eitaa logo
گــــاندۅ😎
343 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
انچه در قسمت بعد میخوانید: اما اگر نداره ابراهیمممم😒😠 چند ضربه محکم به سینه ام زدم😣 حالش بد شده...خودتو برسون بیمارستان😨 خورد به دیوار....😥 نفسم به شماره افتاده بود.😓 انگار تنها پشت گردنم نبود که زخم شده بود😖 در قفل شده بود🔒 _اه لعنتییییی😤😖 _نه نیومده...اومده بود خبر میداد😧 به سلامت...🚶‍♀
هواشناسے اعلام ڪرد:هواے مهدے فاطمہ را داشتہ باشید...خیلے تنهاست💔 سلامتے آقامون صاحب الزمان صلوات🍁 *الهــــم صـــل علے محـــمد و آل محــمد*
هدایت شده از .
گاهے دلم بهانہ‌هـاے غیرمنتظره‌اے میگیـرد .. بهانہ‌اے‌ شبیہ بہ حـــرم✨
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ محمد: خواست به حرفش ادامه دهد که دستم را بالا بردم.. _نمیخواد دیگه ادامه بدی.. اقای عبدی یه برگه مرخصی برات رد کرده میتونی بری... _ولی.. _ ولی نداره.. اگه اون بلا سرت اومد دلیلش رفتار خودت بود.. این پرونده ها نیاز به صبر و حوصله مضاعف دارن که تو هنوز نتونستی کامل درکش کنی از اینکه این مدت روی پرونده و کیس ها سوار بودی ممنونم... ولی از این به بعد بقیه کارا با خودم.. برگشتم و روی صندلی اتاق نشستم. چشام رو بستم و دستم را از سر فشار و عصبانیت روی سینه ام مالش وار می کشیدم... نفس گرفتم بیشتر در خود مچاله شدم.. فقط صدای نفس ها و تپش قلبم را می شنیدم. متوجه ابراهیم شدم که کنارم نشست _محمد شرمنده به خاطر این اتفاقات...انتقالی گرفتم برم گروه عملیات... از درد توان جواب دادن هم نداشتم..چه کسی حالم را میفهمید... بلند شد و رفت.. برعکس همیشه تمام شدنی نبود. چند ضربه محکم به سینه ام زدم ،آرام که شد بلند شدم و به سمت پارکینگ رفتم.. داخل ماشین نشستم و استارت زدم. شاید به مقصد بیمارستان.. تنها چند ساعت تا نماز صبح مانده بود و این یعنی چند ساعت تا عمل رسول.. فرمان در دست... صدای پیام گوشی آمد.. بازش کردم..عزیز بود.. _سلام محمد جان..عطیه خبر فوت زینب خانومو شنیده حالش بد شده..خودتو برسون بیمارستان... بازهم دردم شروع شد... سرم را که بالا اوردم زن و بچه ای را مقابل ماشین دیدم که هر لحظه ممکن بود با انها تصادف کنم.. پای راستم گرفته بود...برای ترمز کردن دیر شده بود فرمان را با شتاب به سمت راست چرخاندم چند لحظه بعد به دیوار برخورد کردم.. همین که ایستاد تکیه دادم به صندلی... نفسم به شماره افتاده بود و آب دهانم خشک شده بود.. ارام ارام جریان خون را پشت گردنم حس کردم... اما انگار تنها پشت گردنم نبود که زخم شده بود از گوشه پیشانی ام رگه ای از خون پایین می آمد سرم را روی فرمان گذاشتم.. سینه ام تنگ شده بود برای این قلب...انگار میخواست از قفس بیرون بیاید... با تقه ای که به شیشه خورد سرم را بلند کردم. _آقا.. آقا حالتون خوبه؟ از دیدنش بدنم یخ کرد او هم تا مرا شناخت پا گذاشت به فرار... دسته در را بالا پایین کردم.. قفل شده بود.. با شانه ام چند ضربه به در زدم،باز شد... پایم را روی زمین گذاشتم... زیرش خالی شد و روی زمین افتادم.. به سختی خودم را از روی زمین بلند کردم... _میلااااااد....صبرررر کنننننن.... از دستم گریخت مشت هایم را روی در ماشین فرود اوردم _اه لعنتییییییی.. سعید: _خب خب وقت رفتنه... اقا داوود و فرشید و فاتح... بسم الله از زیر قران ردتون کنیم؟ _پس اقا محمد نمیاد؟ _رفته بیمارستان دیدن رسول احتمالا.. _واقعا حیف که نمیتونم باهاتون باشم. شناسنامه و مدارک جدیدتون... _حالا اسمامون چی هس؟ یه شناسنامه به اسم آرش صادقی یکی به اسم مسیح دلارام یکی،دیگه هم به اسم سالار بیاتی برید ماشینتونو تحویل بگیرید.. تمام چیزایی که باید بدونید تو این فایل هست... فلش را به سمت فرشید گرفتم. _این مدارکم برا خانما... ریما افران...ساناز بهرامی...سیما بهرامی خانم طهماسب و ستاره خانم به عنوان خواهر.. ون منتظره هرکدوم از گروها که مشخص شدن شما رو به سه جای مختلف میرسونن از وقتی که رسیدید ویلاهاتون از خونه بیرون نمیاید... خط سفید زیر پایه کاناپه هست میتونید برش دارید گوشی هاتونم داخل کشو اتاق هست.. گریمور خانم و اقا هم باهاتون هستند.. _حله...حالا ردمون میکنی از زیر قران یا تا صبح همینجاییم؟ با خنده گفتم. _بیا برو مزه نریز داوود به سلامت رسول: از این حال عصبی و کلافه بودم... یک ساعت خواب راحت نداشتم. تلفنم زنگ خورد.. داوود بود.. لبخندی به اسمش زدم(دهقان فداکار) وصل کردم _سلام داوود جان _سلام اقا رسول...خوبی داداش؟ _الحمدلله...این وقت شب؟ _میدونستم خوابت نمیبره، پریروز سر زدم گفتن مرخص شدی...کجا رفته بودی؟ _دیدن یه نفر.. _عملت کیه؟ _صبح ساعت۷ _پس چرااااااا نگفتیییی جوری فریاد زد که تلفن را از گوشم فاصله دادم... _چه خبرته..بابا کر شدم.. با خنده گفتم _تازه کنار گوشمو تراشیدم.. _حیف نمیتونم بیام قبل عمل ببینمت...ماموریتمون از امشب شروع شده _مگه کجایی؟ _یه خونه ویلایی باحال تو حیاطش یه ماشین همچین شیک پارک شده برادران زحمت کش سایبری هم تو اتاق طبقه بالا دارن سیستمارو چک میکنن.. _وقت دنیارو میگیری با این کارا دست به چیزی نزنیااا عین این بچه کوچولو ها _تازه تازه از امشب زندگی شاهانه مون شروع شده..کجای کاری راستی اقا محمد کنارته گوشی رو بدی بهش؟ _نه...اصلا نیومده...اگه اومده بود خبر میداد.. _عه...باشه حله،زنگ میزنم ببینم کجاست.. _باشه پس خدافظ ...مراقب خودت باش.. لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16436473610944
00:00 اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ 🤲🏻😢 اَللّهُمَّ عجل لولیک فرج ❤️
ســـلامـــ صــبـــحــ بــخــیــر❤️ روزیــ رنــگــارنــگـــ زیــبــا و شــاد رو بــراتــونــ ارزو مــیــکــنــمـــ 😘 انـ شـاءالـلـه هــمــیـشـهـــ ســلامــتــ وشــاد بــاشـــیـــد 💚 دوســـتـــانـــ لــیــنــکــ نــاشــنــاســ اگــر ســوالــیـــ نــظــریـــ حــرفــیــ بــود در خــدمــتــمـــ 💜 https://harfeto.timefriend.net/16436864992350
🔹روح بلند آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (رضوان الله تعالی) علیه بعد از عمری مجاهدت خستگی ناپذیر به ملکوت اعلی پیوست کانال با ابراهیم و نوید دلها تا ظهور این فقدان بزرگ را خدمت آقا امام عصر و مقام معظم رهبری،همچنین مقلدان و ارادتمندان آن عالم فرزانه تسلیت عرض مینماید. 🖤🖤🖤🖤 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
اینم نمیدونم از کجا یهو سبز شد ولی خب ببینید🚶🏻‍ نیاید غر بزنید که از علی بدت میادا😂😂 از علی بدم نمیاد🥲🤲 ولی از کنار هم بودن علی و مجید به دلایلی به شدت بدم میاد🙂🩴 و چون نمی‌خوام آخرین عکس کانال این باشه ، بازم عکس میفرستم براتون🥲😂 @gando12