eitaa logo
گــــاندۅ😎
340 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 رسول صدای گریه و زجه های مادر و همسرش توی گوشم اکو میشد... صدای گرفته و پر بغض فرشید توی سرم میچرخید... صدای هق هق داوود از مغزم خارج نمیشد... صدای شکایت های سعید حالم رو داغون میکرد... من همه صداها رو میشنیدم اما بهت زده به خاک های تازه روی قبر خیره شده بودم.... باورم نمیشد محمد... رفیقم... فرماندم... برادرم، تنهامون گذاشته باشه... شاید هم باورم شده اما نمیخواستم قبول کنم که دیگه محمد نیست... محمد نیست با اون اخم جذاب و پرجذبش بهم خیره شه... محمد نیست که ضایعم کنه... محمد نیست که استاد صدام کنه... محمد نیست که بیاد و بگه ایول یعنی چی رسول... محمد نیست... نیست که برم توی بغلش و بوسه ای به شونش بزن... نیست که از توبیخاش بترسم... نیست که وقتی ناراحتم برم توی بغلش و بغضم بشکنه... نیست داداشم نیست... داداشمون نیست... عطیه اشک و گریه رفیقای محمد دلم رو اتیش میزد... قلبم رو میسوزوند... یادمه همیشه محمد ازشون تعریف میکرد... از پسرایی که مثل داداش بودن براش نه زیردست... پسرایی که هر کدوم خصوصیاتی داشتن که اونقدر محمد ازشون تعریف کرده بود از بر بودمشون... بزرگ گروهشون که سفر بود و بعد محمد تکیه گاهشون اسمش امیر بود، امیر پسر شوخ و شکمویی که غیر خوردن از کاری خوشش نمیاد... سعید که بعد از رسول شیطون ترین عضو گروه بود و همیشه سر به سر رسول میذاشت و به خاطر کرواتش در ماموریت معروف بود به اقا دوماد.... ته تغاری و کوچیک ترین عضو گروه داوود که پسر قانون مداریه و به وقتش شوخ، عاشق موتورسواریه و معروف به دهقان فداکار... فرشیدی که نسبت به بقیه تازه کارتره اما با بچه صمیمی و مثل برادر، یک ماهه عقد کرده و معروفه به چشم قشنگ... در اخر رسول پسر شوخ و شیطون گروه که همه رو به میخندونه پسری که مخ کامپیوتره و توی سایت به استاد معروفه... محمد گروهش رو مثل خانواده دوست داشت و حالا اونا مثل خانواده هوای من و عزیز رو داشتن، از روزی که محمد بیمارستان بود تا روزی که شهید شد بچه ها مثل کوه پشتمون بودن در حالی که خودشون پشت و پناهشون رو از دست داده بودن درست مثل من و عزیز و بچه ای که قرار بود بدون پدر بزرگ بشه.... با صدای گرفته اقا رسول به سمتش برگشتم: ببخشید عطیه خانم وقتشه که بریم مهمونا معطل میمونن... سرم رو تکون دادم دم گوش عزیز حرفهای رسول رو تکرار کردم؛ وقت خداحافظی بود... خداحافظی از خونه جدید محمد... از خونه ابدی محمد... 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