نامه پاپیون کرده بودیم. .وقتی می گفتیم عزیزم ی عیدی براتون داریم نوجوان یاخانم جوان شل حجاب هیجان زده خوشحال می‌شدند ومیگرفتند،البته بالاخره حس کنجکاوی اینکه داخل نامه چی نوشته شده خیلی جالب بود ،خیلی‌هاشون می دیدم دستشون گرفتند وهمینطور که راه میرفتن، همراه دوستشون می خوندند. 😊 ی گروه هم ، عزیزدلم شالت بپوش،خوشگلم شالت سرت کن،واین ادامه داشت. دیدیم ی خانم کشف حجاب همراه ی دختر خانم که پوشش مناسب اصلا نداشت، این بماند،کشف حجاب بدون شال یاحتی کلاهی که بگیم حجاب کن،نداشت😐 دوست همرزمم گفت:قربونت با پوشش مناسب لااقل عزیزم،یهو مامان دختر خانم گفت:بچمه چکارش دارین،ما دوست داریم اینجوری باشیم😕سریع دوست همرزمم گفت:عجب مامان جوونی فکر نمیکردم مامانش باشی،گارد مامانه شکست بازبان نرمتری درحین اینکه شال خودش سرش می کرد گفت ممنون ولی چیزی نیاوردم که سرش کنم دوست همرزمم گفت بیاین من روسری همراهم هست تازه خریدم،واز کیفش روسری رو درآورد وعزیزدلم همینطور که روسری رنگ بهار رو با گیره روی سر دختر نوجوان محکم میکرد،می گفت شما به این زیبایی حیف نیست،موهای قشنگت همه ببینن،بعد از نامه هاهم به مامان دادیم ورفتیم.☺️ خب این روند ادامه داشت،تا به ی خانومی برخوردیم که بعد اینکه گفتیم عزیزدلم شالت افتاده،داشتیم از کنارش رد می شدیم ،یهو صداش بلند کرد وگفت نشنیدم بامن بودین،بعد روش کرد به ی آقایی گفت آقاپول خرد دارین،اون آقا هاج وواج مونده بود،کشف حجاب گفت می خوام بدم به این خانوما ،دوست همرزمم هم کم نیاورد سریع گفت:ببین ما فقط دلار میگیریم❤️ ،بعدبازبان اشاره براش پیام دوستی فرستاد،😘دوباره گفتیم جوریکه اون آقا بشنوه والبته جمعیت ،خانوم گلم حجاب ،توارزشمندی ،اون خانوم کشف حجاب که حسابی از رفتار زیبای دوستم برای پیام دوستی جا خورده بود لبهای نامهربونش به گرمی لبخند باز شد،وشالش سرش کرد.👌👌👌
ساجده دوتا از عزیزان دلم در پویش سفیران معروف، یهو جلوی من ودوست همرزمم ظاهر شدن وگفتن به خاطر حجاب زیباتون ممنون واین هدیه رو از ما قبول کنید ممنونیم که چادرتون که خودش نمادی از امر به معروف وزیباترین پوشش رو برای ی زن دارید،همزمان که عزیزدلم بامن صحبت می کرد وهدیه رو از کیف هدیه درمی آورد، خانومهای شل حجابی نزدیک ما واستاده بودن، ونامحسوس حرفهای ماروگوش می کردن،مخصوصا که گفتیم ممنون به خاطر هدیه حجاب، وکلی تشکر کردیم،.بعد که از عزیزان دلم جداشدیم واز کنار شل حجاب رد شدیم ،یکی از اون خانمهای شل حجاب به اون دوستش گفت:دیدی! چی خوب هوای هم دارن ؟!!به خاطر حجابش بهش هدیه داد.بابا ای ول.💝 بگم که به خاطر اینکه شل حجابها مارو رصد میکردن اصلا به روی خودمون جلوعزیزان دلم نیاوردیم که ما هم از خودتونیم، ولی دوست همرزم بعد گرفتن هدیه گفت فکر کنم بچه های خودمون بودن،گفتم آره. بگم از هدیه ی قشنگی که گرفتیم،من کلی ذوق کردم ،برام جذاب بود،وای چقدر قشنگه، اون شیشه کوچولو که تقریبا دوبند انگشت قدش بود،سرشیشه با چوب پنبه محکم شده بود،ی نخی مثل نخ مدل کاموا،کرم رنگ، دور سرشیشه پاپیون شده بود،میدونین داخلش چی بود ؟