#خاطره#
ساجده
داشتم از سمت فلکه برق به سمت فلکه آب میرفتم بعدسلام دادنم خدمت آقاامام رضا علیه السلام،راه افتادم نیمه های راه دیدم بَه بَه صدای آهنگ اونم باصدای بلند میاد،اِ،اِ اینجا 😳رسیدم دیدم کلی بادکنک، ولی چه بد سلیقه اونم سیاه وسفید،اونقدر مشکیهاش به سیاهی میزدند که اصلا مبنابر تازه باز کردن مغازه نمیدیدی،(آخه یکم رنگ روشن یا سفیدهارو بیشتر لابلای سیاها جا میزدین)ی دستگاه بزرگ آهنگ بیرون مغازه نزدیک مغازه😳چه جالب!😕روبروی حرم امام مهربانیها🌸،اون همه مغازه داروآدم هم دارن رفت وآمد می کنند ولی مردم طبیعی رفت وآمد می کنندانگار نه انگار😕من بیشتر وقتها سعی می کنم اون مسیرو پیاده برم،نظرم اینه که توی اون مسیر خدانکرده جولان کشف حجاب نباشه.رفتم داخل مغازه گفتم مسوول اینجا کیه؟ی آقایی که لباسهای فرم سفید پوشیده بود به زبان ترکی صحبت کرد،وداشت من به سمت میز غذاخوری دعوت می کرد ،دوباره گفتم مسوول اینجا کیه؟،که ی آقایی اونم بالباس فرم سفید خیلی باادب گفت خانوم منم بفرمایید ،خیلی محکم گفتم آقای محترم من محلی اینجام شماگویاتازه باز کردید،واین صدای آهنگ رو نزدیک اذان 🤔خدابهتون عنایت کرده نزدیک امام رضا اومدین لطفا خاموش کنید،سریع رفت روی موبایل همون ترکمنیه که آهنگها هماهنگ با دلخواه اون پخش می شد ،آهنگ خاموش کرد،وگفت من مسوول اینجا نیستم ی کارگرم ،صاحب اینجا گفته این برنامه رو انجام بدیم،گفتم:ممنون ، به همون صاحب مغازه هم بگید اینجا هرجای شهر نیست، به اماکن زنگ میزنیم و،،گفت اینا ترکمنن گفتم شماکه زبونشون بلدین،بهشون بفهمونین، قرارنیست تاریخ ترکمنستان اینجا تکرار بشه،گفتم ی سرچی بزنین که چه جوری دهن شیعیان بستند،وبساط روضه های امام حسین از کشورشون جمع شد،بانگاه استفهام آمیزی گفت بله بله حتما. 👌👌
#خاطره#
ساجده
داشتم میرفتم سمت خونه ی دختر خانمی با ی پوشش تاپ والبته ی لباس سفید مثل لباس مردانه آستین کوتاه تنش بود،ودکمه هاش باز بود،موهاش رو دوطرف باز گذاشته بود،همینطور که می رفت باد هم میزدبه موهاش،(فکر کنم خیلی احساس فیلمهای هالیوودی بهش دست داده بود،اما خیلی دراشتباه بود)
خب نشد اینجوری اونم نزدیک خونه نداریم.تا نزدیکش رسیدم گفتم خانومی فکر کنم شالت جا گذاشتی،گفت نه، جا نگذاشتم،نمیخواستم بپوشم،گفتم عجب😳
یعنی این وقت شب،نمیگی یکی بدزدت،گفت دم خونه هستم،اینجا هم مغازه زیاده،شمامواظب خودت باش،گفتم:من بااین حجابم فکر میکنی کسی به خودش اجازه بده نگاه چپ داشته باشه،گفتش همسایه ای،گفتم چرا؟!
گفت جان من گیر نده،(تعجب کرده بودم،همسایگی چه ربطی داشت😳)
من الان محلی اینجام،شالمم توکیفمه ،مامانم رفته بیرون، می خواستم ببینم بااین وضع نگاه مردانه چه جوریه؟!🤭ای وای،این اومده جامعه رو بااین وضعش امتحان کنه🧐واقعا بعضی آدما بچه میمونن.
گفتم میدونی چی میشه،اول که همسایه باشم یا برای خرید اومده باشم فرقی نمی کنه،چون من وظیفم هر کجا باشم انجام میدم،ولی بعدشُ بگم،گفتی نگاه مردانه؟یا مردا؟
مِن مِنی کرد،بامکثی گفت:حا،،،،لا،چه فرقی می کنه😐
ی طرف شونش آروم تودستم گرفتم وخندیدم وباخنده گفتم :گلم،نگو که مفهومش نمیدونی که اینجا اول باید خودم نیشگون بگیرم😄
من ی سوال دارم،الان چه اتفاقی بیفته شما باهمون راضی هستی🧐هیچ کس تورو دید انگار نه انگار ،همینطور با نگاهی که به لباسش مینداختم،متوجه شدودکمه های لباسش میبست، و سعی می کردشالش از توکیفش برداره،گفتم OK,آفرین .
لبخندی زدم وگفتم واقعا نظرت درمورد چاله هم همینطوره،ی چاله باشه ،همه بدونن وبگن به ما ربطی نداره،بزار هر کی افتاد ،افتاد ،می خواست جلو پاش نگاه کنه؟!همینطور که شالش مرتب می کرد،داشت دوتاچهارتا می کرد،فهمیده بود کارش اشتباهه😊.داشت برمیگشت بره لباسش عوض کنه👌👌
خداروشکر،خدای مهربون خودت مواظب بچه شیعه ها باش،آمین.
بزرگواران تابحال از شدت فکر و توجه خواب امر به معروف هم میبینیم
اشتباها مون رو کم کنیم اگر داریم
مثلا من تو ی روز ی اشتباه کردم قبلش کارم خوب بود انگار ولی بعد بخاطر خستگی اشتباه کردم
#خاطره
رفتم به یه خانم در حال تماس گفتم خواهرم ی لحظه
توجه نکرد
گفتم خواهرم ی لحظه
پاچه شلوارتون مدلشه بازه راه میرین تا وسط ساق پا معلومه
لطفا رعایت کنین
هرکسی میبینه
خواستم بگم محرکه
ولی خلاصه با لبخند رفت
ولی بعد خیلی جلوتر ی خانم کشف حجاب رو با ی ذره تندی گفتم شالتون افتاده
و رفتم
الهی همواره صبور باشیم
.
💚بِسْـمِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـنِاَلْࢪَّحْیـمـ💚
#ارسالی_مخاطبین
#خاطره
سلام..
یکی از ادارات کار اداری داشتیم
یه خانمی که کاملا کشف حجاب کرده بود، وارد سالن شد و رفت که کارش رو انجام بده، بهش خدمات دادن بدون اینکه تذکری بدن ...😳
من و همسرم فکر کردیم که چیکار کنیم؟🤔
● اول به خود خانم تذکر دادیم با لحن و جمله ای مهربان..😊
شال رو وسط سرشون گذاشتن، ولی ۲دقیقه بعد دوباره تو گردنش بود!!!!🙈
● مرحله دوم رفتیم سراغ نگهبانی که گوشه سالن نشسته بودن و از نیروهای حراست اداره بودن، همسرم بهشون گفتن که چرا به این خانم که کشف حجاب کرده بدون هیچ تذکری خدمات میدین⁉️🤔
ایشون فقط در جواب گفت به من ربطی نداره من هیچ وظیفه ای ندارم‼️😳
وقتی همچین جوابی شنیدیم متوجه شدیم که باید بریم سراغ مافوقشون و بهشون یادآوری کنیم قوانین رو❗️
✅ رفتیم اتاق حراست اون اداره و درخواست رسیدگی کردیم و اینکه بهشون گفتیم اگر امروز جوابمون رو نگیریم، ما به دادسراهم مراجعه میکنیم و گزارش بی تفاوتی کارکنانتون رو بهشون میدیم و واقعا هم اینکارو میکردیم ...
و در کنارش همسرم رفته بودن که کارهای اداری رو انجام بدن، من از اون خانم بی حجاب و تابلوی اون اداره عکس هم گرفتم، البته عکس رو طوری گرفتم که نگهبان متوجه بشه...
بلافاصله بعد از گرفتن عکس، مسئول حراست منو صدا زدن و خیلی محترمانه ازم خواستن که عکسو حذف کنم، چون خلاف مقررات اون اداره بود.
عکس گرفتن و عذر خواهی هم کردن بابت اینکه نگهبانشون گفته بود به من ربطی نداره!
