eitaa logo
گــــاندۅ😎
340 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هر گناهـے❌ ✅یہ اثرِ خاص دارهـ... 👈مثلا بعضی از گناه ها نعمت‌هارو ازموݩ میگیرن 👈حالِ خوب رو میگیرݩ 👈اشڪ برایِ سیدالشهدا رو میگیرݩ 👈آدمایِ خوب رو ازمون میگیرݩ رفیقایِ خوب جاهایِ خوب و در عینِ حــال هم حواسمان نیست....
مــٰادرم فـاطـمـہ بـاشـد پـدرم شــٰاه نـجـف هـردو عــٰاݪم بـہ فـداے پـدر و مادر مــݩـــ (ع)
♨️ یک جرعه معرفت ♨️ 🤔 آزادی یعنی این! ...ببینید در این حالت، تا چه اندازه مرد، باوقار و متین جلوه می‌کند و چقدر ناموس مردم، شکوه و احترام پیدا می‌کند‼️ ┏⊰✾✿✾⊱━─–—━━┓ @montazeran_313sm❖ ┗━━——─━⊰✾✿✾⊱┛
یه سخنی هست نشرش با شما بخونین وقتتونو نمی گیره!👌🏻 خب تو این سه سال اخیر خیلیا جذب سریال گاندو شدن یا نه بهتره بگیم هممون ؛ واقعا یک سریال بی نظیر درباره مأموران امنیتی کشورمون هستش و عالی هست صد ها کانال تو هر پیام رسانی هم دارن با نام این سریال محتوا نشر می دن 😌 و گاندو سر زبون ها افتاده و.... خب چیا باعث پیشترفت این سریال شده؟! خیلی چیز ها داستانش و...... اما یک علت دیگه شخصیت بازیگر های این سریال و خوب بازی کردن نقش آنها بوده و مردم واقعا از شخصیت های اصلی این سریال : آقا محمد، آقا رسول،آقای عبدی،آقای شهیدی، آقا فرشید،آقا سعید ،آقا داوود هستن رمان های بسیاری نوشته شده با این شخصیت ها!🌿 اما متاسفانه بدون اینکه خودمون بفهمیم جذب بازیگر های این شخصیت ها شدیم مگه نه؟! خیلیاتون عکس بازیگر های این سریال رو گذاشتین تو بیو نوشتین مثلا:(عشق فقط مجید نوروزی) و........ اسم کابری با اسم واقعی این بازیگر هاست و..... و این خیلی بده خیلی ! ایناست کار شیطون ها! بدون اینکه متوجه بشی ❗️❗️ خودمونو بیرون بکشیم با این کارمون داریم سریال گاندو رو هم بد نام می کنیم ؛ شخصیت های سریال سربازان گمنام صاحب الزمان عج هستن نه بازیگر ها❌❌❌❌ 🚫 هر کسی نشر داد لینک یا آیدی کانالشو بزن زیر این لینک تا ببینیم چند نفر نشر می دن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدح شنیدنی حاج احمد واعظی درباره سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی ☫ @sephbod_soleymani
روزی‌بھ‌دلبری‌نظرۍ‌ڪرد‌چشم‌من زان‌یڪ‌نظر‌مرا دوجھان‌از‌نظرفتاد..((:!🌿
^^💙
‹‌🖇📘› ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ آقـٰاتـرازآنـۍکِہ بِـرانۍمـراحـسیـن'؏'…!🖐🏻'' ...シ! ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ 「➜@Matne_ziba120
‹‌🖇📘›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️ گوش ڪنید لطفا.....😭🙏 قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
💚پیامبر مهربانی(ص) : 💗آنکه پیشانی مادرش را ببوسد از آتش دوزخ در امان است! 📚نهج الفصاحه،ح2917 🧡 @maadar_khoob
موفقیت از ذهن تو می‌شود ✅✳️❇️ 📰: قدرت مغز🧠حافظه و تمرکز 📓🆔 @bookmemory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من‌شدم‌؏ـاشـ‌ق‌ط‌ یا‌تو‌شدی‌؏ـاشـ‌ق‌من؟! لطف‌ارباب‌به‌نوڪࢪچھ‌زیاد‌اسـٺ‌زیاد . . .:) ♥️-
💔🖐🏻••
بخشی‌ازوصیت‌نامھ‌شهیدباکری🌹 دعا کنید شهید شوید؛ بعد از جنگ، رزمندگان به سه دسته تقسیم مى‌شوند. دسته‌ اول به گذشته خود پشت کرده و از آن پشیمان مى‌شوند. دسته‌ دوم با برگزیدن راه بى‌تفاوتى در زندگى مادى غرق مى‌شوند و همه چیز را فراموش مى‌کنند. دسته سوم کسانى‌اند که به اصول خود پایبند بوده و از غصه دق می‌کنند
آخ یعنی تو چهره محمد یه خدایا چقدر حرف میزنی خاصی هست🤣 والا منم جاش بودم همین شکلی میشدم🤣 اصلا شما تو چشمای محمد نگاه کن داره داره میگه بیا برو بیا برو وقت دنیارو نگیر🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یه سوال تو خونه که هستن احیانن گرم نیست دوتا بافنتی تن محمده😳🤣 من از اینجا گرمم شد 😬 فعلا 🤣🚶🏻‍♀ •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ریکشن گوگل وقتی مینویسم گاندو ۳ کی میاد😂😂😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
زینب(س) 💔🖤 در آتش بلا به سرش سایبان نداشت 🖤 جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
آسان از سختی هایش حرف میزنیم سخت درکش میکنیم زنی که در گوش فرزندان شهدا لالایی میخواند کسی که زخم و درد سپاه را درمان میکرد خار پای کودکان یتیم را ارام در میاورد و دست نوازش به سرشان میکشید او.... با عظمت و اقتدار به سینه میزد و از برادرش رجز میخواند در اوج اسارت کوهی بود به عظمت آسمان و روحی بود به عظمت نام زینب دلش خون بود خونی که همیشه تازگی داشت به یاد دلش امان از دل زینب💔 امان از جان دادن برادر زیر دست خواهر عمان از بدن اربا اربای برادر زاده در اغوش عمه امان از درد بی پدری رقیه امان....