چقدر باسلیقه 👌👌کلی مرواریدهای سبز رنگ وای،چند تاستاره طلایی کوچیک هم هست،ی برگه سبز رنگ لوله شده که دورش با نخ مدل کاموایی طلایی پیچیده شده بود، میدونین بااین طرحی که دیدم یاد چی افتادم؟یاد فیلم‌ها که شیشه ای تودریاسرگردان بوده تامی رسه کنار ساحل ،ی خانم ،باحجاب برتر چادر،شیشه رو از آب میگیره ، چوب پنبه که درب شیشه هست،روبرمیداره تا ببینه متن کاغذ چی نوشته،یعنی کاغذی که نشانی از گنج رو برای گیرنده به ارمغان داره ،(خوب کردی که رخ از آیینه پنهان کردی /هر پریشان نظری لایق دیدار تونیست ، ی انسان متدین ومنتظرحضرت ولی عصر عج الله وفرجه الشریف هیچگاه نمی تواند امر به معروف و نهی از منکررادرجامعه ترک کند ونسبت به وقایع اطراف بی تفاوت باشد).واقعا آفرین به فکر وایده عزیزان،واین شیشه هابااون صحبتهای تاثیر گذار، واقعا گنجی رو درخود پنهان کرده اند. والبته ناگهانی نشونی ی گنج، کنار ساحل من ودوست همرزمم قرارگرفت. ممنون از عزیزان دلم.❤️ 😊 رزم سجاد3اسفند 1401
✍🏻 خاطره‌ی مهدوی ✅ با یاد شما! همه جا! در مترو نشسته بودم، بسم الله گفتم، توسّلی کردم و کنار جوانی که هدفون در گوشش بود نشستم. کاغذ سفیدی را که از کیفم بیرون آوردم، روی کیف گذاشتم و شروع کردم به نوشتن! جوان، زیر چشمی خطوط آبی نوشته‌هایم را دنبال می‌کرد. "می‌خواهم با شما صحبت کنم، اّما آن‌قدر از شما فاصله گرفته‌ام که خجالت می‌کشم! آن‌قدر هوای من را داشته‌اید که بدعادت شده‌ام!" را نوشتم و او خواند! جوان کنجکاوانه نوشته‌ام را دنبال می‌کرد: "چقدر نوشتن نامه راحت‌تر است! زیرا رو در رویتان نیستم و خجالت می‌کشم توی رویتان نگاه کنم! من  تنهای تنهایم! و فقط  شما را دارم و می‌دانم من را رها نمی‌کنید! و شما همیشه و در تمامی مشکلات، دستم را گرفته‌اید و می‌دانم به شما بد کرده‌ام! من را ببخشید .... جوان تاب نیاورد و ناگهان هدفون را از گوشش در آورد و کنجکاویش را به زبان آورد و گفت: ببخشید من به طور اتفاقی متن شما را خواندم، از نظر شما اشکالی نداشت؟ گفتم: خیر! گفت: شما به چه کسی آن قدر بدی کرده‌ای؟ و آن فرد کیست که با آن همه بدی هنوز هوای شما را دارد؟ مگر یک نفر آن‌قدر با معرفت تو این دنیا وجود دارد؟ متن، اثر خودش را گذاشته بود و ارتباطی که در ذهن داشتم، برقرار شده بود و جوان سردرگم و مشتاق به جوابش رسیده بود. از آن روز مدت زیادی نمی‌گذرد و جوان که با امام زمانش آشنا شده مشتاقانه سؤال‌هایی را که در ذهن دارد به وسیله‌ی تلگرام از من می‌پرسد. آخرین سؤالی که پرسید، این بود که من چگونه می‌توانم امام زمانم را یاری کنم؟
✍🏻 خاطره‌ی مهدوی ✅ با یاد شما! همه جا! در مترو نشسته بودم، بسم الله گفتم، توسّلی کردم و کنار جوانی که هدفون در گوشش بود نشستم. کاغذ سفیدی را که از کیفم بیرون آوردم، روی کیف گذاشتم و شروع کردم به نوشتن! جوان، زیر چشمی خطوط آبی نوشته‌هایم را دنبال می‌کرد. "می‌خواهم با شما صحبت کنم، اّما آن‌قدر از شما فاصله گرفته‌ام که خجالت می‌کشم! آن‌قدر هوای من را داشته‌اید که بدعادت شده‌ام!" را نوشتم و او خواند! جوان کنجکاوانه نوشته‌ام را دنبال می‌کرد: "چقدر نوشتن نامه راحت‌تر است! زیرا رو در رویتان نیستم و خجالت می‌کشم توی رویتان نگاه کنم! من  تنهای تنهایم! و فقط  شما را دارم و می‌دانم من را رها نمی‌کنید! و شما همیشه و در تمامی مشکلات، دستم را گرفته‌اید و می‌دانم به شما بد کرده‌ام! من را ببخشید .... جوان تاب نیاورد و ناگهان هدفون را از گوشش در آورد و کنجکاویش را به زبان آورد و گفت: ببخشید من به طور اتفاقی متن شما را خواندم، از نظر شما اشکالی نداشت؟ گفتم: خیر! گفت: شما به چه کسی آن قدر بدی کرده‌ای؟ و آن فرد کیست که با آن همه بدی هنوز هوای شما را دارد؟ مگر یک نفر آن‌قدر با معرفت تو این دنیا وجود دارد؟ متن، اثر خودش را گذاشته بود و ارتباطی که در ذهن داشتم، برقرار شده بود و جوان سردرگم و مشتاق به جوابش رسیده بود. از آن روز مدت زیادی نمی‌گذرد و جوان که با امام زمانش آشنا شده مشتاقانه سؤال‌هایی را که در ذهن دارد به وسیله‌ی تلگرام از من می‌پرسد. آخرین سؤالی که پرسید، این بود که من چگونه می‌توانم امام زمانم را یاری کنم؟
مترو بچه ها جایگاههاشون ایستاده بودند،وباهمون ریتم محترمانه وهمیشگی به کشف حجاب تذکر داده میشد،یهو سر وصدای تو راه پله هایی که سمت ورودی به وکیل آباد رو نشون میداد داخل محوطه پیچید همه فکر کردندلابد ی کشف حجاب دلش نمی خواد قانون کشورش رعایت کنه وبا دادو بیداد مغلطه راه بندازه وادامه ماجرا🤨 من اونجا واستاده بودم ودیدم ،ی آقاپسر با ی دختر خانم که کشف حجاب هم بود،ی تذکری از آمران دریافت کرد اما بی توجه به سمت پایین رفتن از پله ها کنارآقاپسر ادامه داد،همینطور که داشت می رفت، دوتادختر خانم که یکیشون، سروضع موجه اسلامی اجتماعی نداشت( ،لباس غیرموجه شامل میشد از؛بلوز وشلوار نارنجی با ی شال دورگردن ،موها ول) ،از پایین پله هاداشتندمیومدن بالا ولی یهو، گویا اون آقاپسر براش آشنابود🤭 وی نگاهی انداخت به دختر کنار آقاپسری که باناز وکرشمه داشت حرف میزد،وبعدش فقط🤭 ی جیغ بنفش دختر باتیپ نارنجی به آنی خودش به پسر ودختر رسوند وباسروصدا گفت این دختره کیه؟پسر که دستش تودست دختر کشف حجاب بود رنگش پرید ودستش از تودست دختر رها کرد وگفت خانوم شالت سرت کن یعنی چی اینقدر نزدیک من راه افتادین،😳دختر که مونده بود چی بگه گفت چی شد من یادت رفت،چقدر زود،بعد روش کرد به دخترنارنجی گفت این آقا دوست منه😕 دختر نارنجی که کفری شده بود دوباره صداش بلند کرد گفت تو به من خیانت کردی دروغگو هنوز ی هفته نگذشته از آشناییمون ،رفتی دنبال یکی دیگه، آقاپسر که رنگش پریده بود ترجیح داد ساکت باشه که دختر نارنجی دوباره فریاد کشید وچند تا حرفای ......نثار پسر ودختر کرد دوست دختر نارنجی پوش، دست دختر نارنجی رو گرفت گفت همینه،دوستی خیابونی همین شکلیه،هیچ قاعده ای نداره ،من بهت گفتم به این آدمها اعتماد نکن، برای دوستی این آقاپسر،چقدروضع لباس پوشیدنت تغییر دادی،بعد می گفتی این آمران حجاب چراتذکر میدن،میگن که میدونن تَهِ این کشف حجاب ضررش مال دختراست،بعد میگن زن آزادی😐واقعا عیناً دیدی،سرت کن اون شالت😬 وپچ پچ حضاری که رفت وآمد می کردند،که اینم آخر بدحجابی وکشف حجاب ‌‌‌😔 رزم مترو 25\10\1402
