eitaa logo
گــــاندۅ😎
344 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 سعید و دینا روی نیم کت چوبی کنار حیاط نشستند البته با فاصله حدود سه دقیقه سوکت بینشون بود که سعید:ع دینا خانم خب اگه جوابتون منفی باشه بهتون حق میدم به هرحال خب من شغلم چیزی هست که هر لحظه برقامکان داره هر لحظه خبر مجروه یا شهید شدنم بیاد دینا آروم زیر لب گفت :دور از جونتون سعید لبخندی زد و گفت و خب ع خب چیزه ی کی دیگه از مشکلات شغلی ام اینکه نمیتونم هرشب بیام خونه و... دینا حرفش رو قطع کرد و گفت :ع ببخشید من برادرم هم شغلش همینه و با همه مشکلاتش آشنایی دارم سعید:بله حدود چهل و پنج دقیقه ای طول کشید تاصحبت هامون تموم شد سعید:فکر میکنم درباره همه چیز صحبت هامون رو کردیم اگه موضوع دیگه ای مونده بفرمایید دینا:خیر درباره همه چیز صحبت کردیم بلند شدیم و به طرف اتاق رفتیم همه بهمون خیره شده بودن که با لبخند ملیح دینا همه گفتند مبارکه و دست زدند بعد از صرف چای و شیرینی قرار شد هر وقت آقا محمد مرخصی داد بهمون دوباره قرار عقد رو معلوم کنیم و بعد از عقد هم ی مهمونی کوچیک خانوادگی بگیریم مو‌ دینا و سعید برن سر خونه زندگی شون دینا خیلی خوشحال بود و از خستگی شب زود رفت اتاقش و خیلی سریع خوابید مامان شب ها برای بابا قرآن می‌خوند دلم خیلی گرفته بود حال خرابی داشتم برای جواب منفی خانم مرادی رفتم سمت اتاقش و در زدن مامان:جانم مادر بیا تو داوود:یالا حاج خانم مامان لبخند عمیقی زد و من وارد اتاقش شدم رفتم سمتش و سرم رو روی پاش گذاشتم دست نوازشش رو روی سرم گذاشت و گفت :داوود مامان چیزی شده ی دفعه احساس کردم پشتم گرم شد و انگار تکیه ام به ی کوه شد خیلی حس قشنگی بود نفس عمیقی کشیدم و گفتم....