eitaa logo
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
178 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
772 فایل
⚘من به فدای عزیز فاطمه زهرا(س)⚘ ⚘اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهمُ⚘ خُداوندا! گُذران عُمرمرادرراه هدفی که برای آن خَلقم نِمودی، قرارده ⚘ مناجات حضرت زهرا(س)⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺رمان🌺 (خدیجه) خدیجه بعداز صبحانه ، چادرسر کردو رفت عرب باغی ،خونه ی اختر.بهمن جلوی در مشغول بازی بود.تا خدیجه رو دید دوید جلو و سلام بلندبالایی داد.سلام خاله ،خدیجه بهمن بغل کردو بوسید.بهمن ، اخترخونه س؟ آره خاله خونه س.بعدبلافاصله دوون دوون دادزد ،ننه ننه ،خاله خدیجه اومده.سلام اختر،خوبی خواهر؟! سلام خوبم خواهر ،خوش اومدی ، تنها اومدی؟! کارت داشتم! خیرباشه! ان شاءالله که خیرِ.بعد ماوقع دیشب رو برای اختر گفت. خب الان می خوای چیکارکنی؟نمی دونم خواهر ،اومدم باهات مشورت کنم. تو بگو اختر ،برم خواستگاری این دختر پولدار؟ چه اشکالی داره .درِ خونه ی دختر دار به روی همه بازِ.اینام که از اونور دنیا نیومدن ،همشهری خودمونن.تازه شم ، منو تو خودمون بزرگ زاده ایم.چرا اینقدر هولو ولا داری؟پول ندیدیم! خونه ی بزرگ ندیدیم! خوراکی های جورواجور ندیدیم! خدمو حشم نداشتیم! همه ی اینایی که می گی درست. ولی مردم الانو می بینن نه دیروزو. مام که بعداز مرگ پدرو مادرمون ، از ارثمون به احترام برادرای بزرگترمون چشم پوشی کردیم. و الان یه خونه زندگی متوسط داریم.دیگه از اونهمه مالو مکنت برای ما خبری نیست.اِی خواهر دارائی گذشته ی ما که برامون نونوآب نمیشه.خدیجه توکلت کجا رفته؟اگه قرارِ این وصلت صورت بگیره ، که بله رو می گیریم.اگرم نه ، که می ریم سراغ یه دخترِ دیگه. پاشو زانوی غم بغل نکن.برو‌خونه ت ، کاراتو بکن،آماده شو یه نوک پا می ریم خونه ی آقا احمدعلی ببینیم خدا چی می خواد.بانشستن و دست دست کردن عروس خونه ت نمیاد.ستّارو عباس هرچی گفتن حقیقته.گناه داره پسر عزب تو خونه داری. باشه ، پس من رفتم.بعدازظهر آماده باش میام دنبالت باهم بریم.درامان خدا. این که مسجد اعظمِ، باید بریم جلو خونه شون روبروی مسجد جامع س.ستّار می گفت خونه شون دوتا مغازه داره یکیش نجاریِ،که برادر بزرگش توش کارمیکنه.یکیشم نفت فروشیِ.آهان اینه ها دیدمش.کو؟ همون دری که وسطِ دوتا مغازه س.آره دیدمش.چند قدم مونده به به خونه ی احمدعلی، دیدن یه جوان خوش پوش و خوش تیپ از خونه بیرون اومد.اختر سریع پرسید خونه ی آقا احمدعلی اینجاس؟بله .خدیجه خانم هستن‌؟بله هستن! میشه بهشون بگی مهمون داره؟شما؟برای امرِخیراومدیم! اکبر نگاهی مشتری وار به سر ووضع امرِ خیریا انداخت و برگشت خونه و چند دقیقه بعد اومد بیرونوگفت : بفرمایید داخل.دوخواهر از دالان وارد حیاط شدن ،چند دقیقه ماتومبهوط به بزرگیِ حیاط وساختمانها نگاه کردن. اختر ! می گم بیا برگردیم .از این خونه به ما دختر نمی دن.بیا خودمونوکوچیک نکنیم‌ . کجا برگردیم ؟ یه خانومی داره بطرف ما میاد.خب باشه ،می گیم اشتباهی اومدیم.بیا قبل از اینکه سنگ رو یخ بشیم برگردیم. برگشتنو وِل کن خدیجه،تا اینجا که اومدیم، نشدم که نشد.سلام علیکم.روزتون بخیر.علیکم السلام،بفرمایید .خدیجه خانم شمایین؟بله خودمم.برای امر خیر اومدیم.برای دخترتون رقیه خانم.بفرمایید ،خوش اومدین!توسط خدیجه خانم ، اخترو خدیجه به طنبی تالاربزرگی راهنمایی شدن.سرتاسر پله ها و راه پله ها و طنبی تالار با فرش های دستباف قرمز مفروش شده بود.بوی نفتالین بخاطر محافظت از فرشها در برابر حشرات موذی فضای طنبی تالارو پر کرده بود،با دیدن خونه زندگی خدیجه خانم ،اخترو خدیجه یادِخونه ی پدری شون افتادنو آهی از حسرتو دلتنگی کشیدن و آروم فاتحه ای نثار روحشون کردن.قطره اشکی از گوشه ی چشم خدیجه بیرون زد .اختر آروم بهش تشر زد ،خدیجه زشته ،خدیجه خانم داره نگات می کنه ،بعدشم شگون نداره،مگه اومدی مجلس ترحیم.خودتو جمع کن.خدیجه با پرِ چادرش اشکوگرفت.