گفتن که اتفاقا خیلی هم به ما مربوطه اصلا وظیفمونه!!!!😊
همکارشون که داشت کار ارباب رجوع رو هم انجام میداد و اتفاقا خانم با حجابی هم بود رو صدا زدن و ازشون خواستن که اول تذکر بدن بعد خدمات بدن..❗️
ایشون هم اجرا کردن و رفتن به اون خانم تذکر دادن که اول حجابتو رعایت کن بعدش کارتو انجام میدیم ...
●●●●●●
خلاصه که ادارات رو دریابیم چون واقعا تاثیر گذار هستش
💎به آمـرین بپیـوندیـد
#خاطره
🔹 سلام🖐
بعد از نماز مغرب برای برگشت به منزل باید دو تا اتوبوس سوار میشدم.
سوار اتوبوس دوم که شدم اتوبوس تقریبا پر از مسافر خانم بود و فقط هفت یا هشت نفر آقا سوار شدیم.
🔹توی مسیر صدایی نظرم جلب کرد، دیدم وسط اتوبوس سمت خانم ها یه حاج خانم داره به یه خانم مکشفه #تذکر میده و اونم بسیار بد و گستاخانه جواب میده و متأسفانه با اینکه ۹۹ درصد خانم های حاضر، محجبه بودن، کسی از اون حاج خانم آمر به معروف دفاع نمیکرد. 😔
🤔ناگهان یه فکر به ذهنم رسید...
😎بلند گفتم سلامتی خانم های محجبه صلوات ....
🔹شاید باورتون نشه، اما صدای #صلوات تا بیرون اتوبوس شنیده شد...📣📣😁
🔹دلم میخواست قیافه اون خانم بی #حجاب رو می دیدین 😏
😡🤕 در حالی که داشت شالش رو سرش می کرد، اولین ایستگاه پیاده شد 😂😂 ✌️.......
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
#خاطره
#ارسالی_مخاطبین
🌱سلام،
من راستش اصلا فکر نمیکردم امر به معروف و نهی از منکر واجب باشه حتی بهش فکر نمیکردم😔
تا اینکه یک روز تو مدرسه یکی از کادرهای دفتر داشتند با دوستم صحبت میکردند و منم حرف هاشون رو شنیدم بعد گفتن یه آقای تقوی هستند که امر به معروف آموزش میدن من خیلی دوست داشتم بدونم مگه امر به معروف آموزش هم داره و چه جوریه؟؟🤔
به خاطر همین همون روز وقتی برگشتم خونه زدم تو اینترنت آقای تقوی امر به معروف، خب اولش نتونستم آدرسشون در ایتا رو گیر بیارم ولی از کسایی که فکر میکردم شاید ایشون رو بشناسن سوال کردم
بعد از چند روز یکی از دوستام تو مدرسه گفتن که من دارم😃 بعد از این طریق تو کانال اصلی شون عضو شدم و دیدم که آموزش هم دارن
نمیدونم چه چیزی منو آنقدر جذب کرد، تو کلاسها شرکت کردم و خیلی زیبا بود و دقیق مطالب استاد رو توضیح میدادن👌
بعد از اینکه📜 گواهیم رو گرفتم به همون دوستم گفتم تو شرکت کردی؟ گفت نه
و همونی که استاد رو به من معرفی کرد من اون رو به دورههای آموزشی استاد دعوت کردم😏
الان خیلی راضیم و از تمام زحمات استاد و شما متشکرم💐
اون کادر دفتری که من رو آشنا کرد طرح امین مدرسه مون بود (نمیدونم در جریانید یا نه ولی هر مدرسه ای یه نفر رو داره که بچه ها باهاش دردودل می کنند یه حالتی مثل مشاوره داره ولی یکم فراتر از مشاوره)
انشاءالله هممون احیاء کننده این دو واجب فراموش شده باشیم و بتونیم راه رو برای فرج آقا فراهم کنیم🤲🏻
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
╔═💎💫═══╗
@aamerin_ir
╚═══💫💎═╝
به کانال آمرین بپیوندید👆
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
#خاطره_ارسالی
#خاطره
سلام، از همان دوران بچگی سنین پایین وقتی گناهی رو از دوستان اقوام و اطرافیان میدیدم سعی داشتم تذکر بدم و اکثر اوقات جواب میداد☺
تا زمانی که سالها پیش فارغ التحصیل از دانشگاه شدم که فکر میکنم امر و نهی کردن راحت تر بود و اثرپذیری ها بیشتر!
اون موقع ها می دیدم از اطرافیان که موقع دیدن گناه تذکر میدادن اما رفته رفته تذکرات آدم ها کمتر و کمتر شد😔 و وقتی حرف از تذکر لسانی میشد اکثرا میشنیدم که وای مگه میشه این دوره زمونه به کسی تذکر داد؟ طرف تو خیابون به حدی وضع حجابش بده مگه جرات داری بهش چیزی بگی و ...😳
این جملات خیلی بیشتر شنیده میشد و کم کم تذکرات جای خودش رو به بی تفاوتی داد😲 و می دیدم که اوضاع جامعه از هر لحاظ بدتر از قبل میشه، چرا⁉️
یه دلیل بیشتر نداشت، #بی_تفاوتی آدم ها به همدیگه موقع دیدن گناه، بله #بی_تفاوتی ها جامعه رو به اینجا کشوند!!
بی خیال نبودم و دائم فکر ذهنم این بود که باید کاری کرد🤔، علاقه به حفظ قرآن داشتم و بیشترین دلیلش این بود که هر وقت خواستم جایی تذکر بدم، دلیل و آیه قرآنی بیارم با سند محکم و واسه همین سراغ حفظ قرآن و تفسیر و ادامه رفتم و همیشه پیش خودم فکر میکردم یه آدم اگه بخواد تذکر بده باید خودش خطاش خیلی کم باشه و یکی از ما بهترون باید باشه که تذکرش حتما اثر کنه و راهنمای دیگران باشه و هزار فکر اشتباه دیگه...
تا یک روز اتفاقی به واسطهی یکی از شاگردای قرآنی ام که ایشون هم دغدغه داشت با کانال #استاد_علی_تقوی و دوره ها آشنا شدم 🤩 خدای من چه اشتباهاتی، چه افکار اشتباهی که متوجه اشون شدم خداروشکر، هر جلسه که میگذروندم دوست داشتم برای هزاران نفر توضیح بدم و واقعا هر جا میرفتم حرفم سخنم همین مطالب بود.
دوستان اوائل دوره یه مقدار از نظر روحی به هم ریختم😩، چون گناه، زیاد میبینی و همه رو نمیتونی تذکر بدی اما بازم به قول #استاد_تقوی "نبایست روحیه رو باخت بلکه بایست تا جایی که در توان داریم آمر به معروف و ناهی از منکر تربیت کنیم"
و بلاتشبیه بلاتشبیه مثل ویروس کرونا نفس به نفس نشرش بدیم🗣 اون وقته که تعداد آمر وناهیها که بیشتر از تعداد گناه کارها شد کار راحت تره!✌🏼
در پایان از استاد تقوی و همکارانشون بسیار تشکر و قدر دانی میکنم💐،در پناه خدا باشید.🤲🏻
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
╔═💎💫═══╗
@aamerin_ir
╚═══💫💎═╝
📡به کانال آمرین بپیوندید👆
#خاطره_ارسالی
#آنگاه_باتفاوت_شدم
با سلام✋
من همیشه توی خیابان یا جایی گناهی میدیدم نمیتونستم چیزی بگم و سکوت میکردم و فقط عذاب وجدان داشتم که نمیتونم کاری انجام بدم و میترسیدم 😔
ماه رمضان پارسال بود که تو یکی از گروهها یه کلیپ از استاد تقوی دیدم که آموزش امربه معروف به روزه خوارها بود.
خیلی برام جالب بود و به دلم نشست، چون همه ی سخنرانها معمولاً کلی گویی میکنند، ولی استاد به زبان ساده، شیوا و بلیغ و رسا آموزش میدادند و اینکه دقیق میگفتند که چی بگیم و چی نگیم خیلی خوب صحبتهای ایشون را گوش کردم👂
و اینکه گفتند امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز و روزه به ما واجبه و من تا اونموقع اصلاً به این موضوع توجه نکرده بودم و اونروز یه تکون جدی خوردم🤦♂
همون روزبرای نماز ظهر رفتم مسجد🕌 چندتا از جوانها کنار آبخوری مسجدایستاده بودند و آب میخوردند🚰 منم همونطور که استاد گفته بودند بهشون تذکر دادم و دیدم چقدر وجدانم آروم شد و به اون خلاءیی که همیشه در وجودم بود پی بردم.
