eitaa logo
جملات آموزشی امر بمعروف
137 دنبال‌کننده
165 عکس
203 ویدیو
6 فایل
برای ثبت خاطره تان به آیدی @alam_yalam_beanallaha_yara ارسال بفرمایید آدرس کانال https://eitaa.com/httpsamrbmarofnahyazmonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ردیابی محمولۀ استارلینک از آمریکا تا دفتر مولوی عبدالحمید ☫به جمع سربازان گمنام
خاطره جالب یک امر به معروف . داخل پارک به صورت گروهای چند نفر مشغول امربه معروف بودیم. گروه اول چند تا دختر خانم که کشف حجاب کرده بودن داشتن بهشون تذکر می دادن دختر ها پوشش را رعایت کردن ولی به محضی اینکه خانم ها رد شدن دوباره کلاهاشونو برداشتن موهاشونو پریشون کردن و داشتن با موهاشون مسخره بازی درمی اوردن من از دور داشتم نگاشون میکردم. در همین حین رسیدم بهشون تا چشماشو باز کرد جلوش سبز شدم با لبخند بهش سلام کردم 😍 گفتم من نیومدم بگم حجابتو رعایت کن ولی می دونستی با هر تار موی که ازت مرد نامحرم ببینه تو یک سیلی به صورت امام زمانت زدی 😳😳 یکی شون دستش گذاشت جلوی دهنش یک حی از ته دل گفت بقیه شونم شوکه مونده بودن از فرصت استفاده کردم یکم باهشون صحبت کردم هنوز تو شوک بودن به همشون دست دادم خداحافظی کردم رفتیم 🙏 دور پارک دور زدیم دیدم چند تا دختر دور میز نشستن نزدیک شون شدم دیدم اینها همونا هستن ولی ایندفعه حجابشون را رعایت کردن ❤️ منم رد شدم بهشون گفتم خیلی برای ما دعا کنید گفتن باشه چند قدم رفتم یکی شون گفت خاله یک چیزی میشه بپرسم ؟؟ گفتم جانم ۱۰تا بپرس! گفت چجوری توبه کنیم ؟😳😳 گفتم فدای توبشم عزیزم شب که نمازتو خوندی تو سجده ...یکیشون گفت چجوری نماز می خونن 😳 گفتم دوست دارید بیاید تو جمع دخترونه ما کلی دختر بگو بخند و شوخی هر سوالی هم داشتین می تونید بپرسید ؟ با استقبال گفتن اره خاله کجا بیایم آدرس مسجد را بهشون دادم خیلی خوشحال شدم قول دادن که بیان مسجد 😍😍 خداحافظ کردم رفتم انتهای پارک بودیم با گوشی در حال صحبت ،دوباره پیداشون شد اومد سمت من بغلش کردم گفتم :جان گفت :اسمتون چیه یکم باهشون شوخی کردم بعد اسمم گفت اونها هم اسماشونو ۵ نفری گفتن به یکی شون گفتم می خواید شمارتو بدی بهتون زنگ بزنم همشون با هم می گفتن شماره منو بزن دعوا بود که اول شماره کیو‌ بزنم 😁شمارها شونو دادن قرار شد فردا بیان با هم بریم کلاس 😍😍😍 این هم حواله دیشب ما بود🌺🌺🌺
سلام و خدا قوت خدمت بزگواران🌺🌺🌺 چند روز پیش که بهشت رضا رفته بودم چند مورد تذکر داشتم دختری حول و هوش ۱۵ یا ۱۶ ساله با بلیز نیمه آستین و شلوار و موی رنگ شده کلاه به سر یه حلقه هم به بینی اومد وشکلات تعارف کرد بهش تذکر دادم گفتم عزیزم کلاه پوشیدگی نداره شال سرت کن جلوتر از منم دخترم تذکر داد یه هردومون فقط گفت چشم و رفت سر خاک یه بنده خدا هم دونفر نشسته بودن رو صندلی شلوار کوتاه پاهای لخت و سفیدشان دیده می‌شد شالشون الکی رو سر بود فقط از پشت و جلو پریشون گردنشون هم دیده می‌شد و غرق آرایش با یه آقا پسر نوجوون کنارشون رفتم و بهشون گفتم خدا بیامرزد شالتونو درست کنید پاهاتون لخته دیده میشه گناه داره با شک فقط نگاهم کردن اون آقا پسر تشکر کرد منم گفتم خواهش میکنم دومورد دیگه ام بودن که بعد از تذکر درست کردن شالشونو واقعا تعجب می‌کنم آخه بهشت رضا جای این کاراست!!!!؟؟؟؟
