eitaa logo
گــــاندۅ😎
325 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃پرواز🍃🍃🍃🍃🍃 محمد:وقت خواب؟ زهرا:هیییی خب چیزه محمد:بگذریم سرت شلوغه؟ زهرا:راستش گیر کردم تا زمانی که چهره اصلی لیام شناسایی نشه پرونده گیر کرده محمد: بیا اتاقم ... تق تق تق محمد: بله زهرا:میتونم بیام داخل محمد: بفرمایید وارد اتاق شدم صورت کلافه و کسلی داشت خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب من دارم مدرک پزشکیم رو دارم میگیرم دیگه ها😂دارم ی پا خانم دکتر میشم دیگه لبخند تلخی زد و گفت:چه خوب که تو این شرایط هم حال شوخی کردن رو داری بی اهمیت گفتم :داریم مثل چی کار میکنیم ولی قفل شده مثل سواری شدیم که هرچی رکاب میزنه چون چرخش زنجیر نداره جلو نمیره محمد هم سرش رو بین دوتا دست هاش قرار داد و نفسش رو بیرون داد و گفت :تمام روز بچه ها تعقیب میکنش ولی هیچی به هیچی این بشر انگار خونه و زندگی نداره اصلا نمیره خونش مگر برای خواب که اون هم اجازه دوربین گذاشتن تو اتاقش رو نداشتیم سرم رو بین دو دستم گرفتم چشم هام رو بستم بعد از پنج ثانیه دستم رو از روی صورتم برداشتم و نفس عمیقی کشیدم آب دهانم رو قورت دادم و ظاهر جدیی به خو گرفتم و گفتم :میخوام بهش نزدیک شم شاید بتونم اینجوری ردش رو بزنم محمد با صدای نسبتاً بلندی گفت:تو این کار رو نمیکنی فهمیدییییی ؟ نگاهم تا اون موقع روی میز بود نگاهم رو از میز گرفتم و چشم تو چش محمد گفتم :نمی تونم نسبت به امنیت این مملک و خون شبنم بی اهمیت بشم میفهمی نا خود آگاه قطره ای از اشک‌ از چشم هام جاری شد و با صدای بغض آلودی گفتن :شبنم برام هم همکار بود هم هم رفیق بود هم دوست بود هم خواهرم بود به همون اندازه که میترا رو دوست دارم شبنم رو هم دوست داشتم محمد که با گریه های من دلش آتیش گرفته بود یک لیوان آب برام ریخت و داد دستم و گفت خطر داره امنیت جونت هم خی..... نزاشتم حرفش رو ادامه بده بلا فاصله گفته نه به اندازه امنیت کشورم دلم نمی خواد روزی رو ببینم که مردم کشورم از گشنگی تلف بشن از مریضی بمیرن لباس هاشون رو وصله بزنن نمیخوام روزی رو ببینم که ..... نتونستم ادامه بدم از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و گفتم :بزار کاری رو کنم که فکر میکنم درسته محمد سرش رو به من کرد و گفت باید فکر کنم لبخند تلخی زدم و گفتم :منتظرم صورتم خیس اشک بود نمی‌خواستم کسی اون شکلی من رو ببینه هر کسی اون شکلی میدید منو فکر میکرد آقا محمد نامه اخراجیم رو دستم داده به سمت سرویس بهداشتی رفتم و شیر رو شویی رو باز کردم و به صورتم آب زدم توی آینه چهره خودم رو دیدم مژه هام به خاطر آب و گریه به هم چسبیده بود و دماغ و پای چشم هام سرخ شده بود نمیدونم چرا اما به نظرم گریه آدم رو خوشگل تر میکنه وضو گرفتم و به سمت میزم کارم رفتم وارد پرونده لیام شدم تمام چهره هاش رو کنار هم قرار دادم تا نقاط مشترک بین چهره هاش رو بفهمم مثلا بینیش یا اندازه چشم هاش و گرد یا بیزی بودن چهرش و..... به نتایج خوبی نرسیدن و کلافه خودکاری که دستم بود رو پرت کردم روی میز و اه غلیظی گفتم
