⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_19
داوود:
تحمل کردن ان همه گریم سخت بود
فاتن هم کلا به من چسبیده بود و سعی داشت سر صحبت را باز کند
از جایم بلند شدم
برخاستن من همانو آمدن فرشید و گروهش همان
لبخند پنهانی به ان همه تغییر کردم
امد جلو..
تک تک دست داد
_سالار بیاتی هستم..
_منم آرشم ...آرش صادقی
_خوشبختم
رفت سمت فاتح
_مسیح دلارام...
لبخند دندان نمایی زد و روی یکی از مبل های کناری ام نشست
خانم طهماسب و ستاره خانم هم کنارش
عرفان شکوهی آمد
روی دورترین مبل نشست
طوری که به همه جا اشراف داشته باشد
_خب از الان بریم با هم اشنا شیم
شغلاتونو بگید
از فاتح شروع کرد
_کارخونه ریسندگی خارج تهران دارم
ریما جان هم فعلا کاراشو مجازی انجام میده
_بسیار عالی
و شما؟
_کار ثابتی نداریم ولی بیشتر تو زمینه عطر و ادکلن کار میکنم
چشمش روی من ثابت ماند
قبل از اینکه بپرسد گفتم
_خرید و فروش مسکن...ساخت و ساز
_از درآمداتون راضی هستید؟
سوالی که من یکی منتظرش بودم
بلند گفتم
_اگه قانع باشیم نمیتونیم پیشرفت کنیم
با صورتی راضی و خوشحال گفت
_همه نظرتون همینه؟
.............
محمد:
دوساعت گذشته بود
برای دهمین بار زنگ زدم
_سعید؟
_جانم اقا...به خداااا هنوز خبری نشده
عه...
_چیشد؟
_فک کنم مهمونی شون تموم شد.
_خیله خب همین که بچه ها رسیدن بهم بگو..
_اقا محمد چرا خودتون نمیاید سایت؟
من یکی از بچه هارو میفرستم بیمارستان
_نرسیدم قبل عمل ببینمش..
حالا که اومدم، هستم تا وقتی چشماشو باز کنه
_حال رسول چطوره؟
مکثی کردم
_حرف میزنیم به وقتش
داوود:(سالار)
در خانه را که باز کردم خودم را روی کاناپه پرت کردم
ماسک را با خشونتِ تمام از صورتم کندم
سیاوش با خنده از پله ها پایین آمد
_چیشده
_خسته شدم خداوکیلی...اخه لازم بود؟
زردم می کردی راضی بودم
اشاره ای به ماسک کردم و ادامه دادم
_اخه این؟؟؟؟
کنارم روی کاناپه نشست
_غر نزن بچه..گشنت نیست؟
_چی داریم حالا؟
با لبخند گفت
_زحمت خریدو تو باید بکشی؛ غیر تخم مرغ هیچی نداریم
بچه های سایبری هم گشنه ان
پوکر فیس نگاهش کردم
حالا بیا برو یه پیرهن واسم بیار
با غر غر به سمت اتاق رفت
چشمانم گرم شد و ارام روی هم رفت
با پرت شدن چیزی روی سینه ام وحشت زده از خواب پریدم
_داووووودددد بگیر..اینم پیرهن
خواستم لگدی نثارش کنم که با دیدن پیرهن بغض گلویم را فشرد
پیراهن رسول بود که با خود اورده بودمش
در دستانم فشردمش
_بلند شو از رو کاناپه...
_ها؟
قبل از اینکه عکس العملی نشان دهد خودم پرتش کردم پایین
_اوخ اوخ اوخ چته داوود
پس گوشی کجاس؟
_از اول بگو خب...گذاشتم تو اتاقت زیر تخت
_بلند شدم و سمت اتاق رفتم
محمد:
از پشت شیشه نظاره گر حال رسول بودم
حال که چه عرض کنم
حتی برای نفس کشیدن سخت سینه اش بالا و پایین میشد
با صدای زنگ گوشی دست داخل جیبم کردم
_بله؟
_سلام اقا محمد داوودم
_سلام داوود جان
_اقا حال رسول چطوره؟
_امشب همه تون باید بیاید دیدن رسول
داوود:
با شنیدن این جمله مطمئن شدم اتفاقی برای رسول افتاده
روی تخت نشستم
_چش شده؟
لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16451123220638
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
آقا سلام 😅🏃🏻♀
به خبر شبانگاهی خوش اومدید 😉❤️
_________
مشروح اخبار😄
وای همو دیدن🤣🤣
وداع کنید😄
آخ خفه شد زیر ماسک🤣
نه 😰
___________
آقا اومدیم با خبر پارت ۱۹
به به آقا داوود پیدا شدی 😅
اوق بهش چسبیده😬💔
وای همو دیدن🤣🤣🤣
آخ خوبه نخندیدن🤣🤣🤣
عه آرش صادقیه🤣
هیچی 🤣😂😂
مسیح 🤣🤣اخخخخ دلم🤣
به به کاراشون نگاه 😎🤣🤣
چه باکالاس😎😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
_________
محمد نگران😢😅
الهی چقدر مظلوم🚶🏻♀💔
حالش فناست😄💔
_______
زردم میکری 😂😂😂
خیلی ممنون😑🤣 کتلت تخم مرغ میخوای بدی بهش😑🤣
آخی 😭😭😭😭😭
خدایا چه بد🚶🏻♀💔
_____
رسول رفتنیه💔🚶🏻♀
منم مثل رسول برم
البته فقط دوباره میام🚶🏻♀💔
https://harfeto.timefriend.net/16440745463153
#رویا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#گاندو