*امر به معروف، روزهخواری در مکان عمومی:*
دیروز سوار مترو شدم. چون ابتدای مسیر بود، صندلیها خالی بود. صندلیِ گوشه نشستم. به نیت امر به معروف و احیای معروف، قرآن رو درآوردم و شروع کردم به خواندن.
مترو کم کم شلوغ شد که احساس کردم بوی نان بربری میاد. نگاه کردم دیدم خانم کنار دستم، که یه خانم موجّه هم بود، داره دولپّی ساندویچ نان و پنیر میخوره. هرچی نگاهش کردم دیدم خیلی خانم جاافتادهایه، من چی بگم بهش؟ از طرفی قرآنی که توی دستم بود سنگین شد، جواب آیات خدا رو چی میدادم؟ تکلیف به گردن منه. طوری نبود که بگم شرایط جور نیست و تکلیف از گردنم ساقط شده... وای خدا که چقدر توی ایران شرایط امربه معروف و نهی از منکر سخت شده😔. کلیپ درمانگاه و روحانی جلوی چشمم بود.
تو سه چهار ثانیه هزار تا فکر از سرم گذشت ولی نتونستم حرفی رو برای گفتن انتخاب کنم. او ذهنم تکرار کردم: *فلا تکونن من الممترین، فلا تکونن من الممترین* (از تردیدکنندگان نباش، بقره ۱۴۷).
تو همین بین، دیدم یه خانمی که روبروم بود، شل حجاب هم بود، داشت زیر لب غر میزد که حرمت ماه رمضان رو نگه نمیدارند... یاد خاطره «هجرت» هم افتاده بودم از امر به معروفش...
( https://eitaa.com/hejrat_kon/3563 )
*فلا تکونن من الممترین...* دلم به غر زیر لب همون خانم و خاطرهی «هجرت» گرم شد...
*فلا تکونن من الممترین...* جواب مردم رو میتونستم بدم، جواب خدا رو نه!
از خیر گفتن هر جملهای گذشتم و بلند شدم ایستادم جلوی این خانم و چادرم رو جلوش باز کردم...با خودم گفتم: نتونستم حرفی بزنم، حداقل میتونم حجابی بشم براش که حرمت ماه رمضان نشکنه...
خدا قطعههای پازل رو برام چید و زمینه سازی کرد: به آنی، یه خانم اومد جای من نشست، همون موقع رسیدیم ایستگاه، درها باز شد و من سر جام ایستاده بودم. کسی که جای من نشسته بود با تعجب نگام کرد گفت: پیاده نشدی؟ بلند بشم؟
لبخند زدم گفتم: «نه، من پیاده نمیشم، دیدم این خانم عذر شرعی دارند، ایستادم جلوشون (با چشم اشاره ای به چادر باز شدهام کردم که حکم پرده رو داشت). خواستم حرمت ماه رمضان حفظ بشه، بقیه نبینند.»
همه ی این اتفاق ها زیر یک دقیقه بود و این خانم هنوز مشغول خوردن بود. این حرف من رو که شنید هاج و واج نگاهم کرد. گفت: ای وای ماه رمضونه؟
گفتم: بله، امروز دوم ماهه، من هم حدس زدم شاید چون اوایل ماهه، هنوز عادت نداشته باشید و فراموش کردید.
گفت: آره والا. مشکل معده دارم...
بقیه ی لقمه اش رو چپوند توی دهانش و کاپشنش رو گرفت جلوی صورتش.
خیلی از این حرکت خوشش اومده بود، خیلی از من تشکر کرد، هم خودش، هم خانمی که اومده بود جای من. هر دو هم حجاب کاملی نداشتند.
خیلی زود جایی برای من باز شد و نشستم. ولی صدای اون دو خانم میومد که با هم حرف میزدند. از نحوهی برخورد من تعریف میکردند. یکیشون گفت: دیدی چه حرکت قشنگی کرد؟ خیلی خوشم اومد. چقدر هم مودب و خوب صحبت کرد. حالا بعضی ها میخوان بهت تذکر بدن، با حرفشون میشورنت میذارنت کنار، هر چی هم بگی بلدند جواب بدن. ولی کار این خانم خیلی به دلم نشست.
بعد هم از خاطره ی راهپیمایی اربعینشون برای هم تعریف کردند...
************
این اتفاق برای من درسهای زیادی داشت. از جمله اینکه تا دلم رو برای خدا محکم کردم، خدا خودش همه چیز روجور کرد، چینش اتفاقات دست من نبود. در نتیجه از تعریفهای اون خانم، حس غرور یا شعفی به من دست نداد، چون میدونستم همه کاره کس دیگری بود، پس تعریف و تمجیدش هم برای من نبود.
نکته ی جالب دیگه این بود که اون غر غر خیلی نرم و ریزی که اون خانم جلوی من انجام داد، در تقویت ارادهی من موثر بود، و خاطرهای که قبلاً در این مورد خونده بودم. هیچکاری رو نباید کوچک و بی اثر دونست. قطعا در ثواب این کار خیر شریک هستند.
مابقی نکات به عهدهی خوانندگان عزیز...
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
#لطفا_سیب_زمینی_نباشید
#رمضان
🪴 *ریحان و قلم* 🖋
ble.ir/join/OTRkODFiYz
ble.ir/join/OTRkODFiYz
ریحان نماد زن و قلم نماد تفکر: جایی برای تعمیق اندیشهها، بیان تجربههای کمی تا قسمتی به درد بخور و رمزخوانی روزمرگیها...