🖤🖤🖤🖤🖤 پرواز 🖤🖤🖤🖤🖤
#لبیک_یا_حسین
#پارت_چهل_و_هفتم
#گاندو
🖤🕊️.
🖤🕊️
به سلامتی جواب مثبت یا منفی؟
شوکه شدم هم من هم داوود و از خجالت آب شدیم به ناچار گفتم درباره ی چی ؟
محمد که قیافه مارو دید گفت: درباره چیز دیگه بگو چیز آهان اینکه بریم باشگاه تیراندازی مسابقه بدیم پوز خندی زدم و گفتم: نمیدونم والا بزار فکرام رو بکنم
داوود:ی سوال الان ما با این تیپ و قیافه بریم جلسه بهمون شک نمیکنن
نگاهی به خودمون کردیم و از خنده روده بر شدیم
زهرا:خب شما و داداش محمد اول برید بهتون هم گفتن چرا این تیپی هستید بگید رفته بودیم مهمونی منم چند دقیقه صبر میکنم بعد از شما میام و اگر هم چیزی گفتن ی بهونه ای میارم دیگه
محمد ماشین رو در پارکینگ پارک کرد و منتها به جای اینکه محمد و داوود اول برن من اول رفتم داخل منتها زرنگی کردم اول رفتم تو نماز خونه و مقنعه ام رو از کمد در اوردم و سرم کردم بعد هم لباسم رو عوض کردم و به سرعت جت رفتم اتاق جلسه محمد و داوود به همراه بقیه بچه ها دور میز نشسته بودند و در حال دست انداختن تیپ محمد و داوود بودند سلامی کردم و رفتم کنار نیلوفر نشستم
رسول :آقا داوود به سلامتی خواستگاری بودی اینجور خوش تیپ کردی
رسول راست میگفت خواستگاری بود داوود ولی خب اگه میگفت آره بحث جمع نمیشد و اونوقت یکی از شرط های منو زیر پا گذاشته بود
داوود: وااا زبونتو گاز بگیر مهمونی بودم سعید:آقا شما چی شما هم مهمونی بودید 😂
محمد:منم شام جایی بودم
حدود ده دقیقه بعد بحث جمع شد
صدای اس ام اس گوشیم توجه هم رو به خودش جلب کرد نگاهی به صفحه گوشیم انداختم محمد پیام داده بود نوشته بود:کلت کندس خالی بند کی وقت کردی بری لباس عوض کنی ؟
چشم و ابرویی به صورت نامحسوس و رمزی بالا انداختم که آقای عبدی سر رسید
یکی یکی همه به آقای عبدی سلام کردیم
عبدی :خب بچه ها میدونم به خاطر کار فشرده و سختی که این مدت در رابطه با پرونده داشتید قرار بود امشب پیش خانواده هاتون باشید ولی خب موضوع از اهمیت بالایی قرار داره از نماز صبح باید طبق گروه بندی هایی که ننوشته شده و روی نقاطی که روی نقشه مشخص شده میرید مستقر میشید رسول هم توی سایت پشت سیستم هست .
سوالی نیست ؟
-خیر
_خیر
+خیر
•خیر ......
عبدی:خب موفق باشید برید فعلا استراحت کنید تا فردا
بعد از رفتن آقای عبدی آقا رسول گفت:یعنی نمیشه امشب بریم خونه ؟
محمد:خیر