گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_25 اسیددددد... حالم از اسمش بهم میخور
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_26
رسول:
خسته بودم.
خسته تر از ان که نگران جان خودم باشم.
دستی که حالا تکان نمی خورد...
حسش نمی کردم..
ان از اسید..
این هم از فلج کننده..
نزدیکم شدند...
از زمین بلندم کردند..
به سمت اتاق کناری بردند.
گوشه اتاق تشتی پر از خون بود..
تشت خون...
خون قرمز...
خون تازه...
_خب خب...
اسمت چی بود؟؟
چی صدات می کردن؟
اها...
استاد...
ببین..
یا حرف میزنی...یا باید تو این خون دست و پا بزنی برای نفس کشیدن..
البته فعلا اینطوریه...
اگه تو این مرحله حرفی نزنی...
اون موقع می ریم سمت همون موضوع...
مرگ برادرت...
رفیقت...
اونم به دست خودت..
فکر نکنم چنین چیزی خوشایند باشه.
مگه نه؟
_داری الکی زور میزنی...
_هرجور دوس داری فک کن...
_افشین...
خودت ترتیبش رو بده..
میخوام ببینم چقدر نفس داره...
با خنده دور شد...
پشت سرم ایستاد..
از لحجه اش متنفر بودم..
حالم بهم می خورد.
با ضربه دقیقا مقابل تشت افتادم...
بیرون تشت...
دقیقا کنارش...
چه می دیدم...
سر...
قلبم لحظه ای ایستاد...
این که...
چشمانم سیاهی رفت...
با صورت کنار سرش افتادم...
_چیه؟
انتطار نداشتی همچین چیزی ببینی نه؟
این به خاطر سهل انگاری توعه...
بیچاره...
بلند فریاد زدم.
_نههههههههههههه.....
زینببببببببب
::::::::::::::::::
پ.ن:بیچاره💔😭
پ.ن:عجب شمری شدم😱🔪
@Hoonarman
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
یه نیم پارت هم تایپ می کنم می فرستم.
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
آخه زینب 😂
تو چه گناهی کرده بودی
بالاخره فاطمه زهرا دیگه
کاریش نمیشه کرد
رسول خدا صبرت بده نداد هم دیگه بری بهتره 😂💔
#یارقیه
گــــاندۅ😎
البته مطمئن نباشید زینب باشه😁🔪 هرچیزی ازم بر میاد🤧 #فاطمه_زهرا
بله فکنم قراره اعضا و رسول زجر بدید فقط😂
#یارقیه
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
شمر خوبی میشی🤣
البته شدی😂
انقدر شمر نباش باشه 😊
ولی من همین شکر بودنتو دوست دارم 😊 دوست دارم بمونی برامون فاطمه زهرا😊😁
راستی حالت چطوره ؟ خوب شدی؟☺️😔
#دختری_از_تبار_نظام
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
بهت نیم ساعت فرصت جبران و ویرایش میدم
#یازهرا