بعد از اون پیگیر شدم و متوجه شدم استاد تقوی کلاسهای حضوری هم دارند، در کلاسهاشون شرکت کردم و بعد در رزمایشهای تذکر لسانی هم میرفتم🗣
و به لطف خداوند اعتماد به نفسم هم خیلی خوب شد، خدا را شکر الان خیلی راحت امربه معروف میکنم و دوستان زیادی را هم تشویق کردم تا در این کلاسها شرکت کنند🌹و یا کلیپها و سخنرانی های استاد را در گروه های مختلف نشر میدم.
همیشه دعاگوی استاد تقوی و کسانی که بنده را در این راه یاری کردند هستم💐
انشاالله اجرش را از خودِ خداوند بگیرند 🤲
یاعلی✋
🌺نمونه #خاطره شماره 16
مسابقه#آنگاه_باتفاوت_شدم
#تذکر_همیشه_تاثیر_دارد
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️@aamerin_ir
سلام علیکم
#خاطره
امروز تو مترو یک دختری با دوستش بود تی شرت تنش بود ولی ساق دست ضخیم دستش بود رفتم جلو ازش تشکر کردم که ساق دست ضخیم دستش هست
خودش و دوستش گفتن از بس بهمون تذکر دادن ،مجبور شده دستش کنه
بزرگواران نا امید نباشید تذکر لسانی پی در پی اثر خودش رو میگذارد
# خاطره
این مدت که تو مترو هستیم یک دختر ۱۵ ،۱۶ ساله هستش که همیشه هست که یا کلاه داره یا کشف حجابه و شلوار کوتاه و هر وقت بهش تذکر می دادم شروع به سر و صدا و بی ادبی می کرد
چند وقت بود که پیداش نبود هفته پیش یک دفعه پیداش شد رفتم جلو با خنده گفتم سلام قشنگم چند روز بود نبودی دلواپست شده بود که نکنه مریض باشی
با تعجب نگاه کرد و رفت
امروز هم دیدمش رفتم جلو و باز احوالش رو پرسیدم ،دیدم شال سرش بود
و دوستش که همراهش بود از لحن صحبت من با او تعجب کرد .جلو تر که رفتن شالشون رو جلو تر کشیدن
# خاطره
امروز تو مترو به یک دختر تذکر دادم
یک پسر که پشت سرش بود گفت چه عجب ما یک مامور تو مترو دیدیم که به اینا تذکر بده
بزرگواران با حضور خود رزم مترو را گلباران کنید
و تشکر از بزرگوارانی که در رزم مترو همیشه فعال هستن
سلام علیکم
#خاطره
امروز تو مترو یک دختری با دوستش بود تی شرت تنش بود ولی ساق دست ضخیم دستش بود رفتم جلو ازش تشکر کردم که ساق دست ضخیم دستش هست
خودش و دوستش گفتن از بس بهمون تذکر دادن ،مجبور شده دستش کنه
بزرگواران نا امید نباشید تذکر لسانی پی در پی اثر خودش رو میگذارد
# خاطره
این مدت که تو مترو هستیم یک دختر ۱۵ ،۱۶ ساله هستش که همیشه هست که یا کلاه داره یا کشف حجابه و شلوار کوتاه و هر وقت بهش تذکر می دادم شروع به سر و صدا و بی ادبی می کرد
چند وقت بود که پیداش نبود هفته پیش یک دفعه پیداش شد رفتم جلو با خنده گفتم سلام قشنگم چند روز بود نبودی دلواپست شده بود که نکنه مریض باشی
با تعجب نگاه کرد و رفت
امروز هم دیدمش رفتم جلو و باز احوالش رو پرسیدم ،دیدم شال سرش بود
و دوستش که همراهش بود از لحن صحبت من با او تعجب کرد .جلو تر که رفتن شالشون رو جلو تر کشیدن
# خاطره
امروز تو مترو به یک دختر تذکر دادم
یک پسر که پشت سرش بود گفت چه عجب ما یک مامور تو مترو دیدیم که به اینا تذکر بده
بزرگواران با حضور خود رزم مترو را گلباران کنید
و تشکر از بزرگوارانی که در رزم مترو همیشه فعال هستن
هدایت شده از مرکز تخصصی امربه معروف 💕 (موسسه موعود)
💚بِسْـمِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـنِاَلْࢪَّحْیـمـ💚
#ارسالی_مخاطبین
#خاطره
سلام برشما، خداقوت
می خواستم تجربه ی خودم از امر به معروف و پاداش خداوند رو با اهالی کانال به اشتراک بذارم.
پارسال عید نوروز مشرف شدیم به زیارت کریمه ی اهل بیت سلام الله علیها ...
وقتی آماده ی رفتن به حرم شدم، آخرشب بود، تصمیم گرفتم تا صبح در حرم بمونم و عبادت کنم، نماز و دعا و ...
اما وقتی وارد حرم شدم و روبروی ضریح ایستادم، با خیل زنانی مواجه شدم که با ناخن های کاشته به ضریح چنگ زده اند.💅
خیلی ناراحت شدم، باورم نمی شد، عرض سلام و ارادت کردم خدمت خانوم حضرت معصومه سلام الله علیها و یه کنار ایستادم ...
هرکس زیارت میکرد و می خواست برگرده به یه شکلی باهاش ارتباط برقرار می کردم و بهش می گفتم، عزیزم ناخنهای خودته..؟🤔
اونها هم می گفتن : نه !!!!
و من بهش می گفتم : پس چطوری با اینا غسل می کنی ؟؟؟ وضو چی میشه ؟
نماز ؟ روز قیامت چی میگی ؟
و خلاصه اون شب تا اذان صبح مرتب با چند نفر صحبت کردم که اکثرا هم متحول می شدن و یا به فکر فرو می رفتن ... و بین این گفتگوها می ایستادم روبروی ضریح و گریه کنان با خانوم صحبت می کردم.
آخرین خانوم که دم اذان باهاشون حرف زدم به من گفتن من اصلا نمی دونستم مشکل داره .... دوستام گفتن قشنگه، بزن، منم زدم ....
تا صبح عبادتم همین شد و بعد هم نمازصبح و زیارتنامه خواندم و برگشتم ...
وقتی برگشتم اصفهان ، بعداز چند هفته دخترم به اصرار گفت مامان من میخوام حافظ قرآن بشم!
و با اصرار خودش در دوره ی حفظ شرکت کرد و الان به حمد الهی چند جز مونده تا تموم کنه😊
چند روز پیش به دلم الهام شد که این حفظ جایزه ی اون امر به معروف در حرم بی بی بود.⚘️
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
╭┅──☆•°💛°•☆──┅╮
🌻 @aamerin_ir 🌻
╰┅──☆•°💛°•☆──┅╯
هدایت شده از مرکز تخصصی امربه معروف 💕 (موسسه موعود)
.
🔅🦋﷽🦋🔅
#خاطره
#سیره_شهدا
🕊تحلیل خاطرهی امر به معروف و نهی از منکر #شهید_محمود_سعیدی_نسب🌷
"ایشان سوار تاکسی شده بوده اند و میبینند که از ضبط خودرو صدای یک خواننده خانومی و یک موسیقی غنا و طربی در حال پخش بوده، از راننده درخواست میکنند که نوار را خاموش کند🔇
راننده که جوان خوش چهره و مؤدبی بود، گفت: بابا بیخیال عمو! ما جوونیم، بزارید
آزاد باشیم! بزارید خوش باشیم!
محمود گفت: داداش اگر شما جایی آتیش باشه، روش بنزین میریزی؟ یا مواد
منفجره کنار آتیش قرار میدی؟؟ 💣💥🔥
پسر جوان که از سوال او تعجب کرده بود گفت: خب معلومه که نه! این جوری
آتیش شعله ورتر میشه، چه ربطی داره؟🤷🏻♂
محمود گفت: خب داداش، من و شما جوونیم. آتیش شهوت در وجود ما خونه داره. ممکنه با این چیزها تحریک بشه و شعله ور تر بشه🔥🔥🔥
شما با این موسیقی مشکل دارت داری بنزین میریزی رو این آتیش شهوت، ممکنه کار به جایی برسه که دیگه نتونیم جلوشو بگیریم و دین و ایمانمون رو از دست بدیم "
✳️ ببینید ایشان از #روش_مثال استفاده کرده، کاری که در بداهه آسان نیست، یعنی
خیلی وقتها ما برای بعضی منکرات بخواهیم تذکر بدیم حالا چه در حیطه مردم چه
در حیطه مسئولین، آدم از قبل فکر میکنه چهار تا مثال هم آماده میکند.
