اعضای گرامی
رسما اقا محمدتون من رو ضایع کردن😐💔
فرمانده سپاس😐
راضی به زحمت نبودیم😐
من به نشانه اعتراض از اینجا تا اونجا پا مرغی میرم🤧💔
شب خوش😕
وایسا رامبدددددد....
خودم خاکت می کنممممممم
خودممممممم
🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🔪🔪🔪🔪
#فاطمه_زهرا
گــــاندۅ😎
سین هرکی بیشتر شد برنده دارم
از شرکت کنندگان راند اخر
دعوت میشه به پیوی من😁
گــــاندۅ😎
ووییی اینو کشف کردههههه #یازهرا
اگه تو پارت های جدید دقت کنید
حدیث هم داوود رو اقای محمدی خطاب میکنه
در نتیجه فیض بردیم😁😂
#فاطمه_زهرا
هدایت شده از گاندو
زنده اید؟😂🙂
چیزه.. میگما.. اومم🥲
من با وحیدم قهر کردم😔🤝
آخه کجای این بشر صبوره؟ :/
کجاش ساکته؟؟؟؟ :|
امیدوار؟؟؟ -_-
بهتر نبود میگفت جدی ، خشن ، لجباز؟😂🙂
کتابش زمستون میاد دیگه نه؟🙂😂
اِد!
خیلی مشتاقم که بخونم😔🤝
سه کس و سه چیزی که میبره🚶🏻
بچه سومه؟ اوکی حله!
دو تا برادر بزرگتر و یه خواهر کوچیکتر؟؟🤧🥴
مخلصیم؟؟
خداروشکر؟؟
سپاسگزاااااار؟؟
اوه اوه اوه اوه؟؟
بیو بیو لپتو بکشم🥺🤏
قرمز و سبز تنش بود دیگه ، نه؟
مثلن رنگای مورد علاقه مجید؟؟❤️💚
کفششو عوض کرده بود بلاخره..😂🙂
کتابای مورد علاقش؟؟ شاهنامه؟؟ دیوان شمس؟؟⚰️🚑
#گاندو
@gando12
قابل توجه دوستانی که خندوانه ندیدن💔🤧
اقا محمد خونه منفجر کرده🧐
یعنی همچین منفجر کرده هاااا
نه ولش😂
اسم خواهرش هم ناهیدهههه ناهید😂
فهمیدید دیگه خونش کجاست؟🤔
من میرم خونشون مهمونی😂
من میرم کوه...کدوم کوه....همون کوهی که محمد لجباز داره آی بله😂
عجب رسمیههههه...رسم زمونهههه...
ولی من اگه دستم به جناب خان برسه سیاه و کبودش می کنم...
اخه سیاه تر از الان؟🤨
کاری ندارم...
من فقط می دونم که سوژه ی این دفعه ای من کسی نیست جز..
جز
جز.... خود شخص شاخص رامبد جوان+جناب خان🔪🔪🤨
دیگه برم مزاحم اوقات شریفتون نشم🤧
اگر بار گران بودیم و رفتیممم..
ای کسانی که قصد کشتنم را داشتید...
من اماده ام...
۳
۲
۱
بزن....
تـــــامام
#فاطمه_زهرا
@RRR138
هدایت شده از 🐊°|جــوانـان گــانـدویـی|°🐊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های آقا وحیدمون درباره گاندو😎
نقشی روی تیغ
#ادمین_امنیتی
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایبزدلانشیرآمده...😎✊
.
.
.
📓 #استادرسول🌱
🔘 #گاندو
⌚️⇦ #خودساز💚🌿
『 https://eitaa.com/joinchat/714997874Ccf196ed6c8 』
خب خب...
شش نفر بیارید بشیم ۷۷۷
دو تا پارت خفن دارم تایپ می کنم
انرژی می خوام ها...
#فاطمه_زهرا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
شروع فعالیت ادمین #دختری_از_تبار_نظام امیدوارم خوشتون بیاد😊😊😊
https://harfeto.timefriend.net/16371367634686
منتظر نظراتتون هستم🤩🤩🤩
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_21 عطیه: سعی داشتم اخم کنم... باید تن
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_22
رسول:
_خواهر حسام..حدیث احمدی...
دستم را میام موهایم قفل کردم.
_زنگ بزن بهش...
نباید بزاریم سوار اون پرواز شه...
_از وقتی فهمیدم دارم پشت سر هم زنگ میزنم...
_با فرودگاه هماهنگ کن...
اون پرواز یا باید کلا کنسل شه یا باید با تاخیر بپره.
_رسول من به یه چیز شک دارم.
_چی؟
_ چرا میلاد؟
چرا حدیث خانم؟
اصلا چرا تو این پرواز که میدونستن قطعا لو میرن؟
_منم مشکوکم علی...ممکنه تله باشه...
شاید هدفشون یکی دیگه است...
اگه ویکتوریا چنین دستوری داده قطعا فکر همه جاش رو کرده...نمیاد انرژی و وقتش رو بزاره رو یه دختر جوون که هیچ ربطی به این پرونده نداره.
_درسته...الان چیکار کنیم؟
_من میرم فرودگاه... تو از اینجا حواست باشه...
_تو چن شبه نخوابیدی...بهتر نیست یکی دیگه بره؟
_فعلا که فقط من تو سایت دم دستم...
داشتم به سمت در میرفتم که چیزی یادم افتاد.
_راستی...یادم رف بگم...
به داوود بگو قضیه احمد رو پیگیری کنه..
سعید هم پرونده ایمان صالحی رو تکمیل کنه...
به اقای عبدی هم خودت بگو کجا میرم...
الان عجله دارم...
_باشه...فقط ردیابت رو فعال کن...
در تماس باشی ها...
_وقت دنیا رو میگیری با این نگرانی هات...
از پله ها که پایین می امدم با قامت مبارک اقا محمد رو به رو شدم...
حالا بیا و توضیح بده...
_سلام اقا محمد...
_به...آقا رسول...کجا به سلامتی؟
_یه اتفاقی افتاده که حتما باید برم فرودگاه...یکم عجله دارم...
از علی بپرسید...
محمد:
به سمت میز علی رفتم..
زخم پایم درد داشت..
بیخیالش شده بودم..
دستم را روی سینه ام گذاشتم و قبل از اینکه علی متوجه شود، نفسی تازه کردم...
_عه...سلام اقا...
_بشین علی جان...
_من راحتم...شما بشینید..
پشت میز نشستم.
_خب؟قضیه چیه؟
رسول کجا می رفت؟
_اممم....میلاد رو تو راه زندان اوین فراری دادن...
بعد اون قضیه دیروز متوجه شدیم که یه پرواز داره به ترکیه...
با هویت جعلی...
قبلش رفته مغازه تلفن فروشی...
نیم ساعت اون تو بوده.
بعد با یه ساک میزنه بیرون...
جدول پرواز چک شد..
متوجه شدیم میلاد رها و حدیث احمدی تو یه پرواز هستن.
رسول معتقده که تله است..
میخوان به بهانه این موضوع ما رو از اصل اتفاقی که قراره بیفته منحرف کنن..
فعلا از چیزی مطمئن نیستیم..
هرچقدر هم به خانم احمدی زنگ می زنیم جواب نمی ده..
رسول هم رفت که اونجا رو زیر نظر بگیره...
_پس که اینطور...
با اقای عبدی هماهنگ شدی؟
_چن دقیقه قبل...
گفتن هر کاری لازمه انجام بدیم...
_ایندفعه این گرگ زخم برداشته...سخت میشه زمینش زد.
اما هر طور شده باید دستگیرش کنیم....
ضربه ای که مردم ایران و کشور های عربی مسلمان میزنه جبران ناپذیره...
@Hoonarman