هدایت شده از پست موقت🙏🌹
- اون زن چند سال ازت بزرگتره ماهان! جای مادرته!
ماهان اخم داشت و عصبی بود. عشق کورش کرده بود و هیچ چیزی جلودارش نبود.
- منو ببین ماهان! اون زن بدردت نمیخوره! اصلا #پسرش همسن خودته اینو میفهمی؟ توران یک پسر بزرگ داره!
- بس کن ماه صنم! خودم همه اینها رو میدونم ولی من با توران ازدواج میکنم، مگه همه چیز به #سنه؟!
کلافه فریادی کشیدم.
- عمرت رو کنار اون زن هدر میدی برادر من! کوروش، پسر توران یک آدم #خودخواه و مغرور و خطرناکه. اون مخالف این ازدواجه!
ماهم اخمش غلیظتر شد.
- میشونمش سرجاش! نمیتونه هیچ غلطی بکنه!
قهقهه زدم: حتما هم میخوای فردا بهت بگه بابا؟! ماهان دیوونه نباش، #کوروش از تو قویتره.
- مرسی که اینقدر به من روحیه میدی ماه صنم!
- دارم جدی میگم، حتی اگر با توران #ازدواج کنی. کوروش اینقدر اذیتت میکنه، اینقدر آبروتو جلوی #مامانش میبره که خود توران پرتت کنه بیرون.
ماهان عربدهی بلندی کشید.
- بس کن! زندگی خودمه، خودم تصمیم میگیرم! فردا هم #عقد میکنیم.
عصبی بودم، کلافه بودم. کوروش، مردی نبود که پای این وصلت بمونه! هیچ وقت #اجازه نمیدادح یک مرد همسن خودش زن مادرش بشه! اون زندگی برادرم رو به نابودی میکشوند، ولی نمیدونستم که با اومدن کوروش، زندگی خودم درگیر میشه!
https://eitaa.com/joinchat/1289027618Ccd93567b0b