مدینه در آن شب انگشت در گوش خود
نھادھ بود و از عجز فریاد میزد تا باد بہ
گوشش نرساند. صدای زجہ های خانه
علی را،میترسید از شانه های خمیدھ
اسدلله کہ هیبت و شجاعت او درعالم
همتا نداشت؛
اما اگر از علی چشم میپوشاند. حسن
را چہ میکرد،کہ حسین را بہ اغوش
گرفته چانه بر سراو نهاده و از مصیبت
دوعالم برخود میلرزد. حسین را چہ
میکرد کہ زمزمه اش مادر بود و بس.
زینب را کہ در کنار برادرانش دست بر
موهایی کہ مادر شانه میزد میکشید و
با هر نوازش گیسویش اشک در چشمانش
نقش می بست را چہ میکرد.
آری آن شب کوفه برخود از غربت فاطمه
میلرزید؛ از شانہ های خمیده علی چشم
میپوشاند. چشم میبست تا نبیند اشك
طفل های علی را کہ پای تابوت زیر لب
زمزمه میکنند مادر را کجا میبرند؟
ـــــــــــــــــــــــــ🖤ـــ
آری آغاز ما پایان نداشت و گویا حکایت
یتیمی ما میدانست خلقت از روز اول
مدیون عطر یاس بود..
#یاس | #روضهمادر