اما اینکه شما بداهه بتونی در آن لحظه همچین مثال قشنگی را ایجاد کنی، جز به #مدد_الهی محقق نخواهد شد.
البته إن تنصرالله ینصرکم✌️
عزیزان گاهی وقتها ما ضرر یک گناهی رو برای گناهکار بگیم، خیلی #تأثیرگذارتره
تا این که همه اش بگیم حرامه! واجبه! حرامه! مکروهه! فلانه مثلا ...
(البته همون طور که قبلا گفتیم بعضا ممکنه انسان در حد چند ثانیه وقت داشته باشه به منکری #تذکر بده، که در اون صورت طبق فرمودهی #مقام_معظم_رهبری، از روش بگوئید و بروید استفاده میکنیم...)
اما بعضی وقتها که فرصت هم هست میتوانیم آیه قرآن یا روایتش را بگوئیم، ولی این که به زبان خودش، به صنف و شغل خودش بتونیم مرتبط کنیم و یک مثالی پیدا کنیم و استفاده کنیم خیلی میتونه مؤثر باشه، در #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر های ما
🌷شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم📿
🌷🌷أللّٰهُــمَّصَــلِّعَلَـےمُحَمَّــدٍﷺ وَآلِمُحَمَّــدٍﷺ وَ؏جِّــلْفَرَجَہُـمْ🌷🌷
برگرفته از بیانات #دکتر_علی_تقوی در دوره ی سیره ی شهدا
.
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
🔅🦋﷽🦋🔅
#خاطره
#سیره_شهدا🌷
🟢 تحلیل خاطره امر به معروف #شهید_محمد_حسین_حسینی
برای ماموریت اعزام شده بودند اهواز، با دوستش رفتند کنار پل کارون، وضعیت نامناسب پوشش خانوادهها، اون رو ناراحت کرد💔
به دوستش گفت: بیا بریم #عملیات_با_اسلحه_زبان🗣
✅ کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده با #چهره_گشاده رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت:
🙋🏻♂آقای محترم هیچ میدونید که اینجا بوی #باروت_جنگ به مشام میرسد⁉️☄💥🔥میدونین اهواز ازشهرهای #خط_مقدم_دفاع_مقدسه❓
میدونید شما میزبان خوب رزمنده های اسلام هستید❓
👴 پیرمرد گفت: منظورتون چیه؟
حالا باید چیکار کنیم؟
_ بهش گفت: ما چیزی نمیخواهیم ازتون، فقط اومدیم ازتون خواهش کنیم، به احترام این رزمنده ها #ارزشهای_اسلام و #آرمانهای_اسلام رو رعایت کنید.🙏
پیرمرد دوزاریش افتاد و صورت محمد را بوسید😚 و گفت: به شرطی که شما هم در اون دنیا ما را #شفاعت کنید😉🤝
یعنی نور شهادت در چهره #شهید محمد حسین بوده✨️🌷
🔴 این خاطره، نکات خیلی زیادی داشت☝️
1⃣ نکته اول 👈 رفتن کنار پل کارون
(اولین نکته #حضور داشتن در نقاط آسیب دیده است)
حضور داشتن در پارکها، در معبر و محل گذر، در تالارها، در تفرجگاهها، در سینماها، خوبه مومنین حضور داشته باشند در این مکانها✌️
هی میرن میچپن در خانه و بعد میگویند جامعه خراب شده😒 باشیییییم که بتوانیم #تذکر بدهیم، برویم بیائیم، حضور داشته باشیم 👥👤👥👤👥
اینها هم میتوانستند بنشینند در سنگرشان تا صبح قرآن بخوانند 📖 بعد تا شب مفاتیح بخوانند و دوباره تا صبح قرآن بخوانند🤦♂️
اما چکار کردند؟!🚶♂🚶♂رفتند با هم کنار پل کارون، وضعیت نامناسبی که دیدند ناراحت شدند، ناراحتی کافی نیست ❎ 👈 به رفیقش هم گفت: بیا بریم، کشان کشان دوستش را برد!!
2⃣ نکته دوم 👈 #امر_به_معروف کردن با دیگران، دست دیگران را هم را بگیرید ببرید و در امر به معروف شریکشون کنید.
چون دفعه های اول فقط ناظره، فقط ساکته، ولی نگاه میکنن ببینن که میشود #تذکر داد و با زبون خوش تذکر به ثمر هم مینشینه ان شاءالله☺️
⬅️ بعد آمد چه کار کرد؟
رفت سراغ پیرمردی که #سرپرست_خانواده بود!
الناس علی ملوکهم...، علی دین پدربزرگهم، علی دین رئیسهم، مدیرهم😉
3⃣ نکته سوم 👈 بریم سراغ آن کسانی که #تمکن دارند، هر چند که ایشان میتوانستند به آن خانمی هم که مثلا حجابش نامناسب بود #تذکر بدهند، اشکالی ندارد🙌🏻
ولی مرد خانواده و مرد مسن و ریش سفید را به رسمیت شناخته و دیده که از طریق ایشان یا به واسطه ایشان، #تذکر داده بشه و خب تاثیرگذاریشون اینجا بیشتر بوده و از این روش استفاده کرده ✅
4⃣ نکته چهارم 👈 با روش شان و شخصیت قائل شدن به طرف مقابل، شروع کردند و بلافاصله نرفته سر اصل مطلب! قبلش یه تشکری کردند😊
با لفظ #آقای_محترم شروع کرده، با این الفاظ زیبا، بالاخره با تعریف کردن از او و تشکر کردن بابت پذیرایی از رزمندگان، که شما ما را مهمان خودتان کردین و ... بعد طرف میگه چیکار بکنیم؟؟😊
و اینکه میگه ما چیزی نمیخواهیم 🤷🏻♂
ببینید خیلی جالبه ها ...
(اتبعوا من لا یسعلکم اجرا) تبعیت کنید از کسی که اجری ازتون نمیخواهد!
5⃣ نکته پنجم 👈 هیچی نخواستن، خیلی مهم است عزیزان، یک جاهایی که میبینین نمیتونیم #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر کنیم برای این است که دستمان زیر منگنهی طرف مقابل، همون شخص بزرگوار هست.
ما هیچی نمیخواهیم از شما عزیزان، فقط اومدم از شما خواهش کنم🙏
شاید تو ذهن اون پیرمرد این بوده که الان این آقا میگه پیکنیکتون رو میشه بدید؟ الان میگه یک ذره از غذاتون میشه بدید؟ نمیدانم بالاخره یک خواسته ای یا پولی میشود کمک به رزمندگان کنید؟🤦🏻♂
🙏نه ما چیزی نمیخواهیم حاج آقا، فقط اومدیم خواهش کنیم #آرمانهای_اسلامی #ارزشهایی که بچه ها به خاطرش میخواهند بروند خط مقدم، اینها را رعایت کنید.
🟡 خیلی نکته مهمی است.☝️
6⃣ نکته ششم 👈 درسته که در امر و نهی بهتره حالت استعلا درش باشه، ولی بعضی وقتا که خواهش کردن اثرش بیشتر هست، میتوان خواهش کرد، مخصوصا ایشان که سنی ازشون گذشته بود👴
و بعد هم اینکه، تذکر زیبا چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.💘
پیر مرده بلند میشه صورتش رو میبوسه و التماس دعای شفاعت هم از او دارد😘
خدا کمک کند تمام این #ظرافتها رو بتوانیم مثل شهدا بلکه به مدد الهی و مدد شهدا، بهتر از شهدا در امر به معروف و نهی از منکرهامون به کار بگیریم🤲😊
🆔 @fatemi222
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
🔅🦋🦋🔅
#خاطره
#سیره_شهدا🌷
🟢 تحلیل خاطره امر به معروف #شهید_محمد_حسین_حسینی
برای ماموریت اعزام شده بودند اهواز، با دوستش رفتند کنار پل کارون، وضعیت نامناسب پوشش خانوادهها، اون رو ناراحت کرد💔
به دوستش گفت: بیا بریم #عملیات_با_اسلحه_زبان🗣
✅ کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده با #چهره_گشاده رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت:
🙋🏻♂آقای محترم هیچ میدونید که اینجا بوی #باروت_جنگ به مشام میرسد⁉️☄💥🔥میدونین اهواز ازشهرهای #خط_مقدم_دفاع_مقدسه❓
میدونید شما میزبان خوب رزمنده های اسلام هستید❓
👴 پیرمرد گفت: منظورتون چیه؟
حالا باید چیکار کنیم؟
_ بهش گفت: ما چیزی نمیخواهیم ازتون، فقط اومدیم ازتون خواهش کنیم، به احترام این رزمنده ها #ارزشهای_اسلام و #آرمانهای_اسلام رو رعایت کنید.🙏
پیرمرد دوزاریش افتاد و صورت محمد را بوسید😚 و گفت: به شرطی که شما هم در اون دنیا ما را #شفاعت کنید😉🤝
یعنی نور شهادت در چهره #شهید محمد حسین بوده✨️🌷
🔴 این خاطره، نکات خیلی زیادی داشت☝️
1⃣ نکته اول 👈 رفتن کنار پل کارون
(اولین نکته #حضور داشتن در نقاط آسیب دیده است)
حضور داشتن در پارکها، در معبر و محل گذر، در تالارها، در تفرجگاهها، در سینماها، خوبه مومنین حضور داشته باشند در این مکانها✌️
هی میرن میچپن در خانه و بعد میگویند جامعه خراب شده😒 باشیییییم که بتوانیم #تذکر بدهیم، برویم بیائیم، حضور داشته باشیم 👥👤👥👤👥
اینها هم میتوانستند بنشینند در سنگرشان تا صبح قرآن بخوانند 📖 بعد تا شب مفاتیح بخوانند و دوباره تا صبح قرآن بخوانند🤦♂️
اما چکار کردند؟!🚶♂🚶♂رفتند با هم کنار پل کارون، وضعیت نامناسبی که دیدند ناراحت شدند، ناراحتی کافی نیست ❎ 👈 به رفیقش هم گفت: بیا بریم، کشان کشان دوستش را برد!!