ساجده رزم 10اسفندخیابان راهنمایی بایکی از دوستان همرزم ،وارد تذکر لسانی شدیم،اول طبق معمول خلوت بود،وباز هم مثل همیشه بعد ی مدت کوتاهی همدیگرو خبر کرده بودن،حسابی پیاده رو مملو از جمعیت شده بودوالبته کشف حجاب هم بود. نامه هایی از چگونگی اسلام آوردن زنان بزرگی که در اروپا ،آمریکا ودیگر کشورهای آسیایی مسلمان شده بودند رو همراه خودمون کرده بودیم ونامه هارو داخل پاکت‌های سفید گذاشته بودیم،نامه هایی از سر عشق هدایت دختر نوجوان وجوان ایرانی داشتیم. درضمن تعدادی از نامه ها رو لوله کرده وبا رمان طلایی روی نامه پاپیون کرده بودیم. .وقتی می گفتیم عزیزم ی عیدی براتون داریم نوجوان یاخانم جوان شل حجاب هیجان زده خوشحال می‌شدند ومیگرفتند،البته بالاخره حس کنجکاوی اینکه داخل نامه چی نوشته شده خیلی جالب بود ،خیلی‌هاشون می دیدم دستشون گرفتند وهمینطور که راه میرفتن، همراه دوستشون می خوندند. 😊 ی گروه هم ، عزیزدلم شالت بپوش،خوشگلم شالت سرت کن،واین ادامه داشت. دیدیم ی خانم کشف حجاب همراه ی دختر خانم که پوشش مناسب اصلا نداشت، این بماند،کشف حجاب بدون شال یاحتی کلاهی که بگیم حجاب کن،نداشت😐 دوست همرزمم گفت:قربونت با پوشش مناسب لااقل عزیزم،یهو مامان دختر خانم گفت:بچمه چکارش دارین،ما دوست داریم اینجوری باشیم😕سریع دوست همرزمم گفت:عجب مامان جوونی فکر نمیکردم مامانش باشی،گارد مامانه شکست بازبان نرمتری درحین اینکه شال خودش سرش می کرد گفت ممنون ولی چیزی نیاوردم که سرش کنم دوست همرزمم گفت بیاین من روسری همراهم هست تازه خریدم،واز کیفش روسری رو درآورد وعزیزدلم همینطور که روسری رنگ بهار رو با گیره روی سر دختر نوجوان محکم میکرد،می گفت شما به این زیبایی حیف نیست،موهای قشنگت همه ببینن،بعد از نامه هاهم به مامان دادیم ورفتیم.☺️ خب این روند ادامه داشت،تا به ی خانومی برخوردیم که بعد اینکه گفتیم عزیزدلم شالت افتاده،داشتیم از کنارش رد می شدیم ،یهو صداش بلند کرد وگفت نشنیدم بامن بودین،بعد روش کرد به ی آقایی گفت آقاپول خرد دارین،اون آقا هاج وواج مونده بود،کشف حجاب گفت می خوام بدم به این خانوما ،دوست همرزمم هم کم نیاورد سریع گفت:ببین ما فقط دلار میگیریم❤️ ،بعدبازبان اشاره براش پیام دوستی فرستاد،😘دوباره گفتیم جوریکه اون آقا بشنوه والبته جمعیت ،خانوم گلم حجاب ،توارزشمندی ،اون خانوم کشف حجاب که حسابی از رفتار زیبای دوستم برای پیام دوستی جا خورده بود لبهای نامهربونش به گرمی لبخند باز شد،وشالش سرش کرد.👌👌👌
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشهد، صیادشیرازی، شب شهادت امام سجاد علیه السلام، چه خبر بود.؟ .... خانمی جوان با دختر 10 ساله اش، اومد شربت گرفت بهش یه گیره روسری هدیه دادم براش از امام حسین و حضرت زینب که امام زمان خودش و با حجابش یاری کرد، گفتم اجازه داد شال نازکش و با گیره روسری سرش کردم و محکم کردم. دوست داشت بره کربلا وقتی گفت به امام حسین خیلیییییییی ارادت دارم، بهش گفتم : کربلا برین چطوری میرین؟ خودش متوجه شد. گفت :باچادر گفتم : تو شهر کربلا به احترام امام حسین علیه السلام که شهر مقدسی هست، هیچ کس بدون حجاب نیست ولی امام رضای غریب، 😔تو شهر خودش هم واقعا غریبه😢 و کمی صحبت در مورد امام زمان و امام حسین علیه السلام که روی دوستمون خیلیییییییی تأثیر گذاشته بود، امر به معروف به همین سادگی بعد از یک ساعت برگشت با چادر 👏👏🌺 گفت به همسرم گفتم، و رفتیم چادر هم برای خودم. هم دخترم، خریدیم 5 شاخه گل مریم هم خریده بود و اومد، گفت :گفتیم با شاخه گل 💐 بیایم پیش تون🌟 شما که ما رو شاد کردید، 😊و آگاه کردین ماهم شما رو خوشحال کنیم و تشکر کنیم 🤲😊 و این همه زیبایی با توسّل و نظر اهل بیت علیهم السلام و ارادت و عشق به امام حسین و امام رضا علیه السلام َ تأثیر مثبت میزاره و نتیجه میده🌸
