حکایت
تشرف سید بحرالعلوم در مسجد سهله
عالم جلیل ملا زین العابدین سلماسى (ره) فرمود: روزى در مـجلس درس علامه بحر العلوم (ره) در نجف اشرف نشسته بودیم، كه عالم محقق میرزا ابوالقاسم قمى - صاحب كتاب قوانین - براى زیارت علامه وارد شدند.
كسانى كه در مجلس درس حضور داشتند متفرق شدند فقط من با سه نفر از خواص اصحاب علامه، كه در درجات عالى صلاح و ورع و اجتهاد بودند، ماندیم.
محقق قمى رو به سید كرد و گفت: شما به مقامات جسمانى(به خاطر سیادت) و روحانى و قرب ظـاهـرى (مـجـاورت حـرم مـطـهـر امیرالمؤمنین علیه السلام) و باطنى رسیدهاید.
پس از آن نعمتهاى نامتناهى، چیزى به ما تصدق فرمایید.
سـید بدون تامل فرمود: شب گذشته براى خواندن نماز شـب بـه مسجد كوفه رفته بودم.
با این قصد، كه صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم، تا درسها تعطیل نشود.
وقـتـى از مـسـجـد بـیرون آمدم، در دلم براى رفتن به مسجد سهله شوقى افتاد، اما خود را از آن مـنـصـرف كردم، از ترس این كه به نجف اشرف نرسم، ولى لحظه به لحظه شوقم زیادتر مىشد و قلبم به آن جا تمایل پیدا مى كرد.
در هـمـان حـالـت تردید بودم كه ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حركت داد
خیلى نگذشت كه خود را كنار درب مسجد سهله دیدم.
داخل مسجد شدم، دیدم خالى از زوار است جز آن كه شخصى جلیل القدر مشغول مناجات با خداى قاضى الحاجات است آن هـم با جملاتى كه قلب را منقلب و چشم را گریان مى كرد.
حالم دگرگون و دلم از جا كنده شد و زانوهایم مرتعش و اشكم از شنیدن آن جملات جارى شد.
جملاتى بود، كه هرگز به گوشم نـخـورده و چشمم ندیده بود، لذا فهمیدم كه مناجات كننده، آن كلمات را نه آن كه از محفوظات خود بخواند، بلكه آنها را انشاء مى كند.
در مـكان خود ایستادم و گوش مى دادم و از آنها لذت مى بردم، تا از مناجات فارغ شد.
آنگاه رو به من كرد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا.
پیش رفتم و ایستادم.
دوباره فرمود كه پیش روم.
باز اندكى رفتم و توقف نمودم.
براى بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود: ادب در امتثال(فرمانبرداری) است. یعنى تا هر جا كه گفتم بیا نه آن كه به خاطر رعایت ادب توقف كنى.
من هم پیش رفتم تا جایى رسیدم كه دست ایشان به من و دست من به آن جناب مى رسید.
در این حال ایشان مطلبى را فرمود.
آخـوند ملازین العابدین سلماسى مى گوید: وقتى صحبت علامه (ره) به این جا رسید، یك باره از سخن گفتن دست كشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى كه قبلا ایشان پرسیده بود كرد.
آن سؤال این بود، كه چرا علامه با آن همه علم و استعداد زیادى كه دارند، تـالـیفاتشان كم است
ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان كردند، اما میرزاى قمى دوباره آن صحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.
"سید بحرالعلوم (ره) با دست خود اشاره كرد كه از اسرار مكتومه است."
📚 العبقرى الحسان.
حکایت
به عقب نگاه کردم نه مغازه ای بود و نه کسی
مرحوم آیت الله محقق فرمود:
مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی(ره) به مناسبتی برای من نقل فرمودند:
شبی عده زیادی از بستگان که برای زیارت به نجف اشرف آمده بودند. به منزل ما وارد شدند.
شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزی نداشتیم. از منزل خارج شدم برای تهیه غذا، مغازه ها بسته بود.