2⃣ نکته دوم 👈 #امر_به_معروف کردن با دیگران، دست دیگران را هم را بگیرید ببرید و در امر به معروف شریکشون کنید.
چون دفعه های اول فقط ناظره، فقط ساکته، ولی نگاه میکنن ببینن که میشود #تذکر داد و با زبون خوش تذکر به ثمر هم مینشینه ان شاءالله☺️
⬅️ بعد آمد چه کار کرد؟
رفت سراغ پیرمردی که #سرپرست_خانواده بود!
الناس علی ملوکهم...، علی دین پدربزرگهم، علی دین رئیسهم، مدیرهم😉
3⃣ نکته سوم 👈 بریم سراغ آن کسانی که #تمکن دارند، هر چند که ایشان میتوانستند به آن خانمی هم که مثلا حجابش نامناسب بود #تذکر بدهند، اشکالی ندارد🙌🏻
ولی مرد خانواده و مرد مسن و ریش سفید را به رسمیت شناخته و دیده که از طریق ایشان یا به واسطه ایشان، #تذکر داده بشه و خب تاثیرگذاریشون اینجا بیشتر بوده و از این روش استفاده کرده ✅
4⃣ نکته چهارم 👈 با روش شان و شخصیت قائل شدن به طرف مقابل، شروع کردند و بلافاصله نرفته سر اصل مطلب! قبلش یه تشکری کردند😊
با لفظ #آقای_محترم شروع کرده، با این الفاظ زیبا، بالاخره با تعریف کردن از او و تشکر کردن بابت پذیرایی از رزمندگان، که شما ما را مهمان خودتان کردین و ... بعد طرف میگه چیکار بکنیم؟؟😊
و اینکه میگه ما چیزی نمیخواهیم 🤷🏻♂
ببینید خیلی جالبه ها ...
(اتبعوا من لا یسعلکم اجرا) تبعیت کنید از کسی که اجری ازتون نمیخواهد!
5⃣ نکته پنجم 👈 هیچی نخواستن، خیلی مهم است عزیزان، یک جاهایی که میبینین نمیتونیم #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر کنیم برای این است که دستمان زیر منگنهی طرف مقابل، همون شخص بزرگوار هست.
ما هیچی نمیخواهیم از شما عزیزان، فقط اومدم از شما خواهش کنم🙏
شاید تو ذهن اون پیرمرد این بوده که الان این آقا میگه پیکنیکتون رو میشه بدید؟ الان میگه یک ذره از غذاتون میشه بدید؟ نمیدانم بالاخره یک خواسته ای یا پولی میشود کمک به رزمندگان کنید؟🤦🏻♂
🙏نه ما چیزی نمیخواهیم حاج آقا، فقط اومدیم خواهش کنیم #آرمانهای_اسلامی #ارزشهایی که بچه ها به خاطرش میخواهند بروند خط مقدم، اینها را رعایت کنید.
🟡 خیلی نکته مهمی است.☝️
6⃣ نکته ششم 👈 درسته که در امر و نهی بهتره حالت استعلا درش باشه، ولی بعضی وقتا که خواهش کردن اثرش بیشتر هست، میتوان خواهش کرد، مخصوصا ایشان که سنی ازشون گذشته بود👴
و بعد هم اینکه، تذکر زیبا چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.💘
پیر مرده بلند میشه صورتش رو میبوسه و التماس دعای شفاعت هم از او دارد😘
خدا کمک کند تمام این #ظرافتها رو بتوانیم مثل شهدا بلکه به مدد الهی و مدد شهدا، بهتر از شهدا در امر به معروف و نهی از منکرهامون به کار بگیریم🤲😊
✍ در دورهی سیرهی شهدا🕊
#خاطره# رسالت# سلام.من چند وقت پیش سوار اتوبوس مسیر هشت شدم دیدم دختری جوون کلا سرلخت و موهاش رو بافته بود،تقریبا وسط اتوبوس نشسته بود و هنذفوری تو گوشش بود.صندلی های عقب خالی بود و من رفتم با دو تا دختر کوچکم عقب نشستم.فهمیدم که عمدا این کار رو کرده. گفتم موقع پیدا شدن بهش تذکر بدم که هر چی شد تنش کمتر بشه.وقتی می خواستم پیدا بشم آروم دستم رو روی شانه ش گذاشتم و گفتم عزیزم روسریت افتاده سرت کن.اما یک دفعه عمدا از جا پرید و جیغ زد و به من حرف های زشتی زد.من هم بلند بهش گفتم ساکت باش چرا جیغ می زنی حتما برای این کارهات پول گرفتی که این کارها رو می کنی دوبار بهش گفتم یهو ساکت شد و چیزی نگفت انگار کمی ترسیده بود چون من دقیقا همون چیزی رو گفتم که انتظارش رو نداشت.من پیاده شدم و پیش راننده رفتم و به ایشان با ناراحتی ولی با روی خوش گفتم آقای راننده این که نمیشه که هر کس هر کار دلش می خواد بکنه و به دیگران توهین هم بکنه.البته راننده بنده خدا زیاد تقصیری نداشت چون قبول کرد و گفت اتوبوس آنقدر شلوغه که من جای خانم ها رو نمی تونم ببینم.خلاصه از تذکرم با اینکه اون خانم خیلی بی ادب بود خوشحال بودم.البته من با اون خانم اول با زبان خوب و لین حرف زدم وقتی دیدم عمدا به من حرف های زشت می زنه برای همین اینطوری بهش گفتم.ببخشید فکر کنم دیروز روز خاطره بوده
https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar
#خاطره
ساجده
رزم 10اسفندخیابان راهنمایی
بایکی از دوستان همرزم ،وارد تذکر لسانی شدیم،اول طبق معمول خلوت بود،وباز هم مثل همیشه بعد ی مدت کوتاهی همدیگرو خبر کرده بودن،حسابی پیاده رو مملو از جمعیت شده بودوالبته کشف حجاب هم بود. نامه هایی از چگونگی اسلام آوردن زنان بزرگی که در اروپا ،آمریکا ودیگر کشورهای آسیایی مسلمان شده بودند رو همراه خودمون کرده بودیم ونامه هارو داخل پاکتهای سفید گذاشته بودیم،نامه هایی از سر عشق هدایت دختر نوجوان وجوان ایرانی داشتیم. درضمن تعدادی از نامه ها رو لوله کرده وبا رمان طلایی روی نامه پاپیون کرده بودیم.
