eitaa logo
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
180 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
772 فایل
⚘من به فدای عزیز فاطمه زهرا(س)⚘ ⚘اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهمُ⚘ خُداوندا! گُذران عُمرمرادرراه هدفی که برای آن خَلقم نِمودی، قرارده ⚘ مناجات حضرت زهرا(س)⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لاتیأس... ‏إن‌ماتَ‌في‌صدركَ‌غُصنٌ، غدًاسيزرع‌اللّه‌لك‌بُستان♥️. ناامیدنشـو ... اگرشاخه‌ای‌درسینه‌ات‌بمیرد، فرداخداوند،باغی‌برایت‌خواهدکاشت❤️‍🩹🙂️
‌خدایاشکرت بابت چشمی که میتونه برای حسین اشک بریزه:)❤️‍🩹🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ❇️دائم الذکر؛ ❇️دائم الوضو؛ ❇️دائم الاستغفار؛ ❇️دائم الاشکرـ؛ ❇️دائم المراقبه.. ✅️اینها ابزار شهادت است..🌿🤍 🌷
🚩شَهادَت!! حِکایٺ‌عاشِقانہ‌آنانۍ‌اَسٺ‌کہ‌دانِستَند دُنیا‌جاۍ‌مـٰاندَن‌نیست‌بایَدپَروازکرد⚘️🕊'! سلام بر شهدا...🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت 1 از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم - وااایی باز این پت و مت اومدن پرده رو گذاشتم روی سرم پنجره رو باز کردم - دیونه ها اینجا چیکار میکنین سهیلا: تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی ،داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی - ای وااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد مریم: نه بابا ،از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه - شما برین ،من اول باید گندی که زدین و جمع کنم ، خودم میام مریم: دیدی سهیلا ،نگفتم خل بازی در میاره نمیاد - خل منم یا شما ،مثل دزدا سنگ میزنین به شیشه ؟ سهیلا: باشه بابا... رفتیم ،مریم سوار شو بریم پنجره رو بستم خودمو برای برخورد با جواد آماده کردم «مریم و سهیلا دخترای خیلی خوبی بودن ،از اول دانشگاه باهم بودیم ، ولی چون خانواده من خیلی مذهبی بودن ، دوستی با سهیلا و مریم و برام منع کرده بودن ،ولی من همیشه حرف خودمو میزدم ،میگفتم که ظاهر آدما دلیل بر باطن بدشون نمیشه ، هر چند یه کم شیش و هشت میزنن ولی بازم دخترای خوبی بودن » مانتو مشکی مو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...
خریدار عشق قسمت 2 از پله ها رفتم پایین مامان و جواد در حال صبحانه خوردن بودن ، رفتم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -سلام مامان: سلام مادر جواد( زیر چشمی نگاهم میکرد ،متوجه کلافگیش شدم ) : سلام صبحانه مو خوردمو ، بلند شدم کیفمو برداشتم ، خداحافظ جواد: بهار صبر کن میرسونمت - چشم رفتم کفشمو پوشیدم ،دم در ماشین منتظر جواد موندم تا بیاد بعد چند دقیقه جواد اومد و سوار ماشین شد ،ریموت در و زد و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم داشتم با کیفم ور میرفتم و استرس داشتم جواد: بهار ، این دوستای دیونه ات و بگو خونه زنگ داره، زنگ خونه رو بزنن - چشم جواد: حیف تو نیست با همچین آدمایی قدم میزنی ؟ - داداش میشه درموردش حرفی نزنیم؟ چون به نتیجه ای نمیرسیم جواد: باشه ،امیدوارم هیچ وقت پشیمون دوستی با اونا نشی چیزی نگفتم و جواد منو رسوند دانشگاه مثل همیشه دیر کردم تن تن پله های دانشگارو یکی دوتا بالا میرفتم در اتاق و باز کردم استاد اومده بود - اجازه استاد استاد: بازم خانم صادقی؟ - ببخشید دیگه تکرار نمیشه استاد: بفرماید داخل به اشاره دست مریم و سهیلا رفتم سمتشون سهیلا آروم گفت: خوبه که نه اهل آرایشی نه مدل مویی اینقدر دیر میکنی ،مثل ما بودی کی میاومدی... مریم: هیسسس استاد میشنوه... ادامه دارد...