امر واجب و اطلاع رسانی واجب🌷🙏❤️🌺🌺🌺
هدایت شده از تکلیف بزرگ
سلام علیکم با عرض تبریک سالروز ولادت باسعادت حضرت زینب سلام الله علیها گفتمان امربه معروف ونهی ازمنکر به کلام حجت الاسلام فاطمی دوشنبه شب (فرداشب) همزمان بانماز مغرب و عشاء در محل مصلی شهرستان برگزار می گردد شایسته است ضمن حضور اطلاع رسانی فرمائید.🙏🌷🌺 در صورت امکان در این کانال پخش زنده خواهد بود.🌺🌺👇 https://eitaa.com/fatemi5/2772
25.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به یک شبهه رایج‼️ این شبهه رو زیاد میشنویم ، پس پاسخش رو یاد بگیریم که خیلی کاربردیه ، مخصوصا چهارمین مورد که درواقع اصلی ترین جوابه... 👌 برای نشر کلیپ رو شما حساب کردما 😁😎 ‌
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها! دختر خیلی سرد گفت میدونم گفتم خب نمیخوای درستش کنی⁉️ فورا گفت نه گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم! هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️ دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هر لحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من⁉️ صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم‼️ ‏به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا معامله میکنی یا نه⁉️ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین⁉️ منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم⁉️ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه⁉️ دختر گفت : عاطفه گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی⁉️ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول⁉️ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه⁉️ گفتم این غذای امام رضاست. ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم⁉️ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔 خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱https://eitaa.com/joinchat/4184080571C4ce50fb8c2 پویش سفیران معروف مشهد
سلام و خدا قوت خدمت بزگواران🌺🌺🌺 چند روز پیش که بهشت رضا رفته بودم چند مورد تذکر داشتم دختری حول و هوش ۱۵ یا ۱۶ ساله با بلیز نیمه آستین و شلوار و موی رنگ شده کلاه به سر یه حلقه هم به بینی اومد وشکلات تعارف کرد بهش تذکر دادم گفتم عزیزم کلاه پوشیدگی نداره شال سرت کن جلوتر از منم دخترم تذکر داد یه هردومون فقط گفت چشم و رفت سر خاک یه بنده خدا هم دونفر نشسته بودن رو صندلی شلوار کوتاه پاهای لخت و سفیدشان دیده می‌شد شالشون الکی رو سر بود فقط از پشت و جلو پریشون گردنشون هم دیده می‌شد و غرق آرایش با یه آقا پسر نوجوون کنارشون رفتم و بهشون گفتم خدا بیامرزد شالتونو درست کنید پاهاتون لخته دیده میشه گناه داره با شک فقط نگاهم کردن اون آقا پسر تشکر کرد منم گفتم خواهش میکنم دومورد دیگه ام بودن که بعد از تذکر درست کردن شالشونو واقعا تعجب می‌کنم آخه بهشت رضا جای این کاراست!!!!؟؟؟؟
هدایت شده از گمنام