.وقتی می گفتیم عزیزم ی عیدی براتون داریم نوجوان یاخانم جوان شل حجاب هیجان زده خوشحال میشدند ومیگرفتند،البته بالاخره حس کنجکاوی اینکه داخل نامه چی نوشته شده خیلی جالب بود ،خیلیهاشون می دیدم دستشون گرفتند وهمینطور که راه میرفتن، همراه دوستشون می خوندند. 😊
ی گروه هم ، عزیزدلم شالت بپوش،خوشگلم شالت سرت کن،واین ادامه داشت. دیدیم ی خانم کشف حجاب همراه ی دختر خانم که پوشش مناسب اصلا نداشت، این بماند،کشف حجاب بدون شال یاحتی کلاهی که بگیم حجاب کن،نداشت😐
دوست همرزمم گفت:قربونت با پوشش مناسب لااقل عزیزم،یهو مامان دختر خانم گفت:بچمه چکارش دارین،ما دوست داریم اینجوری باشیم😕سریع دوست همرزمم گفت:عجب مامان جوونی فکر نمیکردم مامانش باشی،گارد مامانه شکست بازبان نرمتری درحین اینکه شال خودش سرش می کرد گفت ممنون ولی چیزی نیاوردم که سرش کنم دوست همرزمم گفت بیاین من روسری همراهم هست تازه خریدم،واز کیفش روسری رو درآورد وعزیزدلم همینطور که روسری رنگ بهار رو با گیره روی سر دختر نوجوان محکم میکرد،می گفت شما به این زیبایی حیف نیست،موهای قشنگت همه ببینن،بعد از نامه هاهم به مامان دادیم ورفتیم.☺️
خب این روند ادامه داشت،تا به ی خانومی برخوردیم که بعد اینکه گفتیم عزیزدلم شالت افتاده،داشتیم از کنارش رد می شدیم ،یهو صداش بلند کرد وگفت نشنیدم بامن بودین،بعد روش کرد به ی آقایی گفت آقاپول خرد دارین،اون آقا هاج وواج مونده بود،کشف حجاب گفت می خوام بدم به این خانوما ،دوست همرزمم هم کم نیاورد سریع گفت:ببین ما فقط دلار میگیریم❤️ ،بعدبازبان اشاره براش پیام دوستی فرستاد،😘دوباره گفتیم جوریکه اون آقا بشنوه والبته جمعیت ،خانوم گلم حجاب ،توارزشمندی ،اون خانوم کشف حجاب که حسابی از رفتار زیبای دوستم برای پیام دوستی جا خورده بود لبهای نامهربونش به گرمی لبخند باز شد،وشالش سرش کرد.👌👌👌
#خاطره
ساجده
دوتا از عزیزان دلم در پویش سفیران معروف، یهو جلوی من ودوست همرزمم ظاهر شدن وگفتن به خاطر حجاب زیباتون ممنون واین هدیه رو از ما قبول کنید ممنونیم که چادرتون که خودش نمادی از امر به معروف وزیباترین پوشش رو برای ی زن دارید،همزمان که عزیزدلم بامن صحبت می کرد وهدیه رو از کیف هدیه درمی آورد، خانومهای شل حجابی نزدیک ما واستاده بودن، ونامحسوس حرفهای ماروگوش می کردن،مخصوصا که گفتیم ممنون به خاطر هدیه حجاب، وکلی تشکر کردیم،.بعد که از عزیزان دلم جداشدیم واز کنار شل حجاب رد شدیم ،یکی از اون خانمهای شل حجاب به اون دوستش گفت:دیدی! چی خوب هوای هم دارن ؟!!به خاطر حجابش بهش هدیه داد.بابا ای ول.💝
بگم که به خاطر اینکه شل حجابها مارو رصد میکردن اصلا به روی خودمون جلوعزیزان دلم نیاوردیم که ما هم از خودتونیم، ولی دوست همرزم بعد گرفتن هدیه گفت فکر کنم بچه های خودمون بودن،گفتم آره.
بگم از هدیه ی قشنگی که گرفتیم،من کلی ذوق کردم ،برام جذاب بود،وای چقدر قشنگه، اون شیشه کوچولو که تقریبا دوبند انگشت قدش بود،سرشیشه با چوب پنبه محکم شده بود،ی نخی مثل نخ مدل کاموا،کرم رنگ، دور سرشیشه پاپیون شده بود،میدونین داخلش چی بود ؟چقدر باسلیقه 👌👌کلی مرواریدهای سبز رنگ وای،چند تاستاره طلایی کوچیک هم هست،ی برگه سبز رنگ لوله شده که دورش با نخ مدل کاموایی طلایی پیچیده شده بود،
میدونین بااین طرحی که دیدم یاد چی افتادم؟یاد فیلمها که شیشه ای تودریاسرگردان بوده تامی رسه کنار ساحل ،ی خانم ،باحجاب برتر چادر،شیشه رو از آب میگیره ، چوب پنبه که درب شیشه هست،روبرمیداره تا ببینه متن کاغذ چی نوشته،یعنی کاغذی که نشانی از گنج رو برای گیرنده به ارمغان داره ،(خوب کردی که رخ از آیینه پنهان کردی /هر پریشان نظری لایق دیدار تونیست ،
ی انسان متدین ومنتظرحضرت ولی عصر عج الله وفرجه الشریف هیچگاه نمی تواند امر به معروف و نهی از منکررادرجامعه ترک کند ونسبت به وقایع اطراف بی تفاوت باشد).واقعا آفرین به فکر وایده عزیزان،واین شیشه هابااون صحبتهای تاثیر گذار، واقعا گنجی رو درخود پنهان کرده اند.
والبته ناگهانی نشونی ی گنج، کنار ساحل من ودوست همرزمم قرارگرفت.
ممنون از عزیزان دلم.❤️
😊
رزم سجاد3اسفند 1401
✍🏻 خاطرهی مهدوی
✅ با یاد شما! همه جا!
در مترو نشسته بودم، بسم الله گفتم، توسّلی کردم و کنار جوانی که هدفون در گوشش بود نشستم.
کاغذ سفیدی را که از کیفم بیرون آوردم، روی کیف گذاشتم و شروع کردم به نوشتن! جوان، زیر چشمی خطوط آبی نوشتههایم را دنبال میکرد.
"میخواهم با شما صحبت کنم، اّما آنقدر از شما فاصله گرفتهام که خجالت میکشم! آنقدر هوای من را داشتهاید که بدعادت شدهام!"
را نوشتم و او خواند!
جوان کنجکاوانه نوشتهام را دنبال میکرد:
"چقدر نوشتن نامه راحتتر است! زیرا رو در رویتان نیستم و خجالت میکشم توی رویتان نگاه کنم!
من تنهای تنهایم! و فقط شما را دارم و میدانم من را رها نمیکنید!
و
شما همیشه و در تمامی مشکلات، دستم را گرفتهاید و میدانم به شما بد کردهام!
من را ببخشید ....
جوان تاب نیاورد و ناگهان هدفون را از گوشش در آورد و کنجکاویش را به زبان آورد و گفت:
ببخشید من به طور اتفاقی متن شما را خواندم، از نظر شما اشکالی نداشت؟
گفتم:
خیر!
گفت:
شما به چه کسی آن قدر بدی کردهای؟
و آن فرد کیست که با آن همه بدی هنوز هوای شما را دارد؟
مگر یک نفر آنقدر با معرفت تو این دنیا وجود دارد؟
متن، اثر خودش را گذاشته بود و ارتباطی که در ذهن داشتم، برقرار شده بود و جوان سردرگم و مشتاق به جوابش رسیده بود.
از آن روز مدت زیادی نمیگذرد و جوان که با امام زمانش آشنا شده مشتاقانه سؤالهایی را که در ذهن دارد به وسیلهی تلگرام از من میپرسد.
آخرین سؤالی که پرسید، این بود که من چگونه میتوانم امام زمانم را یاری کنم؟
#خاطره #تبلیغ #مترو #یاری #نصرت #شناخت
✍🏻 خاطرهی مهدوی
✅ با یاد شما! همه جا!
در مترو نشسته بودم، بسم الله گفتم، توسّلی کردم و کنار جوانی که هدفون در گوشش بود نشستم.
کاغذ سفیدی را که از کیفم بیرون آوردم، روی کیف گذاشتم و شروع کردم به نوشتن! جوان، زیر چشمی خطوط آبی نوشتههایم را دنبال میکرد.
"میخواهم با شما صحبت کنم، اّما آنقدر از شما فاصله گرفتهام که خجالت میکشم! آنقدر هوای من را داشتهاید که بدعادت شدهام!"
را نوشتم و او خواند!
جوان کنجکاوانه نوشتهام را دنبال میکرد:
"چقدر نوشتن نامه راحتتر است! زیرا رو در رویتان نیستم و خجالت میکشم توی رویتان نگاه کنم!
من تنهای تنهایم! و فقط شما را دارم و میدانم من را رها نمیکنید!
و
شما همیشه و در تمامی مشکلات، دستم را گرفتهاید و میدانم به شما بد کردهام!
من را ببخشید ....
جوان تاب نیاورد و ناگهان هدفون را از گوشش در آورد و کنجکاویش را به زبان آورد و گفت:
ببخشید من به طور اتفاقی متن شما را خواندم، از نظر شما اشکالی نداشت؟
گفتم:
خیر!
