🌺رمان🌺
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_ششم
برای مراسم روزِ دوم ، توخونه ش هم برای ناهار مهمون داشتن هم شامِ مفصلی باز توخونه ش به تعداد زیادی خیرات دادن !
دخترعمه فریبا اجازه بدین هفتم عمه مو من بگیرم!
نه علی جان (پسر رضاصدری فر)، ممنوناز لطفت،خودمون براش مراسم می گیریم , خودش برای تمامی مراسماتش از روز اول و دوم و سوم و هفتم و چهلم و عید عزا وسالگردش پول کنار گذاشته !
چشمای علی پر از اشک شد و گفت:دخترعمه وقتی بابام فوت شد من ۵ سالم بودوبرای بابام هیچ کاری نتونستم بکنم ، احساس می کنم اینجوری دینموبه بابام ادا می کنم،فرض کنین بابام این مراسمو می گیره نه من...
صبح طبق روز دوموسوم رفتن سرخاک رقیه ، بعدازظهر هم تو خونه ی خودش مراسم زنانه برگزارشدو همسر علی ،نرمین قره آغاجی ،تو خونه ی خودش حلوا درست کرده بودوبه همراه خرماوقندو چای آورد مجلس!
برای شام هم حدودأبرای ۱۰۰ نفر از بیرون سفارش غذا دادوهمه رو دعوت کرد!
پنجشنبه ی
هفته اول الهه،
هفته ی دوم مریم ،
هفته ی سوم فریبا،
هفته ی چهارم ناصر،
هفته ی پنجم , نوه ش مهرداد،
هفته ششم الهام(دختر برادرش جواد)
برای رقیه، تو خونه ی خودش براش خیرات دادن، به اینصورت که هر پنجشنبه بعداز ظهر که می رفتن سرخاک از اونجا برمی گشتن خونه ش ، حیاط خونه شو مفروش می کردنوسفره ی احسانومینداختنو حدودا۸۰الی ۸۵ نفرو دعوت می کردن! بعداز شام هم زیارت عاشورا ، سوره ی یاسین،دعای فرجو دعای توسل تلاوت می کردن ، بیشتر مهمونا می رفتن، تعدادی هم می موندن از جمله مریمودختراشوالهه و فوزیه ونیر،فردا بعد از صبحونه و مرتب کردن خونه می رفتن خونه هاشون !