eitaa logo
گــــاندۅ😎
344 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 مراسم وداع، تشییع و شام غریبان رزمنده، جانباز و شهید جبهه جهانی مقاومت صمد فاتح نژاد 💢 امشب سه شنبه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد شهدا واقع در آخر منظریه 💢 مراسم تشییع چهارشنبه از ساعت 10 صبح مقابل میدان شهدا به سمت میدان ساعت 💢 مراسم چهارشنبه ساعت 15 در مسجد دانشگاه تبریز 🆔 @shahid_hamed_javani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشق شهادت میدهند برای این خاک 🌸 🌸💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بچه نیستم بزرگ شدم🥺😂❤️ 🌸💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام😊😊😊😊 سلام 😢😢 چرا ناراحتی ؟😱😱 چون هیچ کانالی پیدا نمیکنم که توش رمان گاندویی😍 داشته باشه😔 چرا از اول سراغ خودم نیومدی🤔🤔 چون میدونستم تو هم نمیدونی😞😞 از کجا معلوم نمیدونم😄😄 واقعا میدونی 😍😍😍😍 بله ☺️☺️ یک کانال فوق العاده خوب که فقط رمان توش قرار میگیره🤩🤩 میشه میشه لینک اش رو برام ارسال کنید ؟🤩🤩🤩 بله چرا که نه 😇😇 بفرمایید اونم لینکش🤗🤗👇🏻👇🏻 @MMAALL بچه ها تازه گروه رو تشکیل دادم امیدوارم از کانال و رمان خوش تون بیاد 🤗🤗 و اگر بیاید من و آدمین دیگه رو خوشحال میکنید 🙃🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما معتاد گوشی نیستیم ما معتاد آدم های داخل گوشی هستیم🙂🤍 🌸💕 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران ای جان ای بیشه شیران... 🌱❤️ {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس‌نفس‌طنین‌غیرت‌است‌درگلوی‌ما..( : ـــــــــــــــــــ🖤ـــــــــــــــــــ {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامتی رفیقایی...... {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اماده باش کامل اعـــلام میشود.....😎🖤 {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فاࢪسے جۆاݕ ݕدھ اێݩجا ݪݩدݩ نێسٺ!... {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین.....من تورو میکشـــــم{🔪😬} 🌐 🌐 {💫🙃} {🐊} •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگھ اتݪ متݪ تۅتۅلھ...... ساختـــخودم {💫🙃} {🐊} کپی مجازه😅 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیـــــــــــــــــس......🔇 ساختـخودم {💫🙃} {🐊} کپی مجازه😅 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
پارت جدید آماده اس😁🔪🙈 با تشکرات فراوان از کسایی که با کمال احترام بی احترامی کردن... نوش جونتون😁
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_31 محمد: رسیدم مقابل در.... دید داشتم
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 داوود: حالا مطمئن شده بودم که رسول حالش متعادل نبود... چاقو... برد بالا.. قبل از اینکه بخواهد به قلب محمد فرو کند با دستم لباسش را به سمت خود کشیدم... دقیقا مقابلم ایستاد... نمی خواستم به رسول آسیبی بزنم.. اما... اسلحه ام را روی زمین انداختم که فکر شلیک از سرم دور شود. فریاد زدم. _رسولللللل...به خودت بیااا... اما عصبی تر شد... دوید سمتم... و چاقویی که دیوانه وار پشت سر هم به پهلویم فرو می کرد.. دستم را از شانه رسول بیرون کشیدم و سپر شکمم کردم.. پاهایم توان ایستادن نداشت.. _داووووووددددد... صدای شلیکی که در مغزم اکو شد. فرشید: _بدو سعید... _چه خبره فرشیددد.. _دیر میشه خب... _خب رسیدیم دیگه...بزار چک کنم بیام... ناگهان صدای شلیک در محوطه پیچید... _یاخداااا.... _علیییی تیراندازی از کجا بود؟ _تو اتاق سمت راست...برید تو.. دویدم سمت صدا. داوود غرق خون روی زمین افتاده بود.. اقا محمد رسول را از پشت محکم گرفته بود.. _فرشید...بیا کمک.. رسول... شانه اش تیر خورده بود. چشمانش بسته بود.. محمد: مجبور شدم شلیک کنم.. رسول به پشت رویم افتاد... باز هم درد قلبم شدت گرفته بود. نگاهی به داوود کردم... خون از پهلویش روان بود.. فرشید و سعید هم رسیدند. _فرشیددد...بیا کمک... ارام رسول را روی زمین خواباندیم.. به سعید گفتم. _برو بگو برانکارد بیارن. _چشم اقا رنگ صورت هر دو مثل گچ سفید بود. داوود : نفس نفس میزدم.. فشار خونی که از پهلویم بیرون میزد، حس می کردم.. رسول را بیهوش کنارم خواباندند... فرشید بالا سرم نشست. _داوود داداش تحمل کن...طاقت بیار... سینه ام بدجور میسوخت.. بوی خون حالم را خراب کرده بود. _میگم..یادت...نره...شیریـــ..نی..عروسیت...رو بدی..ها... _چشم...چشممم...فقط حرف نزن.. داره خون میره ازت _شونه...رسول...رو...ببند.. _می بندم... فرشید: پارچه استین رسول را پاره کردم و به شانه اش بستم... دستش را بالا اوردم و به زخمش بوسه ای زدم. سرم را برگرداندم به سمت داوود... _داوووووددددد.. تکانش دادم... اما.... محمد: _علی موقعیت زینب خانم رو پیدا کردی؟ _طبقه پایین.. یه راه زیر زمینی هست... فقط یه نفر رو با خودتون ببرید خطرناکه... _لازم بود خبرت می کنم. با عجله پله هارا پایین رفتم.. پا دیدن ان صحنه خشکم زد.. :::::::::::::::::::::: پ.ن:داوود😭💔 پ.ن:کدوم صحنهههه😱😱 لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16382679447814
بچه ها برین تو این قسمت به وحید رهبانی رای بدید واقعا بده ببازنا😔 گاندوییا بجنبید.... https://fa.ifilmtv.ir/
لینک کانال ناشناسیات😁🚶🏿‍♂https://eitaa.com/joinchat/932577435Ced550ab308 لینک کانال ناشناسیات😁🚶🏿‍♂
هدایت شده از لبخند ِ ڪوچك :)!
لطفا به این‌توجه کنید تا اشتباه نگید🙏🏻😊