گفت:
شما به چه کسی آن قدر بدی کردهای؟
و آن فرد کیست که با آن همه بدی هنوز هوای شما را دارد؟
مگر یک نفر آنقدر با معرفت تو این دنیا وجود دارد؟
متن، اثر خودش را گذاشته بود و ارتباطی که در ذهن داشتم، برقرار شده بود و جوان سردرگم و مشتاق به جوابش رسیده بود.
از آن روز مدت زیادی نمیگذرد و جوان که با امام زمانش آشنا شده مشتاقانه سؤالهایی را که در ذهن دارد به وسیلهی تلگرام از من میپرسد.
آخرین سؤالی که پرسید، این بود که من چگونه میتوانم امام زمانم را یاری کنم؟
#خاطره #تبلیغ #مترو #یاری #نصرت #شناخت
#خاطره
#ساجده
مترو بچه ها جایگاههاشون ایستاده بودند،وباهمون ریتم محترمانه وهمیشگی به کشف حجاب تذکر داده میشد،یهو سر وصدای تو راه پله هایی که سمت ورودی به وکیل آباد رو نشون میداد داخل محوطه پیچید همه فکر کردندلابد ی کشف حجاب دلش نمی خواد قانون کشورش رعایت کنه وبا دادو بیداد مغلطه راه بندازه وادامه ماجرا🤨
من اونجا واستاده بودم ودیدم ،ی آقاپسر با ی دختر خانم که کشف حجاب هم بود،ی تذکری از آمران دریافت کرد اما بی توجه به سمت پایین رفتن از پله ها کنارآقاپسر ادامه داد،همینطور که داشت می رفت، دوتادختر خانم که یکیشون، سروضع موجه اسلامی اجتماعی نداشت( ،لباس غیرموجه شامل میشد از؛بلوز وشلوار نارنجی با ی شال دورگردن ،موها ول) ،از پایین پله هاداشتندمیومدن بالا ولی یهو، گویا اون آقاپسر براش آشنابود🤭
وی نگاهی انداخت به دختر کنار آقاپسری که باناز وکرشمه داشت حرف میزد،وبعدش فقط🤭 ی جیغ بنفش
دختر باتیپ نارنجی به آنی خودش به پسر ودختر رسوند وباسروصدا گفت این دختره کیه؟پسر که دستش تودست دختر کشف حجاب بود رنگش پرید ودستش از تودست دختر رها کرد وگفت خانوم شالت سرت کن یعنی چی اینقدر نزدیک من راه افتادین،😳دختر که مونده بود چی بگه گفت چی شد من یادت رفت،چقدر زود،بعد روش کرد به دخترنارنجی گفت این آقا دوست منه😕
دختر نارنجی که کفری شده بود دوباره صداش بلند کرد گفت تو به من خیانت کردی دروغگو هنوز ی هفته نگذشته از آشناییمون ،رفتی دنبال یکی دیگه، آقاپسر که رنگش پریده بود ترجیح داد ساکت باشه که دختر نارنجی دوباره فریاد کشید وچند تا حرفای ......نثار پسر ودختر کرد
دوست دختر نارنجی پوش، دست دختر نارنجی رو گرفت گفت همینه،دوستی خیابونی همین شکلیه،هیچ قاعده ای نداره ،من بهت گفتم به این آدمها اعتماد نکن، برای دوستی این آقاپسر،چقدروضع لباس پوشیدنت تغییر دادی،بعد می گفتی این آمران حجاب چراتذکر میدن،میگن که میدونن تَهِ این کشف حجاب ضررش مال دختراست،بعد میگن زن آزادی😐واقعا عیناً دیدی،سرت کن اون شالت😬
وپچ پچ حضاری که رفت وآمد می کردند،که اینم آخر بدحجابی وکشف حجاب 😔
رزم مترو 25\10\1402
#خاطره
ساجده
رزم 10اسفندخیابان راهنمایی
بایکی از دوستان همرزم ،وارد تذکر لسانی شدیم،اول طبق معمول خلوت بود،وباز هم مثل همیشه بعد ی مدت کوتاهی همدیگرو خبر کرده بودن،حسابی پیاده رو مملو از جمعیت شده بودوالبته کشف حجاب هم بود. نامه هایی از چگونگی اسلام آوردن زنان بزرگی که در اروپا ،آمریکا ودیگر کشورهای آسیایی مسلمان شده بودند رو همراه خودمون کرده بودیم ونامه هارو داخل پاکتهای سفید گذاشته بودیم،نامه هایی از سر عشق هدایت دختر نوجوان وجوان ایرانی داشتیم. درضمن تعدادی از نامه ها رو لوله کرده وبا رمان طلایی روی نامه پاپیون کرده بودیم.
.وقتی می گفتیم عزیزم ی عیدی براتون داریم نوجوان یاخانم جوان شل حجاب هیجان زده خوشحال میشدند ومیگرفتند،البته بالاخره حس کنجکاوی اینکه داخل نامه چی نوشته شده خیلی جالب بود ،خیلیهاشون می دیدم دستشون گرفتند وهمینطور که راه میرفتن، همراه دوستشون می خوندند. 😊
ی گروه هم ، عزیزدلم شالت بپوش،خوشگلم شالت سرت کن،واین ادامه داشت. دیدیم ی خانم کشف حجاب همراه ی دختر خانم که پوشش مناسب اصلا نداشت، این بماند،کشف حجاب بدون شال یاحتی کلاهی که بگیم حجاب کن،نداشت😐
دوست همرزمم گفت:قربونت با پوشش مناسب لااقل عزیزم،یهو مامان دختر خانم گفت:بچمه چکارش دارین،ما دوست داریم اینجوری باشیم😕سریع دوست همرزمم گفت:عجب مامان جوونی فکر نمیکردم مامانش باشی،گارد مامانه شکست بازبان نرمتری درحین اینکه شال خودش سرش می کرد گفت ممنون ولی چیزی نیاوردم که سرش کنم دوست همرزمم گفت بیاین من روسری همراهم هست تازه خریدم،واز کیفش روسری رو درآورد وعزیزدلم همینطور که روسری رنگ بهار رو با گیره روی سر دختر نوجوان محکم میکرد،می گفت شما به این زیبایی حیف نیست،موهای قشنگت همه ببینن،بعد از نامه هاهم به مامان دادیم ورفتیم.☺️
خب این روند ادامه داشت،تا به ی خانومی برخوردیم که بعد اینکه گفتیم عزیزدلم شالت افتاده،داشتیم از کنارش رد می شدیم ،یهو صداش بلند کرد وگفت نشنیدم بامن بودین،بعد روش کرد به ی آقایی گفت آقاپول خرد دارین،اون آقا هاج وواج مونده بود،کشف حجاب گفت می خوام بدم به این خانوما ،دوست همرزمم هم کم نیاورد سریع گفت:ببین ما فقط دلار میگیریم❤️ ،بعدبازبان اشاره براش پیام دوستی فرستاد،😘دوباره گفتیم جوریکه اون آقا بشنوه والبته جمعیت ،خانوم گلم حجاب ،توارزشمندی ،اون خانوم کشف حجاب که حسابی از رفتار زیبای دوستم برای پیام دوستی جا خورده بود لبهای نامهربونش به گرمی لبخند باز شد،وشالش سرش کرد.👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
#معروفانه_ای_از_جنس_نور_و_ #ایمان_و_ارادت
مشهد، صیادشیرازی،
شب شهادت امام سجاد علیه السلام، چه خبر بود.؟ ....
خانمی جوان با دختر 10 ساله اش، اومد شربت گرفت
بهش یه گیره روسری هدیه دادم
براش از امام حسین و حضرت زینب که امام زمان خودش و با حجابش یاری کرد، گفتم
اجازه داد شال نازکش و با گیره روسری سرش کردم و محکم کردم.
دوست داشت بره کربلا
وقتی گفت به امام حسین خیلیییییییی ارادت دارم،
بهش گفتم : کربلا برین چطوری میرین؟
خودش متوجه شد.