عبا را بر سر کشیده و رفتم به سمت حرم حضرت امیر علیه السلام آنجا هم مغازه ها بسته بودند. متحیر مانده بودم که خدایا چه کنم؟
گفتم خدایا اینان زوار حضرت امیر علیه السلام هستند و از بستگان من، در این حال که این حرفها را با خود زمزمه می کردم دیدم مغازه ای در آن طرف باز است.
حال آنکه من چنین مغازه ای را قبلاً ندیده بودم. چند گامی به طرف مغازه رفتم. یک وقت متوجه شدم که مغازه دار سلام کرد و گفت چه می خواهی؟
آنچه احتیاج داشتم به او گفتم، تمامی آنچه را که می خواستم به من داد. قرار شد پولش را بعد پرداخت کنم.
چند قدمی که آمدم بر گشتم و به عقب نگاه کردم نه مغازه ای بود و نه کسی.
📚 جمال عرفان
امام علی ع:
حُسْنُ الْأَدَبِ يَنُوبُ عَنِ الْحَسَبِ.
ادب نیکو جایگزین حسب است.
✍️ یعنی اگر کسی حسب خوبی ندارد(مثلا پدر و مادر خوبی ندارد) میتواند با ادب خوب، خود را در جای انسان با حسب و شرافتمند قرار دهد.
📚 كنز الفوائد ؛ ج1 ؛ ص320.
حکایت
شفای درد چشم به وسیله غبار ضریح امام حسین علیه السلام
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم شیخ مرتضی زاهد، در سفرنامه خود کرامتی را نوشته است که حاصل آن چنین است:
در سفری که به کربلا رفته بودم، مرحوم حاجی میرزاحسن، قدری از گرد پرده ضریح حضرت سیدالشهداءعلیه السلام به من مرحمت فرمودند، من آن را در جیب بغل گذاشتم و از جان خود آن را عزیزتر می داشتم.
وقتی که به تهران آمدم، چهارشنبه ای به بازار رفتم، به کاروانسرای دالان دراز رسیدم به سراغ دوست قدیمی خود که شخصی به نام مهدی بود رفتم، دیدم سر به زانوی خود گذاشته و غمناک و گریان است. گفتم: تو را چه می شود؟ گفت: هر دو چشمم آب آورده و دکترها نتوانسته اند آن را معالجه کنند. گفتم: من الآن به کیمیای حقیقی تو را معالجه می کنم، از آن خاک به مقدار دو میل به چشم های او کشیدم، چیزی نگذشت که چشم های او مثل اول باز شد و شفا یافت. او پس از مدّتی دکانش را فروخت و به عتبات عالیات رفت و همان جا ماند تا فوت کرد.
📚 روزنه هایی از عالم غیب ص76.
پیامبر ص فرمودند:
ثلاث لم يسلم منها أحد: الطيرة و الحسد و الظن، قيل: و ما نصنع؟
قال، إذا تطيرت فامض و إذا حسدت فلا تبغ و إذا ظننت فلا تحقق.
سه چیز است که احدی از ان سالم نمی ماند:
1- فال بد زدن
2- حسد.
3- گمان(بد).
عرض شد: پس چه کنیم؟
پیامبر ص فرمودند: چون فال بد زدى اعتنا نكن و بگذر، چون حسد بردى ستم نکن و چون گمان بد بردى، ان گمان را صحیح ندان.
📚 تحف العقول، النص، ص: 50.
امام على «ع»:
كن موقنا، تكن قويّا.
با يقين باش تا نيرومند باشى.
📚 الحياة / ترجمه احمد آرام ؛ ج1 ؛ ص170.
