ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16430235884662
سخنی
صحبتی
انتقادی
پیشنهادی
چیزی بود درخدمتم
گــــاندۅ😎
ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16430235884662 سخنی صحبتی انتقادی پیشنهادی چیزی بود درخدمتم
@cgjhgdfghhyh
تو اینجا جواب داده میشه عضو شید🌿
گــــاندۅ😎
+داوود +دهقان فداکار +جیمز باند +بابک +مجتبی 😂😂🤝🏻 #ݩࢪجـســ
ی چیزی جا انداختم
+دست فروش😂🚶🏻♀️💔
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_7
محمد:
_من قبل این جلسه با اقای عبدی در این رابطه صحبت کردم
اگه به عنوان خواهر و برادر باشید کار سخت میشه
میتونید یه عقد موقت بخونید
سه ویلای مجزا در نظر گرفته شده برا شما
دوربین و شنود کار گذاشتیم و طبقه بالاشون یه انباری دارن که برا سیستمه
فاتح ، خانم ملکی و یه نفرِ سوم تو ویلای اول√
فرشید و خانم طهماسب و نفرِ سوم ویلای دوم√
داوودم که با کلی اصرار بالاخره حرفشو به کرسی نشوند
اون به عنوان یه فرد مستقل وارد شبکه میشه...
حواستون باشه، هیچ کدوم از شماها همو نمیشناسید
جزئیات این ماموریت هم به زودی میفهمید...
سوالی نیست؟
نگاهم سمت فرشید رفت که داشت لبش را میجوید
خنده ام گرفته بود اما نمایان نکردم
میدانستم چرا استرس گرفته
ناسلامتی خودش نامزد داشت
_ببخشید اقا...
چطوری با هم وارد کار میشیم
_یه نیروی نفوذی قراره معرفیتون کنه برای کار
فرشید:
از اتاق جلسه بیرون امدم
باید در این مورد با اقا محمد یک صحبت مفصل میکردم
زنگی به رسول زدم
_سلام..
_سلام فرشید خان
_میگما تو اون دیدار معجزه ای شده که اینقدر تغییر کردی؟
_ممکنه....
حالا چی شده یادی از من کردی؟
_واسه عمل اماده ای؟
_کدوم عمل؟
کلافه و متعجب دستی به سرم کشیدم
_رسووووللل.... به این زودی زدی زیر حرفت؟
_اولا اینکه من زیر حرفم نزدم.
دوما اون روز اونقدر ذوق زده شدی نذاشتی ادامه حرفمو بزنم
_خب؟
_شرط دارم برا عمل
_یا خود خدا... چه شرطی؟
_اول قول بده قبول کنی..
_سابقه ات خرابه...قول بدم بیچاره میشم.
تضمین بده
_نچ
نمیدم
تنها راهیه که داری... یا قول میدی یا از بیمارستان میزنم بیرون
_باشههههه چشم... قول میدم.
لبخند شَرَّش را از پشت گوشی حس کردم.
محمد:
سمت خانه راه افتادم.
هنوز به رانندگی کاملا مسلط نشده بودم برای همین با مترو راهی شدم
هر از گاهی لنگ میزدم ولی زیاد دوام نداشت
تلفنم زنگ خورد.
فرشید بود
_جانم؟
_خوبید اقا؟
_عالی....کاری داشتی؟
_یه هماهنگی میخوام برا دیدن همون مجرم پرونده ی بیمارستان
_برای چی؟
_رسول پاشو کرده تو یه کفش که میخواد ببینتش تا عمل کنه
مخالف بودم اما چاره ای نداشتم.
_بعدازظهر که اومدم سایت هماهنگ میکنم.
_ممنون
رسیدم.
کلید را از جیبم در اوردم و در را باز کردم.
بازهم عزیز خانم در حیاط روی پله ها نشسته بود.
با صدای در بلند شد و به سمتم آمد.
_سلام محمد جان...
در حالی که ارام ارام به سمتش میرفتم سلام دادم.
_سلام حاج خانم... خوبی؟
_شکر...
با صدای عطیه سر برگرداندم.
عطیه:
داشتم با ماهورا بازی میکردم که صدای محمد را شنیدم
ذوق زده بغلش گرفتم و پتوی سفید را دورش پیچیدم.
از اتاق که بیرون امدم.
_سلام اقا محمد.
_به به... سلام بانوووو...
عزیز با خنده گفت
_برید بشینید بالا... چای تازه دم میارم با شیرینی...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16430467347655