هدایت شده از گاندو
🔸اولین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده حبیب فرجالله چعب برگزار شد
🔹بر اساس کیفرخواست صادره، اتهام وی اداره و سرگروهی گروه تروریستی به نام «حرکه النضال العربی لتحریرالاحواز» و طراحی و اجرای عملیاتهای بمبگذاری و تروریستی متعدد در استان خوزستان از جمله حمله به مردم اهواز در جریان رژه هفته دفاع مقدس در سال ۹۷ است که منجر به شهادت ۲۵ نفر از شهروندان اهوازی شد.
#ترور
#الاحوازیه
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
شهادتت مبارک❤️🍃
:)اقازاده مقاومت
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری کن خداعاشقت بشه...☝️❤️
شهید جهادمغنیه
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از •| عشقیعنیایستادگی |•
روز یکشنبه یازدهم ژانویه بود؛ همه بچهها و نوهها به مناسبت ولادت حضرت رسول اکرم (ص) به یك میهمانی بزرگ در منزل پدربزرگ (پدر همسر شهید عماد مغنیه) دعوت بودند.
از همۀ نوهها درخواست شده بود برای این جلسه، صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند جمله بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامهای دارند؟ همه نوهها صحبت کردند. هرکس صحبت میکرد، بقیه خوب گوش میدادند که از برنامه او آگاه شوند. سپس راجع به برنامههای یکدیگر اظهار نظر میکردند. تا اینکه نوبت به «جهاد» رسید.
یکی استکان چای را که در حال نوشیدنش بود زمین گذاشت و دیگری پوست کندن میوهاش را به زمانی دیگر موکول کرد؛ همهۀ مهمانها نگاهشان را به «جهاد» دوخته بودند. آنها میترسیدند مبادا صحبتهای «جهاد» به گوششان نرسد یا کلمهای از آن را نشنوند؛
ولی «جهاد» با گفتن تنها یک جمله، همه را غافلگیر کرد؛ او گفت: «من برنامهام برای سال بعد را هفته آینده میگویم».
سایر اعضای فامیل نسبت به این موضوع معترض بودند و میگفتند: جهاد شرایطی که برای همه مساوی گذاشته شده را قبول ندارد. آنها به شوخی میگفتند: «شاید جهاد طرحی برای آینده ندارد!» خلاصه هر کس به شوخی چیزی میگفت. اما «جهاد» بر حرف خود اصرار میورزید و میگفت برنامهاش را هفته آینده خواهد گفت.
.
.
درست یکشنبه هفته بعد دوباره همه اعضای فامیل خانواده در همان محل هفته پیش، دور هم جمع شدند. ولی این بار خانه مملو از کسانی بود که برای همدردی با خانواده «مغنیه» آمده بودند. بله! برنامهای که «جهاد» از آن صحبت میکرد، شهادت بود.. 🕊
یادگار «عماد مغنیه» را کنار مزار پدر گذاشتند. او پس از هفت سال همسایه پدرش شده بود. زنان درحالیکه به روی پیکرش گل میریختند، تا آنجا که نفس یاریشان میکرد، شعار میدادند.
«یا امام عصر و زمان، از ظلم زمانه به تو شکایت میکنیم».🖤
[ شهید جهاد مغنیه ]
🆔 @ISTA_ISTA
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
چند صلوات هدیه به روحِ شهید جهاد مغنیه؟🤍 ⇩
[ https://EitaaBot.ir/poll/trli9x?eitaafly ]
هدایت شده از تـڪاوࢪآن جــنــگ نـࢪم:)↯
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_6
هر دو فرزندم به خاطر سهل انگاری من از بین رفتند..
باورم نمیشد..
شاید امتحانی بود که سنجیده شوم..
قطعا امتحان بود..
برای آخرین بار نامه را خواندم..
انگشتر یشمی را از انگشتم در آوردم
دستش مشت شده بود
هرچه سعی کردم نتوانستم بازش کنم...
در لحظه آخر انگشتان ضریفش ازاد شد
کف دستش تکه ی پارچه از لباس بود..
لباس چهارخانه ای که تن آن بی غیرتی بود که زینب را پرت کرد...
بوسه ای به دستش زدم و انگشتر را در دستش کردم..
_اینم از انگشتری که دوستش داشتی...
فرشید:
از جلوی اتاق پانسمان دور شدم
منتظر رسول بودم
شاید هم نگرانش
پایم را روی زمین پشت سر هم تکان میدادم
با صدای چرخی که روی زمین کشیده میشد سر بلند کردم
یک لحظه شک کردم او باشد
در چهره اش شادی موج میزد
انگار از زمین تا آسمان فرق کرده بود
به سمتش رفتم
_رسول چی شد؟
آرام سرش را سمتم برگرداند..
_آقا محمد رفت؟
_اره چطور؟
_میتونی به پذیرش بگی فرم رضایت عملو بدن؟
بی اختیار ابرویم بالا رفت..
_مطمئنی؟؟؟؟؟
همانطور که صندلی را هل میدادم گفت
_مگه همینو نمیخواستید..
نمیدانم چه شده بود ولی از اینکه به عمل رضایت داده بود در پوست خود نمی گنجیدم
بعد از آنکه رسول را کمک کردم که روی تختش بنشیند رفتم که به سعید سر بزنم.
سعید:
چشم راستم بدجور میسوخت
برای بار چندم در این دو روز دکتر با گاز استریل داشت دور چشمم را پاک میکرد..
_ضربه اش خیلی شدت داشته ولی از جواب ازمایشا مشخصه آسیب جدی ندیده..
تا یه مدت چشمت نور نبینه
من دوباره میبندمش
تو هم اگه بازش کردی حتما از عینک دودی استفاده کن...
قطره هم نوشتم..
نسخه رو بده داروخونه ی بیماستان..
_ممنون..
_دیگه مرخصی...
کاپشن سرمه ای ام را تنم کردم و از اتاق بیرون آمدم..
_به به...تموم شد اقا سعید؟
با صدای فرشید به عقب برگشتم
_چه عجب سرحالی فرشید
_حالا بیا برو سایت تا کارای رسولو انجام بدم..
_رسول؟
_بعلههههه...بالاخره راضی شد عمل کنه
متعجب گفتم
_جان مننننن؟؟؟
با خنده گفت
_به جون دامادی که جلو روم واستاده...
کلافه از این شوخی تکراری با دستم ضربه ارامی به سینه اش زدم.
_به تو ام رسید؟
_چی؟
_خبرش دیگه...
_اونقدر که تاریخ سازی برادر من
محمد:
_فعلا تو و سعید بیاید سایت ...
کلی کار داریم..
حالا که خیالمون از بابت رسول راحته، میتونیم عملیاتو برنامه ریزی کنیم..
_چشم آقا...یه ربعه اونجاییم...
_خوبه..
قطع کردم..
.....................
_یا شما باید به عنوان شریک و یه فرد با جذبه وارد عمل شید یا مثل افراد معمولی تمام مراحلو از اون جشنا بگذرونید...
خانم شکوهی و طهماسب دارن برسی میکنن
ولی حدس من اینه که اگه شما به عنوان یه خانواده با نفوذ وارد شبکه بشید نتیجه بهتری میگیرید..
_خانواده؟
_بله
در نقش زن و شوهر و یا خواهر برادر
همه از حرفم متعجب شدند...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16425322080115
هدایت شده از تیم رسانه جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「💔🥀•°•°」
ڪلیپےازصحنہےشهـادٺ
شـهداےقـنیطره...🕊⛓
#شهید_جهاد_مغنیه
@sahidmugniiiegahad