🔵 خطیب توانمند، مرحوم حاج سیدمحمد باقر محمدی نسب، عاشق شیفته و محبّ دلباخته ی خاندان عصمت و طهارت و از شاگردان مرحوم علامه سید موسی_زرآبادی " قدس سره " نقل می کرد که :
🌕 شبی در عالم رؤیا دیدم که مجلس باشکوهی در محضر پیامبر اکرم برگزار می باشد، خطیبان به منبر رفته، سخنرانی می کنند و حضرت حمزه سیدالشهداء نمره می دهد. امر فرمودند، منبر رفتم و منبر بسیار خوبی ارایه دادم، چون پایین آمدم، حضرت حمزه به من 14 داد، به محضر نبی مکرّم مشرّف شدم و عرض کردم: نمره منبر من حدّاقلّ 18 بود. فرمود: از عمویم بپرس. به خدمت جناب حمزه رفتم و عرض کردم که نمره منبر من حدّاقلّ 18 بود، فرمود: نمره های ما براساس ملاک می باشد، ملاکِ ما در نمره دادن این است که از یک سخنرانی هر مقدارش مربوط به حضرت بقیّه اللّه باشد، به آن مقدار نمره می دهیم.
📚 اوصيك بهذا الغريب.
امیر المؤمنین ع:
أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.
اولین بهره بردبار از حلم خود اين است كه مردم او را در برابر نادان یاری می کنند.
📚 كنز الفوائد ؛ ج1 ؛ ص319.
امام علی ع:
مَنْ حَلُمَ عَنْ عَدُوِّهِ ظَفِرَ بِهِ.
هر كه در برابر دشمنش بردبار باشد بر او پيروز گردد.
📚 كنز الفوائد ؛ ج1 ؛ ص319.
حکایت
تشرف ایت الله مرعشی نجفی به خدمت امام زمان عج در سرداب مقدس
سید شهاب الدین مرعشی نجفی فرمودند:
در اقامتم در سامراء شبهایی را در سرداب مقدس بیتوته کردم؛ آن هم شبهای زمستانی. در یکی از شبها آخر شب، صدای پایی شنیدم با این که درب سرداب بسته بود و قفل بود، ولی ترسیدم؛
زیرا عده ای از دشمنان اهلبیت علیهم السلام به دنبال کشتن من بودند. شمعی که همراه داشتم نیز خاموش شده بود.
ناگاه صدای دلربایی شنیدم که سلام داد به این نحو:
« سلام علیکم یا سید »
و نام مرا برد.
جواب داده گفتم: شما کیستید؟.
فرمود: « یکی از بنی اعمام تو ».
گفتم: « درب بسته بود از کجا آمدی؟ »
فرمود: « خداوند بر هر چیزی قدرت دارد. »
پرسیدم: « اهل کجایید؟»
فرمود: « حجاز».
سپس سید حجازی فرمود: « به چه جهت آمده ای اینجا در این وقت شب؟ »
گفتم: « به جهت حاجتهایی ».
فرمود: « برآورده شد ».
سپس سفارش فرمود:
« بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حدیث و تفسیر و تاکید فرمود در صله رحم و رعایت حقوق استاد و معلمین و نیز سفارش فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهای صحیفه سجادیه».
از ایشان خواستم درباره من دعا فرماید دست بلند کرده به این نحو دعایم کرد:
« خدایا به حق پیغمبر و آل او، موفق کن این سید را برای خدمت شرع و بچشان بر او شیرینی مناجاتت را و قرار بده دوستی او را در دلهای مردم و حفظ کن او را از شر و کید شیاطین، مخصوصاً حسد ».
در بین گفتارش فرمود:
« با من تربت سیدالشهداء علیه السلام است، تربت اصل که با چیزی مخلوط نشده است »
پس چند مثقالی کرامت فرمود و همیشه مقداری از آن نزد من بود. چنانکه انگشتر عقیقی نیز به من عطا فرمود که همیشه با من هست و آثار بزرگی را از اینها مشاهده کردم. بعد از این آن سید حجازی از نظرم غایب شد.ایشان ( آیت الله مرعشی ) فرموده بودند: « این حکایات را از من نقل نکنید مگر بعد از مرگم ».
📚 قبسات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهانت به حضرت امام خمینی و تذکر امام زمان (ارواحنافداه) به آیت الله حق شناس:
شما چرا در آن جلسه نشستی و بلندنشدی بری؟!!
🎙 مرحوم آیت الله حق شناس از علمای اخلاق تهران بودند که در علم و عمل برجسته بودند.