سلام. همراه دوتا بچه های کوچیکم وارد ایستگاه مترو شدیم، خیلی شلوغ بودو 😔،دست یک بچه ام گرفتم و بچه دیگه ام بغل کردم، پسرم گفت مامان خط زرد رد بشیم میفتم گفتم آره مامان باید مواظب باشی تو بالنگو هم میگن، اون سمت که رسیدیم چند تا خانم اینجوری😒😒نگاه کردند و رفتند، خب الحمدلله خانم های چادری جمعیت قالب بودیم. وارد واگن شدیم دوتا بچهام گذاشتم روی صندلی، دیدم دوتا دختر خانم مکشفه کشف حجاب اونطرف نشستن، رفتم گفتم عزیز دلم شالت سرت کن، خدا اینهمه زیبایی بهت داده، به خدا حیفی، یکی شون با داد و بیداد گفت به تو چه؟! اصلا اینجا نامحرم مگه هست؟! 😂😒دوربین نشونش دادم و پنجره های واگن بعد جفتشون شروع کردن به جر بحث که برین اختلاس گرها بگیرین، مردم فقیرن، و نون ندارن بخورن و.. گفتم دختر گلم خیابان حریم خصوصی ات نیست، باید رعایت کنی قانون قانون، نفهمیدم چرا ولی گفت برو بابا من شناسنامه ندارم میخام برم مدرسه درس بخونم😳😒تو از حجاب میگی بعد دوتا خانم چادری دیگه اومدن ازم حمایت کردن الحمدلله رفتم سمتی که بچه هام نشسته بودن یک دختر دیگه شروع کرد به سرصدا و بحث که به توچه، الان من سرم لخت کردم بااین ۴تا لاخ موی من این اقایون..... 😒مشکلات مملکت درست میشه گفتم بیا بر اساس منطق در مورد حجاب صحبت کنیم داد نزن، ۴تا کتاب بگو منم۴تا کتاب میگم فردا همین موقع همینجا ببینیم کدوممون هم قانع میکنیم متاسفانه سرصدا میکرد و گوشش بدهکار نبود، گفتم ببین اسلام قبول نداری خب قبول ایرانم میگی قانون هاش چرت پرت چارلین چاپلین که یهودی بود تو وصیت به دخترش گفت: دخترم هیچی چیزی ارزش دیدن ناخن پایت را ندارد مگر ان که قبلش روحش به اسارتت درآمده باشد و بعد بلند گفتم تو.مشکل ما از جایی با تک تک افرادی که اینجا هستند و دارن می بینند و سکوت کردند وصورتی ها و بنفش ها شروع شد که نماز روزه و خمس و.. انجام دادند اما امر به معروف ونهی از منکر نه آمرین همیشه محکوم کردند به افراطی و متعصب بودنو.... داد بیداد کرد راهش گرفت ازسمت اقایون رفت واگن اخر خانم های اون طرف😂😏😒 بعد یه دختر نوجوان دیگه اومد گفت بچه هات ترسیدن ولش کن خیلی، آرامشت حفظ کن، خیلیی ناراحت بودم وتپش قلب گرفته بودم فکر کنم😔 گفتم من تو تذکرهام ازسکوت بقیه ببشتر ناراحت میشم تا هیاهو این۴تا دختر پسر😒به بچهام نگاه کردم و بوسشون کردم😘 (البته تو دلم گفتم به خودم😂 بزار ببینن یاد بگیرن شجاعت😊😎به قول مولا منکر دیدن یه فرقی با مرده ها بکنند😒) بعد یه خانوم دیگه گفت من که ازت حمایت کردم گفتم اره 😒😒فقط۲نفرخانم چادری وسط اینهمه موقع که دختر داشت میرفت بلند بهش گفتم دوتا برادر من نرفتن شهید بشن که تو وامثال تو پا بزارین روی خون شون😡😭 دست بچه هام گرفتم پله برقی خیلی شلوغ بود فکر کنم از پله ها رفتم ولی عصبی بودم واستادم آب خوردم و گفتم فدای سر اشک های امام زمانم، فدای غریبی اش برای کظم غیظ نکردن هام گاهی تو تربیت بچه هام. وتمامش فدای لبخند مادرم خداشاهده اگر می تونستم تک تک خانم های چادری اونجا دوره های فشرده استاد تقوی به زور بهشون یاد میدادم تا برن و تذکر بدن هزاران بار گفتم مشکل ما آمرین جمعیت ساکت هست وگرنه طرف مقابل که تکلیفش معلوم😏😂