eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
استوری جواد افشار 👆🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مجید 🥳🥳🥳🥳 نذاشتن بیچاره آرزو کنه😂 با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان (عج)
😍❤️❤️❤️
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 رسول داشت به سمت آسانسور می‌رفت که وحید اومد سمتش وحید:ع رسول داری میری ؟ رسول:نه دارم میام پنج دقیقه دیگه میرسم پیشت وحید:شیطون بلا بیا اول این لیست پرواز هارو بده به من بعدا برو رسول با حالت تعجبی پرسید: وا بسم الله کدوم برگه ؟ وحید :خانم مرادی ی لیست نوشته بود داده بود داود که تکمیل کنه بده امیریان امیریان هم پرینت بگیره بده به محمد رفتم پیش آقا محمد که لیست رو بگیرم که گفت امیریان بهش لیست نداده رفتم پیش امیریان که اونم اصلا خبر نداشت خلاصه کل سایت رو دنبال داود گشتم که دیدم تو نماز خونه خوابه بیدارش کردم یک کلمه گفت رسول خلاصه که اومدم خدمت شما رسول: وااا به من کسی چیزی نداده تو برو به کارت برس که من برم سر داود از پله ها بالا رفتم نماز خونه خانما و آقایون توی یک طبقه بود سوت راست نماز خونه خانوم ها بود و سمت چپ نماز خونه آقایان البته نماز خونه اسمش بود ولی توش هم آشپز خونمون بود هم خوابگاه ی گوشش هم وزنه و فوتبال دستی و دیلم بود این امکانات هم در نماز خونه آقایان بود هم در نماز خونه بانوان خلاصه که رفتم سمت چپ که ببینم داود چی گفته بوده نماز خونه خالی بود ع نه داود اونجا رو صندلی پشت میز نشسته بود ی لیوان هم دستش بود و این مجسمه خشکش زده بود و در افوق محو بود رفتم پیشش گفته چاییت یخ کرد پسر خیلی تو خودش بود ولی با شنیدن صدای من از افکارش پرت شد بیرون داود:هان چیه بله رسول: کجا سیل میکنی پسر حواست کجاس خیلی تو خودتی داود:رسول حال و حوصله ندارمااا کارت رو بگو ع شال و کلاه کردی داری میری رسول:داشتم میرفتم اما وحید اومد سراغم گفت تو گفتی لیست پرواز های لیام دسته من اومدم ببینم قضیه چیه ؟ داود:وی هان نه بابا من نگفتم من داشتم خواب تورو میدی دم که مثل همیشه داشتی مبالغه میکردی و اسرار منو جار می‌زدی رسول درحالی که عینکش رو در اورد و چشمش رو با دستش فشار داد گفت:از همین الان معلومه خوابت چرت بوده چون من هیچ وقت اسرار کسی رو جار نزدم داود:عی عی عی عجب آدمیی تو ها کی بود رفته بود به همه گفته بود که من گفتم آقا اصلا...... داشتم ادامه میدادم که محمد رو دیدم که از در اومد داخل محمد:عوا تو که نرفتی هنوز خونه که رسول:بله آقا دیگه داشتم میرفتم ، داود تو هم برگه هارو برسون دست وحید داود :باشه برو خداحافظ رسول از محمد و داود خدا حافظی کرد و رفت . محمد با یک لیوان چایی سمت داود اومد و رو به روی داود نشست محمد:آقا داود درسته سعید از خواهر شما خوشش اومده ولی دلیل نمیشه شما باهاش سر سنگین باشی قبل از این موضوع شما مثل داداش بودید الان هم باید باشید ده ثانی سعید از تو بزرگ تره احترامش واجبه داود :بله آقا میدونم ولی ........
🍃🍃🍃🍃🍃 پرواز 🍃🍃🍃🍃🍃 داود:بله آقا میدونم ولی .... محمد :ولی نداره تا آخر هفته فکرات رو بکن و نظر خواهرت هم بپرس لطفاً داود:چشم آقا محمد:چشمت بی بلا راستی داود احمد چی میگفت ؟ داود:وا آقا مگه احمد ماموریت نیست ؟ محمد:آره خب ولی نزاشتی من هنوز حرف بزنم که داود😅: ببخشید آقا بفرمایید محمد:میگفت که هنوز گزارش مشخصات لیام رو واسش نفرستادی راس میگه ؟ داود :آخ یادم رفت الان میرم میفرستم واسش زیر لب گفتم خوب شد لو نداده بود به آقا محمد اون موضوع رو محمد:نمیخواد دادم فرشید واسش بفرسته داود راستی حواسم بهت هست از اون روز جلسه که بهت ماموریت دادم تا الان کلا نیستی داود:واا آقا من که بودم 😳 محمد:آره بودی ولی حواست نبود سرجاش و روز به روز داری بد تر میشی چیزی شده ؟ داود:نه آقا محمد:اینو که ی چیزی هست رو میدونم ولی اینکه اون چیزه چیه رو نمیفهمم در کل منم داداشت مشکلی داشتی به خودم بگو کمکت میکنم داود:چشم آقا ممنون لطف میکنید باییجازتون من برم لیست رو بدم وحید محمد:اجازه ماهم دست شماس برو اما هواست باشه به خودت . داود:😅چشم آقا ..... حالم از زور خواب داشت بهم میخورد انقدر هم سرم شلوغ بود که وقت نکردم ناهار حتی بخورم دیگه داشتم از حال می‌رفت خودم رو کشون کشون رسوندم طبقه بالا ورفتم سمت نماز خونه بانوان سمت راست سالن که ی دفعه صدای نیلو فر رو شنیدم ع زهرا سلام چرا انقدر رنگت پریده زهرا:از زور خستگی بیا بریم تو نماز خونه اصلا نمیتونم رو پاهام وایستم از خستگی کم مونده گریه کنم دو روزه پلک رو هم نزاشتم یعنی از روزی که از ماموریت اومدم نیلو فر :باشه بریم رفتیم سمت نماز خونه زهرا شامش هم نخورده بود. غذاش رو گذاشتم داغ شه و ی آب میوه هلو بهش دادم که ی زره رنگ و روش واز شه داشت از خستگی میمرد دختره که تلفنش زنگ خورد مامانش بود ی جوری صحبت کرد با مامانش که انگار نه انگار خستس زهرا:الو سلام مامان خوشگلم چه خبر خواب ؟نه بابا خوابم کجا بود از بابا و داداش و آجی چه خبر آهان باسه قوربونت بشم من نمیتونم خیلی حرف بزنم با تلفنم بعدا زنگ‌ میزنم یاعلی خداحافظ نیلوفر:وااا تو که داشتی می موردی چی شد ی دفعه ؟ زهرا :توقع داشتی چی کارکنم بنده خدا نگران میشه خوب نیلوفر:هیچ‌ وقت سر از کارت در نیاوردم🙄 و بعد باهم زدیم زیر خنده زهرا:خب نیلو فر من کیرم یکم بخوابم نهایت یک الی یک ساعت و نیم دیگه بیدارم کنی هاا نیلو فر: باشه بگیر بخواب ...... فردای روز بعد .....