گفت :باچادر
گفتم : تو شهر کربلا
به احترام امام حسین علیه السلام
که شهر مقدسی هست،
هیچ کس بدون حجاب نیست
ولی امام رضای غریب، 😔تو شهر خودش هم واقعا غریبه😢
و کمی صحبت در مورد امام زمان و امام حسین علیه السلام که
روی دوستمون خیلیییییییی تأثیر گذاشته بود،
امر به معروف به همین سادگی
بعد از یک ساعت
برگشت
با چادر 👏👏🌺
گفت به همسرم گفتم،
و رفتیم
چادر هم برای خودم. هم دخترم،
خریدیم
5 شاخه گل مریم هم خریده بود و اومد،
گفت :گفتیم با شاخه گل 💐
بیایم
پیش تون🌟
شما که ما رو شاد کردید، 😊و آگاه کردین
ماهم شما رو خوشحال کنیم و تشکر کنیم
🤲😊
و این همه زیبایی
با توسّل و نظر اهل بیت علیهم السلام
و ارادت و عشق به امام حسین و
امام رضا علیه السلام َ
تأثیر مثبت میزاره و نتیجه میده🌸
#حجاب
#خاطره سیزدهم فروردین مصادف با روز شهادت مولا امیرالمومنین ع
با خواهران مجاهد برای دور دور در پارک قرار گذاشته بودیم 😉
ساعت ۹:۳۰ بوستان چهل بازه خیلی خلوت بود و دختران جوان تنهایی رو در پارک دیدیم که پوشش ناقص و نامناسبی داشتند از کارتهایی که به نیت خشنودی امیرالمومنین و امام زمان تهیه کردیم به آنها دادیم و فالهای شهدایی را جلوشون گرفتیم تا خودشون نیت کنند تا کدام شهید قسمتشان شود 😉 و بعد هم که دیدم الحمدالله دختران با ادبی بودند به یک هدیه کوچک که نبات تبرکی (به عشق امام زمان )تهیه شده و بسته بندی شده بود به آنها دادیم🥰
به آنها گفتم که این شهیدان برای امنیت ما از جانشان خرج کردند و مااز مال مان ؛؛برای شما عزیزانی که سرمایه های وطن ایرانمان هستید
دخترها پوشش خوب و حجاب جز وصیت آنها بوده و در ضمن اینکه شماها با پوشش کامل در امنیت بیشتری هستید
بنظر شما مردم عادی در کوچه و خیابان ارزش دیدن جواهر وجودی شما را دارند !؟؟
و خودشان سرشان را پایین انداختند
گفتم دخترها از امروز میتونید شروع کنید و به نیت این روز و مدد گرفتن از مولامون به این نوشته کارت عمل کنید 😉😊
جالبه که موهاشون رو جمع نکردن و فقط سکوت کردن و ما آنها را به ایزد منان سپردیم
نیم ساعت بعد همان دوتا دوباره جلو ما پیدا شدند و این بار با صراحت به یکی که خیلی موهاش از جلو و پشت بیرون بود گفتم میخوای بهت گیره بدم شالت را سفت کنی آخه احساس میکنم موهات خیلی زیادن جمع نمیشن 🙃
گفت نه نمیخام
گفتم پس جمعشون کن😉😊 اونم جمع کرد
واتفاق جالب تر اینجا بود در لحظاتی که دیگه داشتیم خارج می شدیم از بوستان یک خانم با دختر ۸ سالش جلو ما پدیدار شد این خانم خیلی شل حجاب بود و چنان رژی زده بود که نگم 😵💫
جوری که دوستم اصلن احتمال نمی داد که ایشان با ما برخورد خوبی داشته باشه
ابتدا با سلامی یکی از کارتها رو که نوشته بود بهترین هدیه به امام زمان ترک گناه است را بهش دادم
با تعجب داشت نگاه میکرد
که با یک جمله مزاح آمیز خندش رو درآوردم 😉
گفتم چیه .بدنگاه میکنی نکنه امام زمان را نمیشناسی 😅😂
خندید و خودش رو انداخت تو بغلم و گفت چراااا😂
گفتم پس شروع کن
بعد گفت اتفاقن چند روز پیش چند تا دختر ناف هاشون رو پرسینگ کردن انداختن بیرون
منم بهشون گفتم چرا اینجوری هستید ؟
یعنی به شما هیچی نمیگن !!
میگه منو فحش کش کردن
میگفت تو رو خدا مواظب خودتان باشید من شماها رو خیلی دوست دارم شما کسانی هستید که وقت میگذارید و انسان تر از ماها هستید
گفتم اصلن اینجوری نیست ماهم گناه داریم ولی در حد خودمان 😌
خلاصه بنده خدا ماها رو فرشته می دید هی هم میگفت مواظب خودتان باشید
منم بهش یک شیشه نبات دادم باورش نمیشد رایگان باشه .گفت سوئد هیچ چیز رایگان نمیدن
گفتم اینجا عشق به ائمه موج میزنه و خیلی کارها میکنن به عشق ائمه😍
بعد گفت من سوئد زندگی میکنم
میرم و میام ایران و اونجا خیلی اونجا سخته که امنیت نیست
و در آخر یک کتاب چرا حجاب را بهش هدیه دادم
باز گفت تو رو خدا رایگانه !!!😂
گفتیم برو حلالت
فقط برو سوئد برای امام زمانت یک کاری بکن
شماهم میتونی مثل ما فرشته باشی برای دیگران
و امام زمان منتظر تک تک ماهاست (شیعیانش) شماره همراهم را به او دادم و کانال استاد شیخ قمی را معرفی کردم
و اینکه تمام اون یک ربع که حرف میزدیم مردم کنجکاوانه به ما نگاه میکردند
وقتی خداحافظی من و دوستم را بغل کرد و باز ابراز خوشحالی از دیدن ما 🤩
نکته اینکه
با یک مزاح همان چند ثانیه اول دل طرف رفت 😁 و اینکه مستقیم در مورد پوشش همان ابتدا صحبت نکردیم
این خاطره منو یاد یکی از خاطرات رزمایشی انداخت که پارسال در بلوار امامت انجام شد..
درحالیکه پلاکارد بدست روبروی مغازه ها ایستاده بودیم ،یکی از مغازه دارها که جوان هم بود اومد کنار من و به آرامی گفت : آبجی خدا خیرتون بده .ممنونیم از شما ..
مغازه داری که ما فکر میکنیم از بیحجابیها بدش نمیاد و طرفدار اونهاست ،اینطور از بودن ما واز انجام فریضه امربمعروف و نهی از منکر رضایت داره و خوشحاله ..
مردم ما واقعا دین دارند.
#خاطره
#خاطره
با وجود اینکه حال خوبی نداشتم اما برای کار مهمی باید از خونه خارج میشدم
تو مسیر متوجه دو خانم شدم که خیلی از من فاصله داشتن ، یکی چادری و اون یکی شل حجاب ، موهاش فرق سرش ، شلوار تنگ و لباس کوتاه ... دور بودم ازشون ، نمیشد داد بزنم 😅
اونا هی دورتر میشدن و من غصه دار و ناراحت که نتونستم امر به معروف کنم 😔
با وجود اینکه حالم خوب نبود تند میرفتم اما اونا تندتر میرفتن 😃
تا اینکه رفتن ، منم ناراحت ، از خیابون رد شدم و در کمال ناباوری دیدمشون تو ایستگاه اتوبوس ، سریع رفتم پیششون و گفتم و خلاص ....
چقدر خوب بود ، چه حس خوبیه
گفتم خانم محترم پوششتون مناسب نیست ها !! هم به موهاش هم شلوارش اشاره کردم ..خودش که هاج و واج فقط نگا میکرد اون چادریه یه لبخند زد و گفتم خداخیرتون بده و رفتم 😎
دیگه تو مسیر رفت بی حجاب و شل حجاب ندیدم خداروشکر
تو مسیر برگشت دو تا دختر جوون از ماشین پیاده شدن ، پوشش مناسب نداشتن ، رفتم مودبانه گفتم اونا هم لبخند زدن گفتن باشه 😊
یه خانم دیگه چمدون به دست موهاش بیرون بود ، مانتوش بلند بود اما جلو باز و شلوارش تنگ به ایشون هم گفتم
یه لحثه مکث کرد بعد گفت مشکلی واسه شما درست کردم ؟؟ من دیگه تو خیابون جاش نبود فلسفه حجاب براش بگم .. فقط گفتم واسه خودتون میگم ، خداخیرتون بده و رفتم
صداش اومد که گفت صلاح خودم بهتر میدونم 😔
من وظیفم انجام دادم ، شاید اگه یه نفر دیگه قبل من بهش تذکر میداد این بار می گفت باشه
ولی من ناامید نمیشم شاید یه روز یه نفر دیگه هم بهش تذکر بده و اون بار بگه باشه
به امید روزی که همه بندگان خدا بیایم تو راهی که خدا دوست داره و تو راه خدا قدم بزاریم ، الهی آمین
از تمام شما آمرین عزیز تشکر میکنم ، همه باشه ها ، همه لبخندها که سمت من میاد به علت اثرات تذکرات مودبانه شما هست ، ممنونم از شما 🌺
اجرتون با خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها