eitaa logo
کانال مسیر بندگی
105 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
کانال فرهنگی مذهبی
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا که ولادت امام رضاس یه بار دیگه این ماجرا رو میذارم که بخونیم: آیت‌الله مرعشی نجفی: شب اول قبر آيت‌‌الله حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است، کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف چخبر است؟! پرسيدم: آقاي حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقاي حائری که راضي و خوشحال به نظر می‌آمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کرد؛ همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد درست مثل اينکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل می‌ديدم، رفتم يک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهايی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم صداهايی رعب‌آور و وحشت‌افزا می‌آید. به زير پاهايم نگاهی انداختم،از مردمی که مرا تشییع بودند خبری نبود، بيابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها؛ دو نفر که تمام وجودشان از آتش بود داشتند به من نزدیک میشدند، انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمی‌آمد و داشت نفسم بند می‌آمد. گفتم: خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسي را ندارم... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم، صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقي دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا به سوی من می‌آمد. هر چه نور به من نزديکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتی کشيدم و نگاه ديگری به بالای سرم انداختم و آقايی را ديدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم. اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی؟ گفتم: بله آقا ترسيدم، هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم، اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد؟ آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهي سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگريستند فرمودند: من علی‌بن‌موسی‌الرّضا(ع) هستم آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من آمديد، من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم آمد؛ اين اولين مرتبه‌اش بود، ۳۷ بار ديگر هم خواهم آمد.
امام جمعه محترم چهاردانگه🤞🤞
السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس مژده ای اهل رضا، روی رضا پیدا شد جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد ضعفا روی به گلزار ولایت آرید که گل روی معین الضعفا پیدا شد
🔺سیگنال سلطان عمان به بازارها / سرنوشت دلار در روزهای آتی چه می‌شود؟ 🔹دیدار دوجانبه روسای جمهور ایران و سلطان عمان درتاریخ ۷ خرداد ماه برگزار شد، دیداری که به باور یک کارشناس اقتصادی سیگنال‌هایی از مذاکرات برجام به بازارها ارسال کرده‌است. حمید میرمعینی ،تحلیلگر اقتصادی: 🔹شواهد حاکی از به سرانجام رسیدن مذاکرات توافق هسته‌ای است و همکاری ایران با آژانس انرژی اتمی و سفر اخیر سلطان عمان حاکی از کاهش تنش‌ها در منطقه است 🔹التهاب‌های بازار که ناشی از انتظارات افزایش نرخ ارز و بدبینی نسبت به آینده اقتصادی کشور بوده‌، متوقف خواهد شد و انتظارات افزایش نرخ ارز از بین خواهد رفت و دسترسی به منابع ارزی کشور که در خارج بلوکه شده‌است می‌تواند به نوعی باعث تنظیم بازار ارز شود./خبرآنلاین
علی بن موسی الرّضا، فرزندِ موسی بن جعفر و نجمه خاتون و از نسل محمد، پیامبر اسلام، است. او امام هشتم شیعیان دوازده‌امامی بعد از پدرش موسی کاظم و پیش از پسرش محمد تقی است. هرچند منابع در علت و چگونگی ملقب شدن وی به‌عنوان «رضا» دچار اختلاف هستند، اما همگی بر شهره بودن او به این لقب، اتفاق دارند. ویکی‌پدیا تاریخ تولد: ۲۸ نوامبر ۷۶۵ م.، مدینه، عربستان سعودی فوت: ۶ ژوئن ۸۱۸ م.، توس فرزند: محمد تقی خواهر و برادر: فاطمه صغری بنت موسی، احمد بن موسی، محمد بن موسی الکاظم، ام ابیها بنت موسی، بیشتر محل دفن: حرم امام رضا، مشهد مادر: موسی کاظم، نجمه خاتون نوه‌ها: علی النقی، حکیمه خاتون، موسی مبرقع
هونگ هونگ پسر کوچولوی 3 ماهه با 31 انگشت دست و پا بدنیا آمده است. هونگ هونگ اهل روستایی در استان هونن است که دچار بیماری "پرانگشتی" است.
قرار بود با سواد شویم! یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه... قرار بود با سواد شویم... روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته‌ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می‌خورد مثل پرنده که در قفسش باز می‌شود از خوشحالی پرواز کردیم... قرار بود با سواد شویم... بند دوم انگشت اشاره‌مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم،‌ به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم... گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم... قرار بود با سواد شویم... از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم... استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می‌شدیم. قرار بود با سواد شویم... دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم فقط می‌خواهم چند سوال بپرسم... ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟ ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟ ما چقدر سواد رابطه داریم؟ ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟ ما چقدر سواد انسانیت داریم؟ ما چقدر سواد زندگی داریم؟ قرار بود با سواد شویم ... 🌎🌎🌎🌎🌎
بستنی سنتی ایران جزو بهترین و خوشمزه‌ترین دسر سرد جهان انتخاب شد فالوده شیرازی هم در جایگاه نهم آب هویج بستنی هم در جایگاه ۲۱
خاطره بسیار جالب توسط یک دانشجوی پزشکی زمانی كه ما دانشجوی پزشكی بوديم در بخش قلب استادی داشتيم كه از بهترين استادان ما بود.او در هر فرصتی كه بدست می آورد سعی می كرد نكته جديدی به ما بياموزد و دانسته های خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل می كرد.او در فرصتهای مناسب،ما را در بوته تجربه و عمل قرار می داد. در اولين روزهای بخش ما را به بالين يک مرد جوان كه تازه بستری شده بود برد.بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت:اگر اجازه می دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند.مرد جوان نيز پذيرفت.سپس رو به ما كه تركيبي از كارآموز و كارورز بوديم كرد و گفت:هر يک از شما صدای قلب اين بيمار را به دقت گوش كنيد و هر چه می شنويد روی تكه كاغذی يادداشت كنيد و به من بدهيد.نظر استاد از اينكه اين شيوه را بكار مي برد اين بود كه اگر كسی از ما تشخيص اش نادرست بود از ديگری خجالت نكشد. هر يک از ما به نوبت،قلب بيمار رامعاينه كرديم و نظر خود را بر روی كاغذی نوشته،به استاد داديم. همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟استاد نوشته هاي ما را تک تک مشاهده و قرائت كرد.جوابها متنوع بودند.يكی به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود،يكی به نامنظمی ريتم آن،يكی نوشته بود ضربانات طبيعی هستند،يكی ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود،يكی اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهای مبهم شنيده ميشوند و يكی به وجود صدای اضافی در يكی از كانونها اشاره كرده بود. استاد چند لحظه ای سكوت كرد و به ما می نگريست،منتظر بوديم تا يكی از آن نوشته ها را كه صحيح تر بوده معرفی نمايد.اما با كمال تعجب استاد گفت:متاسفانه همه اينها غلط است.و در حاليكه تنها كاغذ باقيمانده دردست راستش را تكان می داد،ادامه داد: تنها كاغذی كه مي تواند به حقيقت نزديک باشد اين كاغذ است كه نويسندة آن بدون شک انسانی صادق است كه می تواند در آينده پزشكی حاذق شود نوشته او را می خوانم،خودتان قضاوت كنيد. همه سر پا گوش بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند.ايشان گفت: در اين كاغذ نوشته متاسفانه به علت كم تجربگی قادر به شنيدن صدايی نيستم و در حاليكه به چشمان متعجب ما می نگريست ادامه داد:من نمي دانم در حاليكه اين بيمار دكستروكاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته شما چگونه اين همه صداهايی متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده ايد؟ بچه های خوب من ،از همين حالا كه دانشجو هستيد بدانيد كه تشخيص ندادن عيب نيست ولي تشخيص غلط گذاشتن بر مبناي يک معاينه غلط،عيب بزرگي محسوب ميشود و مي تواند برای بيمار خطرناک باشد.در پزشكی دقت،صداقت،حوصله و تجربه حرف اول را می زنند.سعی كنيد با بي دقتی برای بيمار خود،تشخيص نادرستی ندهيد و يا برای او تصميمی ناثواب نگيريد. در هر موردی تشخیص منصفانه باید داشته باشیم در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت پس مطلب فوق یک درس انسانی است نه فقط پزشکی بیاییم انصاف را بیاموزیم تا انسانیت را در زندگی جاری کنیم.