نرسیدم بࢪ آنچہ خواسٺم ...
چہ ڪنم بادࢪدے ڪہ ࢪسید بࢪجانم 🥀
#گاندو
#نجابت_ایرانی
#حجاب
┅┅┅❅❁@RRR138❁❅┅┅┅
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید | #صبر_و_بصیرت قسمت پنجم
▫️جایگاه و اهمیت صبر▫️
🔸برای شکست دادن دشمنانِ داخلی و خارجی چه باید بکنیم؟
🔹چرا با اینکه میدانیم خوب و بد چیست، نمیتوانیم پای آن بایستیم؟
🔸چرا عدهای راه سازش را پیش میگیرند؟ چگونه سازشکار نشویم؟
📍هر سه سوال یک پاسخ دارند؛ تماشا کنید...
لینک قسمتهای قبلی:
قسمت اول قسمت دوم
قسمت سوم قسمت چهارم
[ @Pakbaz_ir ]
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم دوسش داریم:)😁🌸
( #رفیقونه )
#گاندو
#دهقان_فداکار
🐊○🐊☆🐊○🐊☆🐊○🐊
https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2
🐊○🐊☆🐊○🐊☆🐊○🐊
سلام رفقاااااا
من نویسنده رمان پرواز هستم شرمنده این مدت رمان نزاشتم ببخشید
اما قول میدم از فردا دوباره پارت گذاری رو شروع کنم البته به شرط حیات
💚🧡💚🧡
گــــاندۅ😎
سلام رفقاااااا من نویسنده رمان پرواز هستم شرمنده این مدت رمان نزاشتم ببخشید اما قول میدم از فردا دو
زنده باشی عزیز😊
ما که بی صبرانه منتظریم😄
🍃🍃🍃🍃🍃پرواز🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_سی_و_نهم
#گاندو
اس ام اس گوشیم توجه منو جلب کرد محمد بود نوشته بود: هرچی فکر میکنم نمیتونم این اجازه رو بدم
لبخند تلخی زدم و زیر لب گفتم:باشه تو نزار
بلند شدم و به سمت میز احمد آقا رفتم بنده خدا سرش خیلی شلوغ بود
زهرا: سلام خسته نباشید
احمد:ع سلام ممنون ،امری داشتی؟
زهرا:بله ی عرض داشتم میخواستم اطلاعات مکان هایی رو بگیرم که لیام در اونجا دیده شده
احمد:بله ولی برای چی میخواید شون ؟
زهرا:میخوام به ی سر نخ برسم
احمد:چشم من پرینت میگیرم شون میارم خدمتتون
زهرا خانم ی یاعلی گفت و رفت من هم در جا زنگ زدم آقا محمد برای کسب اجازه که آقا موافقت کردن
لیست مکان هارو کپی کردم و بردم دادم به زهرا خانم
....
زهرا خواهر خونیم نبود اما اندازه میترا دوسش داشتم همیشه نگرانم میکنه با این کاراش هیچ وقت نمیتونم جلوش رو بگیرم هیچ وقت ندیدم کاری خارج از قانون انجام بده
آه برای چی لیست مکان هایی رو میخواد که لیام رفته چی تو اون کلشه
افکارم خیلی شلوغ شده بود مغزم جواب گوی این افکار دیگه نبود سرم رو به میز چسباندم و به موهام خنج زدم و به آرامی گفتم خدایا خودت کمک کن جواب پدر و مادرش رو چی بدم
در اتاق به صدا در اومد
محمد:بله بفرمایید
سهیل بود (سهیل نقش اصلی نیست و فقط یکی از ماموران املیاتی هست)
سلام آقا بفرمایید این گزارش
محمد:ممنون سهیل جان
سهیل لبخندی زد و گفت: ببخشید آقا خانم مرادی جایی داشتن میرفتن آخه خیلی سریع و با عجله سویچ مزداتیری رو برداشتن و رفتن به نظر جدی بودن
محمد چشم هایش رو درشت کرد و گفت:هااا آهان آره برو به کارت برس
سهیل رفت و حمد به سرعت با رسول تماس گرفت
رسول:جانم آقا ؟
محمد:رسول خیلی سریع ببین جی پی اس خانم مرادی کجارو نشون میده
رسول:چشم آممم آهان داره میره سمت ی پاساژ
محمد: آهان ممنون
گوشی رو قطع کردم و با زهرا تماس گرفتم
زهرا:الو سلام
محمد: سلام کجایی
زهرا:نمیتونم دیگه این بی مدرکی رو تحمل کنم دارم میرم که خودم ی مدرک بشم
محمد:زهراااااا دیونه شدیییییی؟ دختره کله شق
سرش داد زدم ولی اون به جای اینکه جواب منو با عصبانیت بده به آرامی گفت: نگران نباش یا علی و خدا به همرات
وارد مغازه شدم باید لباسی میگرفتم که هم پوشیده باشه وهم جوری باشه که معلوم نشه من محجبه ام
ی مانتو بود که بلند بود با آیتین های کش دار که از آستین هاش بند آویزون بود روی سنش هم جیب داشت و پایینش هم ریش ریشی اصلا قابل حضم نبود برای همین انتخابش نکردم ی چرخی توی مغازه زدم ی مانتویی دیدم که آبیه کاربنی بود با جیب های سفید که با مغزی طلایی طراحی شده بود جلوش هم دکمه مخفی میخورد
همون رو انتخاب کردم به همراه یک روسری سفید و آبی نفتی که توش طراح زنجیر های طلایی داشت و یک شلوار راسته پارچه ای
طبق برنامه ام لیام الان بیمارستان هست وارد یک مغازه لوازم آرایشی شدم یک برق لب و یک کرم برداشتم به همراه لنز ی لنز آبی بعد از حساب کردن اجناس وارد ماشین شدم لنز هارو گذاشتم تو چشم و با کرم و برق لب خودم رو آرایش کردم
ماشین رو بیرون بیمارستان پارک کردم
و وارد سالن شدم که ......