🍃🍃🍃🍃🍃پرواز🍃🍃🍃🍃🍃 اس ام اس گوشیم توجه منو جلب کرد محمد بود نوشته بود: هرچی فکر میکنم نمیتونم این اجازه رو بدم لبخند تلخی زدم و زیر لب گفتم:باشه تو نزار بلند شدم و به سمت میز احمد آقا رفتم بنده خدا سرش خیلی شلوغ بود زهرا: سلام خسته نباشید احمد:ع سلام ممنون ،امری داشتی؟ زهرا:بله ی عرض داشتم میخواستم اطلاعات مکان هایی رو بگیرم که لیام در اونجا دیده شده احمد:بله ولی برای چی میخواید شون ؟ زهرا:میخوام به ی سر نخ برسم احمد:چشم من پرینت میگیرم شون میارم خدمتتون زهرا خانم ی یاعلی گفت و رفت من هم در جا زنگ زدم آقا محمد برای کسب اجازه که آقا موافقت کردن لیست مکان هارو کپی کردم و بردم دادم به زهرا خانم .... زهرا خواهر خونیم نبود اما اندازه میترا دوسش داشتم همیشه نگرانم میکنه با این کاراش هیچ وقت نمیتونم جلوش رو بگیرم هیچ وقت ندیدم کاری خارج از قانون انجام بده آه برای چی لیست مکان هایی رو میخواد که لیام رفته چی تو اون کلشه افکارم خیلی شلوغ شده بود مغزم جواب گوی این افکار دیگه نبود سرم رو به میز چسباندم و به موهام خنج زدم و به آرامی گفتم خدایا خودت کمک کن جواب پدر و مادرش رو چی بدم در اتاق به صدا در اومد محمد:بله بفرمایید سهیل بود (سهیل نقش اصلی نیست و فقط یکی از ماموران املیاتی هست) سلام آقا بفرمایید این گزارش محمد:ممنون سهیل جان سهیل لبخندی زد و گفت: ببخشید آقا خانم مرادی جایی داشتن میرفتن آخه خیلی سریع و با عجله سویچ مزداتیری رو برداشتن و رفتن به نظر جدی بودن محمد چشم هایش رو درشت کرد و گفت:هااا آهان آره برو به کارت برس سهیل رفت و حمد به سرعت با رسول تماس گرفت رسول:جانم آقا ؟ محمد:رسول خیلی سریع ببین جی پی اس خانم مرادی کجارو نشون میده رسول:چشم آممم آهان داره میره سمت ی پاساژ محمد: آهان ممنون گوشی رو قطع کردم و با زهرا تماس گرفتم زهرا:الو سلام محمد: سلام کجایی زهرا:نمیتونم دیگه این بی مدرکی رو تحمل کنم دارم میرم که خودم ی مدرک بشم محمد:زهراااااا دیونه شدیییییی؟ دختره کله شق سرش داد زدم ولی اون به جای اینکه جواب منو با عصبانیت بده به آرامی گفت: نگران نباش یا علی و خدا به همرات وارد مغازه شدم باید لباسی می‌گرفتم که هم پوشیده باشه وهم جوری باشه که معلوم نشه من محجبه ام ی مانتو بود که بلند بود با آیتین های کش دار که از آستین هاش بند آویزون بود روی سنش هم جیب داشت و پایینش هم ریش ریشی اصلا قابل حضم نبود برای همین انتخابش نکردم ی چرخی توی مغازه زدم ی مانتویی دیدم که آبیه کاربنی بود با جیب های سفید که با مغزی طلایی طراحی شده بود جلوش هم دکمه مخفی میخورد همون رو انتخاب کردم به همراه یک روسری سفید و آبی نفتی که توش طراح زنجیر های طلایی داشت و یک شلوار راسته پارچه ای طبق برنامه ام لیام الان بیمارستان هست وارد یک مغازه لوازم آرایشی شدم یک برق لب و یک کرم برداشتم به همراه لنز ی لنز آبی بعد از حساب کردن اجناس وارد ماشین شدم لنز هارو گذاشتم تو چشم و با کرم و برق لب خودم رو آرایش کردم ماشین رو بیرون بیمارستان پارک کردم و وارد سالن شدم که ......