سیزدهم فروردین مصادف با روز شهادت مولا امیرالمومنین ع با خواهران مجاهد برای دور دور در پارک قرار گذاشته بودیم 😉 ساعت ۹:۳۰ بوستان چهل بازه خیلی خلوت بود و دختران جوان تنهایی رو در پارک دیدیم که پوشش ناقص و نامناسبی داشتند از کارت‌هایی که به نیت خشنودی امیرالمومنین و امام زمان تهیه کردیم به آنها دادیم و فالهای شهدایی را جلوشون گرفتیم تا خودشون نیت کنند تا کدام شهید قسمتشان شود 😉 و بعد هم که دیدم الحمدالله دختران با ادبی بودند به یک هدیه کوچک که نبات تبرکی (به عشق امام زمان )تهیه شده و بسته بندی شده بود به آنها دادیم🥰 به آنها گفتم که این شهیدان برای امنیت ما از جانشان خرج کردند و مااز مال مان ؛؛برای شما عزیزانی که سرمایه های وطن ایرانمان هستید دخترها پوشش خوب و حجاب جز وصیت آنها بوده و در ضمن اینکه شماها با پوشش کامل در امنیت بیشتری هستید بنظر شما مردم عادی در کوچه و خیابان ارزش دیدن جواهر وجودی شما را دارند !؟؟ و خودشان سرشان را پایین انداختند گفتم دخترها از امروز میتونید شروع کنید و به نیت این روز و مدد گرفتن از مولامون به این نوشته کارت عمل کنید 😉😊 جالبه که موهاشون رو جمع نکردن و فقط سکوت کردن و ما آنها را به ایزد منان سپردیم نیم ساعت بعد همان دوتا دوباره جلو ما پیدا شدند و این بار با صراحت به یکی که خیلی موهاش از جلو و پشت بیرون بود گفتم میخوای بهت گیره بدم شالت را سفت کنی آخه احساس میکنم موهات خیلی زیادن جمع نمیشن 🙃 گفت نه نمیخام گفتم پس جمعشون کن😉😊 اونم جمع کرد واتفاق جالب تر اینجا بود در لحظاتی که دیگه داشتیم خارج می شدیم از بوستان یک خانم با دختر ۸ سالش جلو ما پدیدار شد این خانم خیلی شل حجاب بود و چنان رژی زده بود که نگم 😵‍💫 جوری که دوستم اصلن احتمال نمی داد که ایشان با ما برخورد خوبی داشته باشه ابتدا با سلامی یکی از کارت‌ها رو که نوشته بود بهترین هدیه به امام زمان ترک گناه است را بهش دادم با تعجب داشت نگاه می‌کرد که با یک جمله مزاح آمیز خندش رو درآوردم 😉 گفتم چیه .بدنگاه میکنی نکنه امام زمان را نمیشناسی 😅😂 خندید و خودش رو انداخت تو بغلم و گفت چراااا😂 گفتم پس شروع کن بعد گفت اتفاقن چند روز پیش چند تا دختر ناف هاشون رو پرسینگ کردن انداختن بیرون منم بهشون گفتم چرا اینجوری هستید ؟ یعنی به شما هیچی نمیگن !! میگه منو فحش کش کردن میگفت تو رو خدا مواظب خودتان باشید من شماها رو خیلی دوست دارم شما کسانی هستید که وقت می‌گذارید و انسان تر از ماها هستید گفتم اصلن اینجوری نیست ماهم گناه داریم ولی در حد خودمان 😌 خلاصه بنده خدا ماها رو فرشته می دید هی هم میگفت مواظب خودتان باشید منم بهش یک شیشه نبات دادم باورش نمیشد رایگان باشه .