eitaa logo
گــــاندۅ😎
342 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
باچه😂 چند روز صبر کنید تا پارت ها رو ردیف کنم. چشششمم😂
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ _خوب اقای حسنی. می بینم که با رفقا حال می کنید. _بله دیگه. _خوب تا نیم ساعت دیگه اتاق عمل اماده میشه. اینکه وضع پاتون تغییر کرده یه معجزه است. انشالله از روز اول هم بهتر می شید. _ممنون. نیم ساعت، به چشم بر هم زدنی گذشت. حالا داشتم روانه ی اتاق عمل می شدم. بچه های گروه همه برای دیدنم امده بودند. _ببخشید اقا یه لحظه صبر می کنید. _اتفاقی افتاده؟ _نه چیزی نیست. نگاهم را به رسول و فرشید دادم. _شما کار مهم تری ندارین؟ _خوب اقا چی میشه یکم هم ما وقت دنیا رو بگیریم؟ _هیچی. ولی وای به حالتون اگه من از این اتاق اومدم بیرون و شما هنوز اینجا بودید. _اقا دقت کردید؟ _به چی؟ _شما هم از وقتی تیر خوردید، مثل داوود اخلاقتون عوض شده ها. _رسوللل..... صبر کن. دارم برات. _تشکرات ویژه. انگشتم را تهدید وار به سمتش گرفتم. _ دیگه داری وقت دنیا رو میگیری هاااا. برو دیگه. _خوب چرا عصبی میشید؟ فرشید جان بریم. اقا محمد تا مارو بیرون نکنه ول کن نیست. بالاخره راضی شدند که بروند سایت. کچل شدم از دستشان. قبل عمل لباس مخصوصی تنم کردند. بماند که چه دردی کشیدم. متخصص بیهوشی بالای سرم بود. _نگران چیزی نباشید. هیچ ترسی نداره.انشالله عمل به خوبی پیش می ره. ولی من که نگران نبودم..... من که از چیزی نمی ترسیدم.....فقط می خواستم سرپا شوم و دوباره به کشورم خدمت کنم. می خواستم سالم بمانم و سالم به آرزویم برسم..... ماسک بیهوشی را روی صورتم قرار داد. ارام به خواب رفتم...... رسول: فرشید پشت فرمان نشست. بدجور در افکارم غرق بودم. اقا محمد انقدر پا فشاری کرد که مجبور شدیم از بیمارستان فرار کنیم. چطور در این وضعیت می توانست به توبیخ کردن ما فکر کند؟ از خنده در حال خفه شدن بودم. _چته رسول؟ عاشق شدی؟ دیگر بهانه ام برای خندیدن جور شده بود..... وسط خنده ام تکه تکه گفتم. _خنگ خدا... خوبه تو مراسم عقدم بودی..... یه ماه بیشتر نیست ازدواج کردم هاااا...... _عه..... پس چه بدتر.... الان زنگ می زنم زنت می گم هوایی شدی. دمار از روزگارت در میاره. حالا صبر کن. خنده ام خشک شد. _ فرشید جان..... بدبختم نکنی هاااا. پوست از سرم می کنه. _نه انگار واقعا هوایی شدی..... با مشت به بازویش کوبیدم. _عهههههه. چیکار می کنی الان تصادف می کنیم. _ تا تو باشی سر به سرم نذاری. دیوونه. دیگه هیچ وقت با من از این شوخیا نکن. من جز زینب عاشق هیچ کس نشدم. _یا خدااااا تو دیگه از خط گذشتی رسول. زینب دیگه کیه؟؟؟؟؟ با خنده گفتم. _خدایا چرا یکی مثل این رو آفریدی که هی وقت دنیا رو بگیره؟ چرااااااا...... نفس عمیقی کشیدم و گفتم. _فرشید جان زینب اسم زنمه. خوبه نامزد خودت معرفی کرده.... وگرنه باید جلسه توجیهی می ذاشتم. _عه.... راست می گی ها. ببخشید حواسم نبود... _تند تر برو الان دیدی اقا محمد از اتاق عمل زنگ زد سایت..... ازش بعید نیست. بعد زدیم زیر خنده. یک هفته بعد: محمد: کلافه شده بودم. من که حالم خوب بود، پس چرا برای مرخص کردنم امروز و فردا می کردند.... از ان بدتر اینکه عطیه هم شک کرده بود. صدای زنگ گوشی ام در فضای اتاق پخش شد. بلههههع. خودش بود. _علیک سلام عطیه خانوم. _سلام محمد جان. احوال شما؟ _شکر خدا خوبم. _محمددددد؟ _جانم؟ _به خدا از دستت کفری شدم. _چرا خانوم؟ _یه هفته است خونه نیومدی. هی امروز و فردا می کنی. _حالا که اینطوریه، برا شام میام خونه. یا خداااا.... چرا این حرف را زدم. با ذوق گفت. _واقعااااا؟ دیگر برای پس گرفتن حرفم دیر شده بود. _بله. _پس بزار یه خبر هم من بهت بدم. _چی شده. _فردا خواهرت، مهتاب میاد دیدن عزیز. بهش گفته بودم تو نیستی. اگه بگم میای خیلی خوشحال میشه. _باشه پس. می بینمتون. در پناه حق. دستم را داخل موهایم فرو کردم. لعنت به دهانی که بی موقع باز شود. اگه تا شب مرخصم نمی کردند چه باید می کردم؟ اصلا با رضایت خودم می روم. ان ها که نمی توانستند مرا به زور در بیمارستان نگه دارند. لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16328152659998