🖐🏻 یکی‌ازواعظان‌تهران‌بعدازنماز‌مغرب‌ وعشاء‌ازعلامه‌طباطبایی‌پرسید : چگونه‌درنماز‌«حضورقلب»بیایم ؟ گفتن:زیادسخن‌نگوییدپرگو‌نباشید •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه ازدل‌بیقراره‌زینب..💔🥀 ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈
🖐🏻 مۍ‌گفت‌بین‌شـھداڪسایۍبودن‌ڪھ‌حتۍ اولش‌نمیدونستن‌چطوروضو‌بگیرن . . ! (: •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈
شب تون شهدایی❤️
سلام صبح به خیر🖤✨
به وقت رمان⌚️
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ فاتح: نسبتا بلند گفتم _ ببخشید اسمتون چی بود؟ نگاهی به دور و برش کرد _بابا اینجا پر دوربینههه..اروم تررررر، ریما صدام کن.. _اخخخ وای فک کنم گند زدم.. _گند رو که زدی:/ _ریما خانم؟ با چشم های گشاد به من خیره شد _ببینم مسیح تو واقعاً تو گروه عملیات بودی... همون خانم شکوری صدام کنی کمتر شک میکنن.. دستی به گردنم کشیدم _تا بخوام عادت کنم عملیات لو رفته _خوبه حالا محرمیم به هم، وگرنه چه میکردی.. _خداوکیلی سخته _قصد نداری راهو باز کنی؟ _اخخ ببخشید _باید بریم بالا _در ضمن بی زحمت تو این قرار جلو شکمتو بگیر از اینکه به این زودی مرا شناخته بود به وجد آمدم _سعی خودمو میکنم گند نزنم ...................... قبل از اینکه زنگ در را بزنم باز شد نگاهم متوقف شد روی ویلای بزرگی که انتهای باغ بود با ضربه ای که به شانه ام خورد به خود امدم _ای بابا برو دیگه.. _باشه باشه کنارم هم قدم برداشتیم تا رسیدیم به ورودی ساختمان در از پشت باز شد و قامت مردی در چهرچوب در مشخص شد دستش را به سمتم دراز کرد _خوش آمدید عرفان شکوهی هستم دستم را به دستش قفل کردم _مسیح دلارام هستم خوشبختم به خانم شکوهی اشاره ای کردم و ادامه دادم _ایشون هم همسرم هستن سرش را به نشانه احترام خم کرد _بفرمایید داخل تشکر کردم و پشت سرش سمت سالن اصلی حرکت کردیم با دیدن کسی که زودتر از ما رسیده بود و داشت با زنی صحبت می کرد خودم را جمع و جور کردم به او رسیدیم، مردی که حالا فهمیده بودم اسمش عرفان است گفت _ایشون اقای سالار بیاتی هستن قراره با هم کار کنید اسمش برایم اشنا بود با دقت بیشتری سر تا پایش را برانداز کردم تازه متوجه شدم داوود است عجب تغییر چهره ای..:) محمد: تنها بودم جلوی اتاق عمل منتظر خبری از حالش راهروی مقابل اتاق عمل را متر میکردم و هر از گاهی می ایستادم برای خواندن نوشته های تابلوی اعلانات خسته از اینهمه انتظار و بی خوابی، به سعید زنگ زدم این بار چندم بود _بله آقا؟ _چه خبر _اقا محمد همین نیم ساعت پیش با هم حرف زدیما _سعیییددد _شرمنده بچه ها همه رسیدن ویلا، غیر فرشید اونم حدود ده دقیقه دیگه میرسه _صدا دارید؟ _از گوشی فاتح بله _کسی که شک نکرده _تا اونجا که من از شنود متوجه شدم، ویکتوریا اونجا نیست.. با صدای باز و بسته شدن در اتاق عمل رو برگرداندم _سعید بعدا باهات تماس می گیرم _هرجور صلاحه، خداحافظ در اتاق عمل باز شد.. _اقای دکتر حالشون چطوره؟ _عملشون بد نبود اما افت فشار خون خیلی داشتند..ببخشید ایشون دارویی بهشون قبلا تزریق شده بود... کمی فکر کردم... _اره.. متاسفانه یه روان گردان بوده.. با حرفم کمی به فکر فرو رفت‌‌... _چیزی شده... _من از خودشون پرسیدم گفتن دارویی مصرف نمی‌کردن... _ولی نظر شخصی من اینه که زیاد نمیتونه دووم بیاره.. از کنارم رد شد .. پشت سرش تخت چرخدار بیرون امد... سری که جز نیمه پایین صورتش چیزی مشخص نبود.. چشمانی که قرمز شده بود و ورم کرده بود و دلشوره ای که داشت به واقعیت تبدیل میشد این حال بی دلیل نبود... انگار که بخواهد با چشمان بسته اش با من حرف بزند.. شاهد دور شدنش بودم ... همان جا روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم.. لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16450706416388