گفت سوئد هیچ چیز رایگان نمیدن گفتم اینجا عشق به ائمه موج میزنه و خیلی کارها میکنن به عشق ائمه😍 بعد گفت من سوئد زندگی میکنم میرم و میام ایران و اونجا خیلی اونجا سخته که امنیت نیست و در آخر یک کتاب چرا حجاب را بهش هدیه دادم باز گفت تو رو خدا رایگانه !!!😂 گفتیم برو حلالت فقط برو سوئد برای امام زمانت یک کاری بکن شماهم میتونی مثل ما فرشته باشی برای دیگران و امام زمان منتظر تک تک ماهاست (شیعیانش) شماره همراهم را به او دادم و کانال استاد شیخ قمی را معرفی کردم و اینکه تمام اون یک ربع که حرف میزدیم مردم کنجکاوانه به ما نگاه می‌کردند وقتی خداحافظی من و دوستم را بغل کرد و باز ابراز خوشحالی از دیدن ما 🤩 نکته اینکه با یک مزاح همان چند ثانیه اول دل طرف رفت 😁 و اینکه مستقیم در مورد پوشش همان ابتدا صحبت نکردیم
این خاطره منو یاد یکی از خاطرات رزمایشی انداخت که پارسال در بلوار امامت انجام شد.. درحالیکه پلاکارد بدست روبروی مغازه ها ایستاده بودیم ،یکی از مغازه دارها که جوان هم بود اومد کنار من و به آرامی گفت : آبجی خدا خیرتون بده .ممنونیم از شما .. مغازه داری که ما فکر میکنیم از بیحجابیها بدش نمیاد و طرفدار اونهاست ،اینطور از بودن ما واز انجام فریضه امربمعروف و نهی از منکر رضایت داره و خوشحاله .. مردم ما واقعا دین دارند.
با وجود اینکه حال خوبی نداشتم اما برای کار مهمی باید از خونه خارج میشدم تو مسیر متوجه دو خانم شدم که خیلی از من فاصله داشتن ، یکی چادری و اون یکی شل حجاب ، موهاش فرق سرش ، شلوار تنگ و لباس کوتاه ... دور بودم ازشون ، نمیشد داد بزنم 😅 اونا هی دورتر میشدن و من غصه دار و ناراحت که نتونستم امر به معروف کنم 😔 با وجود اینکه حالم خوب نبود تند میرفتم اما اونا تندتر میرفتن 😃 تا اینکه رفتن ، منم ناراحت ، از خیابون رد شدم و در کمال ناباوری دیدمشون تو ایستگاه اتوبوس ، سریع رفتم پیششون و گفتم و خلاص .... چقدر خوب بود ، چه حس خوبیه گفتم خانم محترم پوششتون مناسب نیست ها !! هم به موهاش هم شلوارش اشاره کردم ..خودش که هاج و واج فقط نگا میکرد اون چادریه یه لبخند زد و گفتم خداخیرتون بده و رفتم 😎 دیگه تو مسیر رفت بی حجاب و شل حجاب ندیدم خداروشکر تو مسیر برگشت دو تا دختر جوون از ماشین پیاده شدن ، پوشش مناسب نداشتن ، رفتم مودبانه گفتم اونا هم لبخند زدن گفتن باشه 😊 یه خانم دیگه چمدون به دست موهاش بیرون بود ، مانتوش بلند بود اما جلو باز و شلوارش تنگ به ایشون هم گفتم یه لحثه مکث کرد بعد گفت مشکلی واسه شما درست کردم ؟؟ من دیگه تو خیابون جاش نبود فلسفه حجاب براش بگم .. فقط گفتم واسه خودتون میگم ، خداخیرتون بده و رفتم صداش اومد که گفت صلاح خودم بهتر میدونم 😔 من وظیفم انجام دادم ، شاید اگه یه نفر دیگه قبل من بهش تذکر میداد این بار می گفت باشه ولی من ناامید نمیشم شاید یه روز یه نفر دیگه هم بهش تذکر بده و اون بار بگه باشه به امید روزی که همه بندگان خدا بیایم تو راهی که خدا دوست داره و تو راه خدا قدم بزاریم ، الهی آمین از تمام شما آمرین عزیز تشکر میکنم ، همه باشه ها ، همه لبخندها که سمت من میاد به علت اثرات تذکرات مودبانه شما هست ، ممنونم از شما 🌺 اجرتون با خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها